پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

پرهام مهربونم

تولد شش سالگی پرهام

تولد شش سالگی پرهام در تاریخ 5/ تیرماه /96 در باغ دایی حسن ( دایی بابا محمد ) برگزار شد .   امسال هم تولد پرهام در ماه رمضان بود و ما مجبور شدیم با دو روز تاخیر  ، روز عید فطر برگزار کنیم .   تم تولد رو اسپایدرمن ( مرد عنکبوتی ) گرفتیم . پرهام دوست داشت تم اش لگو باشه که هر چی گشتیم چیزی ندیدیم و از اونجا که سالهای قبل تم های دیگه رو گرفته بودیم امسال مرد عنکبوتی رو انتخاب کردیم .   تمام وسایل تم رو از مغازه ای در خلیخ فارس خریدیم .   با محمد و پرهام رفتیم داخل مغازه ، پرهام گفت تم باب اسفنجی ، گفتم سال سوم تولدت باب اسفنجی گرفتیم ،   گفت مینیون ها ، گفتم تولد پنچ سالگ...
16 مرداد 1396

افتادن دندانهای شیری پرهام

اردیبهشت ماه  محمد نوبت دندانپزشکی داشت ، وقتی به خانه آمد خسته بود و  خوابید ،   پرهام هم خواب بود ، بعد از یکی دو ساعت من دیگه خسته شدم و رفتم از خواب بیدارشون کنم  ،   به محمد گفتم دیگه بلند شو ، بهم جواب داد دندونم درد می کنه ، به هر زحمتی بود بیدارش کردم ،   پرهام هم از خواب بیدار کردم ، پرهام از خواب بلند شد و گفت مامان دندونم درد می کنه ، با خودم فکر کردم که شاید به خاطر حرف محمد هست ،   بهش گفتم بلند شو و  مسواک بزن ، مسواک و خمیر دندانش رو آورد ، یه لحظه نگاه کردم دیدم دندان جلوش کج شده ، شوکه شدم و شروع کردم به اینکه وای و واویلا ، امروز تو مهد خوردی زمین ؟...
23 خرداد 1396

معلم عزیزم روزت مبارک

12 اردیبهشت ماه روز جهانی معلم مبارک.   ما هم به پاسداشت این روز عزیز تصمیم گرفتیم واسه معلم پیش دبستانی پرهام ( خانم الهه عفوری ) هدیه ای تهیه کنیم .   روز یکشنبه بعد از مختصری استراحت سریع آماده شدیم و حرکت کردیم ، به پرهام گفتم مامان دوست داری واسه معلمت چی بخری ؟؟؟ گفت طلا و گل .   ما هم دیدیم همین از همه بهتره ، رفتیم بازار و یه سکه پارسیان خریدیم  و بعد از اون رفتیم گل فروشی و سفارش گل دادیم .    گل داشت آماده می شد که یه خانم و دختر دیگه وارد گل فروشی شدن . به آقای گل فروش گفتم  : کارت "معلم روزت مبارک " دارید ؟؟   خانمه بهم گفت  ، واسه...
6 خرداد 1396

آغاز سال 1396

سال 95 هم با تمام زیبایی هاش تمام شد . پسرمون یک سال بزرگتر شد و تقریبا ً پیش دبستانی رو تمام کرد .   سال 96به نظرم خیلی سال زیبایی باید باشه ، توی این سال پرهام به کلاس اول می ره و احتمالاً خواندن و نوشتن رو یاد می گیره .   توی سال جدید تصمیمات مهمی باید گرفته بشه که امیدوارم بتونیم از پس همه اونا بربیایم.   سال تحویل امسال بر خلاف تمام سال تحویل های گذشته ما خانه نبودیم و رفتیم مسافرت.   روز 29 اسفند ماه بعد از اینکه تمام وسایلمون رو جمع کردیم به قصد سفر به تهران عازم جاده ها شدیم ، تقریباً عصر بود که حرکت کردیم و شب رو شهرستان آباده بودیم ،   رفتیم ستاد اسکان مهمان نورزی و...
13 ارديبهشت 1396

سپیدان و برف

یکی از روزهای تابستان زمانی که پرهام رو از مهد برداشتم ، بهش گفتم مامان دوست داری الان کجا بری که بهت خوش بگذره ، هر جا دوست داشته باشی با هم می ریم.توی فکرم این بود که می گه خانه امیر حسین ( پسر عموی پرهام ) یا شهر بازی گاندو ، یا پارک .   ولی گفت دوست دارم برم کوهستان ، گفتم کوه دوست داری بری  ، گفت نع کوهستان که پر از برف باشه ،   بهش گفتم مامان الان فصل برف نیست ، چند ماه دیگه باید صبر کنی تا برف بیاد .   خیلی وقتا ازم می پرسید پس کی برف می آد ، می گفتم هر وقت هوا خیلی سرد بشه ، هوا سرد می شد می پرسید پس چرا برف نمی آد ؟؟؟ خلاصه پسرمون حسابی دلش هوای برف داشت .   متاسفانه امسال...
24 اسفند 1395

تولد نیما ، بهترین پسر دنیا

تولد نیما ( پسر خاله پرهام ) 28 بهمن ماه هست ،   امسال هم مطابق هر سال مهناز می خواست توی همین روز واسه نیما یه تولد کوچک بگیره ولی از اونجا که مصادف با یه مراسم دیگه شده بود تصمیم بر این شد  با یک هفته تاخیر جمعه 6 اسفند برگزار بشه،     پرهام روز تولد نیما واسش یه کلیپ درست کرد و تولدش رو بهش تبریک گفت ، خاله مهناز می گفت این کلیپ رو روزی 100 دفعه نگاه می کنیم .   روز جشن تولد هم پرهام شیک و مرتب کرد و رفتیم خانه مامان ، جشن اونجا برگزار می شد .   طبق معمول همیشه پرهام همین که کیارش و کیانوش رو دید شروع کرد به دویدن ، منم دیدم لباسش مناسب نیست یه لباس راحتی که خ...
24 اسفند 1395

سفر به بوشهر

ماجرا از اونجا شروع شد که مهناز (خواهرم )  تصمیم گرفت 25 آذر ماه یه سفر چند روزه به بوشهر داشته باشه   و از اونجا که داداشم (علیرضا)  بوشهر زندگی می کنه همه رو دعوت کرد ، ما هم از خدا خواسته قبول کردیم ،   مامان و آقا هم گفتن اگه حمید بیاید ما هم می آیم ، حمید و خانواده اش هم اوکی دادن و به این ترتیب کل خانواده به غیر از غلامرضا عازم سفر شدیم .    پنچ شنبه بعد از اینکه محمد از اداره به خانه آمد تقریبا ساعت 4 بعداز ظهر به سمت بوشهر حرکت کردیم ،   پرهام بیشتر طول سفر رو خوابید و این از اونجا نشأت می گرفت که بهار بهش گفته بود  "خانه ما که دور نیست ، می خوابی وقتی ...
24 اسفند 1395

مترو

تقریباً از سال 80 پروژه متروی شیراز رقم خورد و هر از چند وقتی یه منطقه مسدود بود ، تا اینکه  سال 93 یکی از فازهای متروی شیراز افتتاح شد.   خیلی دوست داشتم پرهام مترو سوار بشه  ولی هر دفعه تنبلی می کردم و برنامه ما به تعویق می افتاد ، تا اینکه یه روز ظهر بعد از اینکه پرهام رو از مهد آوردیم به صورت ناگهانی با محمد تصمیم گرفتیم که به مترو بریم .   پرهام کلی ذوق کرده بود و از تماشای مترو لذت برد.    از مسیر زرگری به سمت میدان احسان رفتیم و برگشیتم.     خیلی از این قضیه نگذشته بود که مهد پرهام تصمیم گرفت بچه ها رو برای بازدید به مترو ببره ، وقتی این یادداشت رو...
30 بهمن 1395

پسر مامان دیگه واسه خودش مردی شده .

من پنچ شنبه و جمعه تعطیلیم ، به خاطر همین سعی می کنم پنچ شنبه کاملاً خانه رو مرتب کنم و جمعه رو بزارم واسه گردش و بیرون رفتن .   پنچ شنبه ها بعد از مرتب کردن خانه ،  تنها چیزی که ناراحتم می کرد ، آشغالا بود که خوشم نمی آمد خودم پایین ببرم و باید منتظر محمد می شدم تا اون بیاد و این کار رو انجام بده .   همیشه به پرهام می گفتم ، مامان کی بزرگ می شی که بتونی آشغالا رو پایین ببری . پرهام وقتی دو یا سه سالش بود همیشه امتحان می کرد ببینه می تونه بلند کنه یا نع ؟؟ و هر دفعه می گفت نمی شه .   راحت از توی چشماش می خوندم که خیلی دوست داره این کار رو انجام بده .     پنچ شنبه 95/9/...
12 دی 1395