شروع پیش دبستانی پرهام
پسر من امسال به پیش دبستانی می ره . خدایی باورم نمی شه ، چقدر زود داره بزرگ می شه و رشد می کنه . توی یه پست جداگانه راجع به انتخاب پیش دبستانی پرهام نوشته بودم ، و قرار شد پرهام پیش دبستانی رو مهد کودک فراتر از شادی بره . شهریور ماه از طرف مهد پیام آمد که برای اندازه گیری لباس فرم مراجعه کنیم . دیدم که توی گروه یکی می گه لباس فرم خوبه و هزار نفر دیگه مخالف لباس فرم هستن ، و این درحالی بود که اصلاً نظر نخواسته بودن ولی مادرهای نگران اکثراً اظهار کرده بودن که با فرم مخالفن ، چرا ؟؟؟ نمی دونم . من که اتفاقا بسیار استقبال کردم ، حداقلش اینه که هر روز صبح نگران این موضوع نیستم که چی بپوشه ، ...
نویسنده :
فریده
8:48
سفر خاطره انگیز ما (قسمت سوم ، ارومیه و بازگشت به شیراز )
روز چهارشنبه صبح بلند شدیم ، ویلا رو مرتب کردیم ، وسایل رو جمع کردیم و به قصد تهران حرکت کردیم . قرار بود تهران جا بگیریم ولی هنوز تایید نشده بود و ما هم هدف خاصی نداشتیم ، نزدیک تهران بودیم که محمد گفت فریده نظرت چیه بریم پیش دوستت پریسا خانم ، گفتم ارومیه ؟؟ گفت آره.بریم سمت ارومیه و پریسا رو هم ببین . قند توی دلم آب شد . با پریسا تماس گرفتم که ببینم چیکار می کنه که جواب نداد . به محمد گفتم شاید تهران باشه،گفت ما می ریم تا ببینیم خدا چی می خواد. رفتیم و رفتیم . نزدیک زنجان بودیم که دومرتبه به پریسا تلفن کردم و بهش گفتم داریم می آیم ...
نویسنده :
فریده
12:11
سفر خاطره انگیز ما (قسمت دوم ، خطه سرسبز شمال )
بعد از همدان تصمیم بر این بود که به سمت استان گیلان حرکت کنیم . می خواستیم صبح زودِ روز جمعه 2 مهر ماه حرکت کنیم ، که تا بلند شدیم و وسایل رو جمع کردیم ساعت 10 صبح شد ، اول رفتیم یه مقدار سوغاتی همدان خریدیم ، حلوا زرده ، انگشت پیچ ، کماچ و نوقا و سپس به سمت استان گیلان حرکت کردیم ، هدفمون قلعه رودخان بود. ساعت 7 شب رسیدیم قلعه رودخان ، دیدیم واااااااااای که چقدر پله باید بالا بریم ، پله ها رو که دیدیم گرسنه شدیم و رفتیم یه غذایی بخوریم . توی این فکر بودیم که چیکار کنیم و چیکار نکنیم که دیدم یه خانواده که یه پسر تقریباً ...
نویسنده :
فریده
9:09
سفر خاطره انگیز ما (قسمت اول ، همدان )
سلام ، سلام ، هزار تا سلام بالاخره بعد از مدتها مسافرت ما هم جور شد ، آخه قرار بود اردیبیهشت ماه یه مسافرت توپ بریم که به خاطر اینکه مامان پاش شکست عقب افتاد ، دیگه تصمیم گرفتیم بذاریم اول مهر ماه که جاده ها هم خلوت باشه . با این تفاسیر سفر 13 روزه ما 30 شهریور ماه مصادف با عید سعید غدیر شروع شد ، صبح ساعت 8 بعد از اینکه با مامان و آقا خداحافظی کردیم و از زیر قرآن رد شدیم به سمت همدان حرکت کردیم . صبحانه رو زیر درختان جاده سعادت شهر و ناهار رو سمت مبارکه اصفهان خوردیم و تقریباً ساعت 8 شب بود که به شهر زیبای همدان رسیدم . طبق معمول محمد از طرف پ...
نویسنده :
فریده
10:32
تابستان خود را چگونه گذارنده اید
یادش بخیر ، بچه که بودیم بعد از عید لحظه شماری می کردیم که زودتر تابستان فرا برسه و فارغ از درس و مشق باشیم ، بازی کنیم ، شادی کنیم ، هر جا دوست دارم بریم ، تا هر وقت دوست داریم بخوابیم و در یک کلام هیچ محدودیتی نداشته باشیم . ولی الان بچه پنچ ساله من از این حال خوش محرومه . پرهام تقریباً توی ماه خرداد خیلی بَد به مهد کودک می رفت . خیلی از روزها با گریه می رفت و اونجا حاضر نبود از من جدا بشه ، انگار بدش می آمد از محیط مهد ، دوست داشت کنار خودم باشه . هر چه قدر بهش جایزه می دادیم ، باهاش حرف می زدم ، انگار نه انگار . خیلی نگرانش بودم و تصمیم گ...
نویسنده :
فریده
8:19
جشن تولد 5 سالگی پرهام
تولد پنچ سالگی پرهام با کش و قوس های فراوان انجام شد ، حالا تعریف می کنم چطوری !!! طبق معمول هر سال همین که تقویم سال جدید رو دیدم به دنبال یه روز خوب واسه برگزاری تولد پرهام بودم . تولد پرهام تو ماه رمضان می افتاد و از انجا که توی این ماه کلاً بی حال و کسل هستم و از طرف دیگه داداشم علیرضا و خانواده اش شیراز نیستند و نمی تونن توی این ماه به شیراز بیان ، تصمیم بر این شد که تولد رو عید فطر برگزار کنیم ، اونم روز پنچ شنبه 95/4/17 که حداقل یه روز وقت داشته باشیم تا به کارا برسیم. حالا قسمت سخت تر قضیه ، کجا برگزار کنیم که دو تا خانواده پرجمعیت بتونن شرکت کنن. ...
نویسنده :
فریده
11:13
عکس های آتلیه پرهام (5 سالگی)
سلام ، سلام ، صد تا سلام دو هفته مانده بود به تولد پرهام که یه فکر به سرم زد ، و اونم اینکه واسه تولد پرهام به هر خانواده یه لیوان که عکس پرهام اطرافش هست بدم ، اول از همه رفتم با یه آتلیه صحبت کردم (آتلیه لبخند ) که عکسا رو سریع واسم آماده کنه ، نهایتاً یک هفته ای . و اینکه فایل عکس رو هم بهم تحویل بده. بنابراین یه روز عصر (95/4/5 )رفتیم آرایشگاه و موهای پرهام رو اصلاح کردیم و بعد رفتیم آتلیه واسه گرفتن عکس . اینم عکسهای پنج سالگی پسر خوشتیپ ما: ...
نویسنده :
فریده
8:49
یکی یه دونه تولدت مبارک
3/4/95 مثل تمام سوم تیر ماهای این پنچ سال یکی از بهترین روزهای زندگی من و محمد بود . روزی که از چند ماه قبل به فکرش هستیم و با همدیگه تصمیم می گیریم امسال چیکار کنیم ، چیکار کنیم که به پسرکمون و خانواده خوش بگذره و بتونیم یه روز به یادمونی رو برای همه رقم بزنیم . امسال سوم تیرماه روز پنچ شنبه ، مصادف با 17 ماه مبارک رمضان بود . تصمیم گرفتیم که جشن تولد پرهام رو روز عید سعید فطر بذاریم و روز سوم تیر هر کاری که پسرمون دوست داشت انجام بدهیم تا حسابی بهش خوش بگذره . پسرم دیگه واسش خودش مردی شده ، به خاطر همین با پرهام مشورت کردم و قرار شد سوم تیرما...
نویسنده :
فریده
12:46