پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

پرهام مهربونم

سفر چهارم پرهام به مشهد

1394/2/19 10:32
نویسنده : فریده
612 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ، سلام ، صدتا سلام

ما مشهد بودیم ، من و پرهام به همراه مامان و آقا.

 

واسم خیلی جالبه ، من تا قبل از تولد پرهام کلاً سه بار مشهد رفته بودم ولی از زمانی که پرهام به دنیا آمده هر سال مشهد می ریم و این سفر چهارم پرهام به مشهد ِ مقدسه.

 

به نظرم می آید امام رضا منو نمی طلبه ،  بلکه پرهام رو دوست داره و به واسه پرهام هست که منو می طلبه .

 

امیدوارم امام رضا حافظ همه بچه ها باشه و در کنار اونا نگهدار پرهام.

 

ماجرا از اونجا شروع شد که مامان و آقا می خواستن اردیبهشت ماه به مشهد برن.

تو اداره یه اطلاعیه زده شد که با تور به مشهد می بردن منم به مامان و آقا گفتم و اونا هم استقبال کردن .

 

می خواستن دوتایی برن ، ولی بعد من دلم نیامد تنهاشون بذارم .

 

به محمد که گفتم قرار شد اونم مرخصی بگیره که متاسفانه بهش مرخصی ندادن.

پس من و پرهام شال و کلاه کردیم و آماده رفتن شدیم.

 

روز دوشنبه 14/2/94 ساعت 10 شب پرواز رفت داشتیم و روز پنچ شنبه 17/2/94  ساعت 7:30 شب پرواز برگشت.

 

پرهام در هواپیما

 

هتلمون ، هتل عرش بود ، یه اتاق سه تخته.

اتاق خوبی نبود  ، خیلی کوچیک بود و تاریک.

 

تا رسیدیم هتل ساعت یک و نیم روز سه شنبه شده بود و ما هم راحت خوابیدم .

 

روز سه شنبه ساعت 9 صبح صبحانه خوردیم و ساعت 10 صبح به سمت حرم حرکت کردیم ، نماز ظهر رو حرم خوندیم .

 

پرهام در حرم مطهر

 

پرهام شیطنت می کرد بی اندازه  .

 

رفتم تو حیاط حرم نشستم و پرهام بدو بدو می کرد ، هر چی هم که می خواستم باهاش بازی های نشسته انجام بدم بازم آروم نمی شد ،

یه خانم کنارم نشسته بود بهم گفت ، پسرت خیلی اذیت می کنه من نمی فهمم نمازم رو چطور می خونم ، برو اونطرف بشین . منم محل ندادم . بعد رو کرد به خانمی که اونطرف من نشسته بود و داشت دعا می خوند و گفت بیا کنار من بشین تا منم گوش بدم ، خانمه جاشو با من عوض کرد .

 

پرهام هم از اونجا که خیلی خسته بود کنار من دراز کشید و خوابید . حالا یه خانم دیگه که اونطرف تر نشسته بود بهم گفت خانم بچه ات رو بردار بذار روی پاهات ، بنده خدا منظورش این بود که ممکنه افرادی که رد می شن روی کمرش پا بگذارن.

 

منم بغلش کردم و شروع کردم به دعا خوندن . که دیدم پشت سرم غوغاست . یه نفر از پشت صدام کرد و یه خانم مسن که روی ولیچر نشسته بود بهم نشون داد و گفت این خانمه همین جور نگران شماست ،

گفتم دیگه چطور شده ، خانمه گفت : چرا بهت گفتن بچه ات رو از روی زمین برداری ، آخه تو هم آدمی ، مگه این بچه داشت چیکار می کرد که بهت گفتن بغلش کنی . چرا این خانمه بهت اینجوری گفته.

 

دیگه بهش توضیح دادم که منظورش این بوده که ممکنه کسی روی کمرش پا بگذاره .

 

حالا اون خانمه که کنارم نشسته بود و این حرف رو زده بود بدش آمده بود .

 

بعد اون خانمه که بهم گفته بود برو یه جای دیگه بنشین آمده و کلی ازم عذرخواهی که منو ببخش ، من منظوری نداشتم.

خنده ام گرفته بود ، این از زمانی که بیدار بود و اینم از زمانی که خواب بود .

 

عصر روز سه شنبه هم رفتیم طرقبه و باغ پونه . البته فقط من ، پرهام و مامان .

آقا رفت حرم.

 

طرقبه

 

بهم گفت واسم حباب بخر ، به بهانه حباب چند دقیقه ای آرام بود.

طرقبه

 

بعد از طرقبه رفتیم باغ پونه ،

باغ پونه

 

با بدبختی می تونستم چند تا عکس ازش بگیرم ، فقط می دوید و بازی می کرد .

 

باغ پونه مشهد

 

 

روز چهارشنبه هم اول رفتیم حرم و نماز خوندیم

پرهام در حرم امام رضا

 

عصرچهارشنبه من می خواستم برم موجهای آبی .

به مامان گفتم مامان حواست به پرهام هست که من برم و بیام .

مامان گفت آره عزیزم ، برو بهت خوش بگذره ، من پرهام رو می گیرم.

 

دیدم به طور وحشتناکی داره اذیت می کنه  و مامان گناه داره  ،منم پشیمون شدم و به مامان گفتم نمی رم .

 

مامان می گه : آخه ، خدا رو شکر که نمی ری . خیالم راحت شد.

 

دیگه با مامان رفتیم یه پاساژ به اسم ویلاژ توریست و یه مقدار خرید کردیم. از همون جا بارون شروع شد .

 

شب که رسیدم هتل ، آقا بارون خورده رسید.

 

روز پنچ شنبه هم اول کار وسایلمون رو جمع کردیم و تحویل انبار هتل دادیم و بعد  حرم رفتیم ،

 

 

به مامان گفتم ، بعد از نماز بیا ، تا پرهام رو بذارم پیش شما و خودم برم زیارت کنم .

 

بعد که از زیارت برگشتم دیدم پرهام بغل دو تا زن عرب هست و اونا دارن باهاش بازی می کنن ، بعد که منو دیدن اشاره کردن که پسرت خیلی شیطون هست و ما مشغولش کردیم تا مامانت رو اذیت نکنن و عکسایی که از پرهام گرفته بودن رو بهم نشون دادن .

 

پرهام و حرم مطهر

 

بعد به سمت هتل رفتم ، ناهار خوردیم ، یه استراحت توی نمازخانه هتل کردیم و به سمت شیراز حرکت کردیم.

 

این ورودی هتل عرش هست ، پرهام تقریباً صد دفعه ای این پله ها رو با شتاب بالا و پایین کرد .

هتل عرش

 

هتل عرش

 

پرهام توی این سفر حسابی آتیش سوزند ، مخصوصاً محمد هم نبود که حداقل بتونه بهم کمک کنه ،

 

ولی روابط اجتماعی اش خوب شده بود ، خیلی راحت با همه صحبت می کرد و ارتباط برقرار می کرد.

 

داشتیم شام می خوردیم یکی از همکارا بهش گفت پرهام بریم اتاق ما ؟؟

 

گفت بزن بریم و دوید رفت ، من گفتم احتمالاً تو لابی منتظر ماست . بعد که رفتیم دیدیم نیست . رفتم بالا دیدم رفته تو اتاق اونا.

 

حالا این همکارمون یه زوج جون ، بهم می گه بذار تو اتاق ما بمونه ،بهش گفتم میترسم دیگه نذارید بچه دار بشید.

 

 از اینکه خدای ناکرده گم بشه ، خیلی خیلی می ترسیدم به خاطر همین روی دست پرهام شماره موبایل خودم رو نوشته بودم و یه برگه هم توی جیبش گذاشتم که شماره خودم ، محمد و آدرس هتل روش نوشته بود و بهش توضیح دادم که اگه یه موقع گم شد باید چیکار کنه.

 

خلاصه زمانی که رسیدم شیراز اینقدر خسته بودم ، اینقدر خسته بودم که به محمد گفتم باید یه سفر تنهایی برم تا خستگی از تنم بیرون بره.

 

ولی خدا رو شکر خیلی خوش گذشت ، مهم این بود که چند روز با پسرم مسافرت رفتیم ، اون شیطنت کرد و منم خوشحال از اینکه سالم هست و می تونه شیطونی کنه.

 

پسندها (4)

نظرات (22)

عشق یعنی...
23 اردیبهشت 94 9:06
واقعا خوش به حال تو و پرهام که رفتین حرم و زیارت . من نمیدونم با اینکه با حرم راهی ندارم چرا خیلییییییییییییی وقته نرفتم . حتی خیلی وقت ها تصمیم میگرم که مثلا امشب برم اما بازهم نمیشه به قول تو باید امام رضا بطلبه . حالا چه از راه دور چه از راه نزدیک . اینقدر تو وبلاگم بهم التماس دعا دادن و منم قول دادم حتما برم و سلام همه رو به امام رضا برسونم اما متاسفانه هنوز نشده که برم.
فریده
پاسخ
سعادت نداری خواهر . امام رضا سعادت می خواد که نصیب هر کسی نمی شه. قول بده بچه خوبی باشی ، شاید امام رضا تو رو هم بطلبه.
عشق یعنی...
23 اردیبهشت 94 9:15
کلاااااااااااا خصلت خانم هایی که میان حرم همینه . مخصوصا وقتی می خوان بشینن دعا بخونن حواسشون به همه هست جز دعا خوندن و خودشون . تازه من اگر جایی باشم که یه بچه اذیت کنه یا راحت نباشم ترجیح میدم خودم جابجا بشم تا این که به بغل دستیم تذکر بدم . اما خوب خدا رو شکر بهتون خوش گذشته و معلومه که پرهام تو همه ی سفرهاش مشهد و از همه بیشتر و دوست داره که اینقدر پر انرژی میاد
فریده
پاسخ
آخه مشکل اینجا بود که لهجه هم داشتن درست و حسابی نمی فهمیدم چی می گن . پرهام که انرژی داشت در حد المپیک . ماهم بی انرژی و نالان در حد پارالمپیک
عشق یعنی...
23 اردیبهشت 94 9:16
پس تا به حال تو خیلی مشهد اومدی حدودا هفت بار اومدی مشهد . میگم نکنه تو هم از اول میدونستی بالاخره باید بیاین مشهد. چون این جور که بوش میاد پرهام عشق مشهده و باید همینجا تحویل یه دختر مشهدی خوب بدیش . البته من دخترم و براش نگه داشتم ها در جریان که هستیییییییییی
فریده
پاسخ
اتفاقاً اینبار که آمدم تصمیم گرفتم همون جا بذارمش و برم ، آخه به من چی که داماد تو رو بزرگ کنم ، هرکی طاوس خواهد جور هندوستان برد طاوسی هم هستااااااا.
عشق یعنی...
23 اردیبهشت 94 9:19
میگم شاید مامانتون و باباتون می خاستن مجردی بیان سفر تو هم فوری خودت و بهشون چسبوندی و اومدی. پنج شنبه شب مشهد بارون خیلیییییییییی زیادی گرفتی. نمی دونم کلیپ هایی که از حرم گرفتن و دیدی یا نه. در حدی بوده که تما زید زمین حرم و اب گرفته و همه رو بیرون کردن و همه ی فرش ها رو جمع کردن . حدودا دو ساعت بارنگی شد اما اینقدر اب زیاد جمع شد که تو یه سری جاها ماشین ها رو اب شناور بودن . من گفتم شاید اون موقع مشهد بودی .
فریده
پاسخ
یعنی چی ، اعمال منافی عفت . اونم مشهد. به خاطر همین من و پرهام هم رفتیم که نذاریم آرامش داشته باشن. زمانی که می خواستم برگردیم تازه بارون شروع شده بود ، برگشتمون خیلی ترسناک بود .
عشق یعنی...
23 اردیبهشت 94 9:24
راستی اگر گفتی من چرا با این همه ذوق و شوق و انرژی این همه برات نظر گذاشتم ؟؟؟ خوب معلومه چون سر صبحی دیدم تو پاسخ به نظرم تو پست قبلی ام برام با کلییییییییییییییی عشق و محبت نوشتی که تا اخر اردیبهشت که بلاگفا قطعه دلت برام تنگ میشه
فریده
پاسخ
واقعاً دلم برات تنگ شده ، اصلاً بلاگفا خر است . آخه تو نباشی من با کی کل کل کنم . به نظرم یه خونه دیگه هم واسه خودت درست کن ، هر وقت بلاگفا قطع شد برو آنجا
عشق یعنی...
23 اردیبهشت 94 12:00
تو گوگل سرچ بزن آبگرفتگی در حرم اما رضا برات میاره واقعا تعجب اور بود . دقیقا میشه شبی که شما رفتین این اتفاق افتاده .
فریده
پاسخ
عکساش رو دیدم ، حساب کن همون موقع ما تو ابرها بودیم . خلبان اینقدر ما رو ترسوند که فکر کردیم سقوط مون حتمی است .
مامان زهرا
23 اردیبهشت 94 14:35
سلام فریده جون زیارت قبول وای که چقدر خندیدم از ماجرای اون خانمها خدارو شکر که بهتون خوش گذشت البته با وجود شیطنتهای پرهام جون. من تا حالا مسافرت بدون محمدو تجربه نکردم ولی با وجود یه بچه فکر کنم خیلی سخت باشه
فریده
پاسخ
دو نفره مسافرت رفتن خیلی باحاله ، یه حس مستقل بودن به آدم دست می ده در کنار اینکه تمام توجه ات رو بچه ات هست و می دونی که فقط خودت مسئول هستی. ولی در کنارش واقعاً سخته و استرس زا.
مامان فهیمه
23 اردیبهشت 94 16:25
سلام فریده جون زیارت قبول.خوبی خانم.حساااابی خوش گذشتااااا.البته به گفته خودت یه سفر دیگه بدون پرهام باید بری که خستگی سفر قبلی از تنت در بره وای اون قضیه خانما خیلی جالب بود کلی خندیدم طفلی پرهام که همه دعواها سر اون شده بوده بچه هستن و این شیطنتای جور وا جورشونه که دلمونو شاد میکنه.شاید در اون لحظه یه کم عصبی شیم ولی بعد که ازش میگذره به خوشی ازش یاد میکنیم.ببوس اون وروجک شیطونمو
فریده
پاسخ
مرسی دوست خوبم ، ایشالله روزی شما . خانمها که خیلی باحال بودن ، هر کدومشون یه اظهار نظری کردن. البته پرهام هم خیلی شیطونی و در حقیقت اذیت کرد. اونجا که بودیم با هر بچه دیگه که مقایسه اش می کردم جنب و جوش اش بیشتر بود.
بابا و مامان
23 اردیبهشت 94 16:45
سلام عزیزم زیارت قبول خوش به سعادتتون خیلی خوبه که مامان و بابا هم با شما بودند ایشالاه همیشه سلامت باشند
فریده
پاسخ
ممنونم ، ایشاالله روزی شما . اگه مامان و آقا نبودن که بیچاره می شدم .
بابا و مامان
23 اردیبهشت 94 16:45
ای پرهام شیطون بلا همیشه شاد و سلامت باشی عزیز دلم
فریده
پاسخ
مرسی دوست مهربونم ، امیدوارم زود زود خبرهای خوب بهمون بدی
مامان
25 اردیبهشت 94 1:51
حسابی مارکوپولو شدید ها. همیشه به سفر و خوشی باشید الهی. سر فرصت میام همشو میخونم
فریده
پاسخ
مرسی دوست خوبم ، هیچی به اندازه سفر به آدم انرژی نمی ده . امیدوارم شاد باشی و خندان
مادر بزرگ
27 اردیبهشت 94 7:57
سلام وب خوبی داری موفق باشین خوشحال میشم به ما هم سر بزنید
فریده
پاسخ
ممنونم ، الان بهتون سر می زنم
عشق یعنی...
27 اردیبهشت 94 10:03
بلاگفا باز کلی عذرخواهی کرده گفته برید دعا کنید که اطلاعات تون پاک نشه و ما داریم تلاشمون و می کنیم و شما هم صبر پیشه کنید و از خداوند متعال هم برامون ارزوی موفقیت کرده دیشب رفتم حرم . دید یچه زود طلبید
فریده
پاسخ
اخ جون پس اطلاعاتت پاک می شه . چه حالی می ده . آفرین ، همیشه بچه خوبی باش تا امام رضا تو روهم بطلبه. اصلاً منو ببین ، مثل من باش .
مامان ِ یسنا
27 اردیبهشت 94 11:54
سلام دوستم ... قبول باشه زیارتتون .. خوشم اومد که به حرف اون خانومه محل ندادی همین شیطونیهاشونه که بامزه است .... ولی خودمونیما خوب اون خانوما رو گذاشت سر کار ببوس پرهام شیطون بلا رو
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، ایشالله روزی شما و خانواده. آخه لهجه اش هم غلیظ بود نمی فهمیدم چی می گه ، منم خودم رو به نفهمی زدم
مامان آنيتا
29 اردیبهشت 94 14:23
سلام عزيزم مطلب گذاشتم نظر يادت نره
فریده
پاسخ
باشه حتماً
عشق یعنی...
31 اردیبهشت 94 8:05
فریده از بی وبلاگی پوکیدم . هیچ کدوم از دوستای بلاگفاییم نتونستن پست جدید بزارن دیگه دارم قاطی می کنم
فریده
پاسخ
چقدر بلاگفا بیشعوره . منم قاطی کردم از دست این بلاگفا
مهسا
31 اردیبهشت 94 19:48
وای چقدر شیطون.... خدا حفظش کنه. این عکسش که کنار اب هست زست گرفته خیلی خوشم اومد... از این خلاقیتت خوشم اومد اینکه شمارت رو نوشتی رو دستش.. تو جیبش برگه نوشتی... خیلی خوب بود یاد گرفتم.
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم، فکر که کردم گفتم شاید به ذهن کسی نرسه که جیب بچه رو نگاه کنه ولی مطمئناً چشمش به شماره موبایلی که روی دستش نوشته شده می افته .
بابا و مامان
2 خرداد 94 8:25
فریده
پاسخ
ĸoѕαr
3 خرداد 94 7:59
سلام خاله جون.خوبید؟؟؟؟ یه خواهش ازتون دارم میشه کد 8روبه سامانه 1000891010 بفرستید.ممنون میشم یه دنیا
فریده
پاسخ
مرسی گلم ، باشه حتماً
مامانی
6 خرداد 94 9:42
عزیزم قربون پسر شیرازی برم که مشهدی و عرب از شیطنتش شگفت زده شدن خوب کرد بچم دوست داره شاد باشه انشالا همیشه شاد و پرانرژی و پر از شور و حال باشی مش پرهاااام...عکسا خیلی قشنگ و جالب بودن بخصوص اینکه شکار لحظه ها بودن..خداروشکر که بهتون خوش گذشت..فریده جون همینجور دارم میخندم از وقتی این پست خوندم مخصوصا اونجا که مامان بهت گفت خداروشکر که پارک ابی نمیری
فریده
پاسخ
مرجان جون ، مشهد که بودم ، به هر بچه ای که نگاه می کردم می دیدم شیطنت اش کمتر از پرهامه ولی قیافه پرهام خیلی غلط انداز بود و همه می گفتن چه پسر ارومی داری. مامانم که همین که گفتم نمی رم یه نفس راحت کشید .
مامانی غزل جون
18 خرداد 94 8:32
سلام فریده مهربون زیارتتون قبول قربون شیطنت های گل پسری میبینم که همه رو عاصی کرده بود پسره دیگه شیطنت تو ذاتشه خداروشکر که به سلامت رفتین و برگشتین خداروشکر که پسرت سالمه و شیطنت میکنه همیشه شاد باشین دوست خوبم
فریده
پاسخ
ممنون دوست مهربونم ، بین خودمون باشه ولی دیشب احساس کردم پرهام پیش فعال شده خدا کنه تن همه بچه ها سالم باشه اونوقت شیطونی کنن و همه رو عاصی .
مامان
10 تیر 94 22:37
زیارت قبول فریده جونم. چقدر خندیدم به حرف خانم های اطرافت که هر دفعه یه چیزی میگفتن..
فریده
پاسخ
مرسی دوست من . واقعاً باحال بود ، منم هر وقت یادم می افته کلی می خندم