پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

پرهام مهربونم

سفر به اصفهان

1394/3/11 12:23
نویسنده : فریده
1,141 بازدید
اشتراک گذاری

ما جدیداً ماشین خریدم و به عشق ماشین جدید دوست داریم حسابی مسافرت بریم

ولی چه کنیم که مسافرت ها باید با مرخصی هامون هم جور بشه.

 

از اونجا که 13 ، 14 و 15 خرداد ماه تعطیل بود ما تصمیم گرفتیم این چند روز به اصفهان بریم ، خانه خاله محمد ورنامخواست اصفهان  هست ، تصمیم داشتیم هم خانه آنها بریم و هم اصفهان .

 

محمد از طرف اداره هتل رزرو کرد ولی از اونجا که این چند روز متقاضی زیاد بود امکان اینکه تایید بشه خیلی کم بود .

 

از طرف دیگه خاله محمد چند مدتی می شد که شیراز بود  و ما بهش قول داده بودیم که با همدیگه به اصفهان می ریم .

 

خلاصه صبح  دوشنبه 4/3/94 ، خاله محمد با من تماس گرفت که من می خوام برگردم  به اصفهان و برنامه شما چی هست ؟؟

 

هر چقدر اصرار کردم که تا هفته دیگه بمونه و بعد با هم بریم قبول نکرد .

 

با محمد تماس گرفتم و قضیه رو گفتم ، محمد پیشنهاد داد که با توجه به اینکه هتل هنوز تایید نشده به جای اینکه هفته آینده بریم همون روز حرکت کنیم ،

 

ما هم از خدا خواسته ، واسه سه شنبه و چهارشنبه مرخصی رد کردم و زودتر به سمت خانه رفتم ، وسایل رو جمع و جور کردم و  ساعت  7 عصر روز دوشنبه 4 خرداد ماه  به همراه  محمد ، پرهام ،  مادر شوهر ، فرح ( خواهر شوهرم) و خاله محمد به سمت اصفهان حرکت کردیم و  ساعت 2 نصف شب به ورنامخواست رسیدیم.

 

روز سه شنبه خانه خاله ماندیم ، توی حیاطشون یه سگ داشتند به اسم ملیس ؛ که پرهام بی نهایت با این سگ رفیق شده بود.

جوری که من از یه طرف می ترسیدم ملیس بهش حمله کنه و پاش رو دندون بگیره ،

و از طرف دیگه بی نهایت دلم واسه سگه می سوخت ،پرهام تمام مدت این سگ رو به این طرف و اون طرف می کشید . نمی گذاشت سگ بیچاره حتی یه لحظه استراحت کنه ،

بیچاره ملیس می رفت تو سایه می خوابید ، سریع پرهام می رفت و می کشوندش توی آفتاب  و می خواست باهاش بازی کنه.

 

پرهام و ملیس

 

نوه های خاله از ملیس می ترسیدن ولی پرهام خیلی باهاش رفیق شده بود .

 

جوری که به این نتیجه رسیدم که به جای اینکه واسه پرهام یه خواهر و برادر دیگه دنیا بیارم واسش یه سگ بخرم.

 

پرهام و ملیس

 

اونجا بچه هم سن و سال پرهام زیاد بود ، مهزیار پسر دختر خاله محمد همسن پرهام بود و حسابی با همدیگه بازی کردن ، خدا رو شکر روابط پرهام با بچه ها خیلی خوب شده . اصلاً زد و خوردی بینشون اتفاق نیافتاد .

 

روز سه شنبه ناهار خانه خاله خوردیم و ساعت 7 شب به سمت اصفهان حرکت کردیم.

محمد از طرف اداره هتل سفیر رو گرفته بود که نزدیک به سی و سه پل بود . هتل خیلی شیک و قشنگی بود ،

 

ولی زمانی که وارد اتاق شدیم و وسایلمون رو گذاشتیم به پرهام گفتم مامان هتلش خوبه ، خیلی ناراحت و غمگین گفت : نع ، اصلاً هم خوب نیست ، بریم خانه عمو بهمن .

 

آخه اونجا حیاط بزرگ داشت و پسرمون می تونست حسابی بدو بدو کنه ولی اینجا واسش مثل قفس بود.

 

بعد از یه استراحت کوتاه همگی به سمت  سی و سه پل رفتیم.

 

 صبح روز چهارشنبه هم به باغ پرندگان رفتیم .

باغ پرندگان اصفهان

 

من از باغ پرندگان اصفهان خیلی خوشم می آید . مخصوصاً از طاووس های قشنگش .

پارک پرندگان اصفهان

 

 بعد که از پارک پرندگان بیرون آمدیم ، یه قطار اونجا بود ، پرهام مرتب می گفت مامان سوار هوهو چی چی بشیم ، محمد پرسید و گفت بزرگترها هم می تونن سوار بشن ، دیگه پرهام با کلی اصرار عمه فرح و مامان بزرگش رو هم سوار کرد .

 

قطار باغ پرندگان

 

 این عکس هم یکی از خرابکاریهای پرهام تو باغ پرندگان هست ، من دستش رو گرفته بودم که قفل این جعبه برق رو گرفت و کشید یه لحظه نگاه کردم دیدم قفل از جاش کنده شد و روی زمین افتاده  .

 

 

و دومرتبه برای ناهار به ورنامخواست رفتیم .

عصر هم به همراه خانواده خاله به پارک ملت رفتیم.

 

پارک ملت زرین شهر

 

شب که از پارک ملت برگشتم ، مادر و فرح خانه خاله موندن و ما سه نفر به اصفهان برگشتیم .

 

روز پنچ شنبه به کلیسای وانک رفتیم که تعطیل بود ، بعد رفتیم هشت بهشت ، اونجا محمد یه تیرو کمان واسه پرهام خرید که حسابی باهاش سرگرم شده بود .

 

پرهام در هشت بهشت اصفهان

 

و بعد هم به سمت کوه صفه حرکت کردیم.

 

قربون لبت

 

چقدر سوار شدن تله کابین برای پرهام هیجان انگیز بود ، تله کابین رو تشبیه کرد به کسی که با یکی از دستاش خودش رو به بالا وصل کرده . دقیقاً مثل عکسی که گرفتم .

 

تله کابین

 

وقتی با تله کابین به بالا رسیدیم ، قسمت خوب داستان شروع شد .

یه جا دیدیم نوشته سرسره بادی ، محمد هم پیشنهاد داد که پرهام رو ببریم سرسره .

 

وقتی رفتیم داخل دیدیم  سرسره ها بدون باد هست . دیگه مسئول اش سریع باد کرد ، آهنگ بچه گانه گذاشت و به من گفت : چند بار باهاش بالا و پایین برو تا نترسه .

 

منم از خدا خواسته ، اینقدر بالا و پایین کردم ، اینقدر خندیدم که بهترین قسمت سفر واسه من همون تکه بود .

 

سرسره بادی

 

واقعاً بچه ها چه کیفی می کنن وقتی سوار سرسره های بادی می شن .

سرسره بادی

 

ناهار هم همون جا خوردیم و بعد از اونجا که واسه شام خانه دختر خاله دعوت بودیم به سمت ورنامخواست حرکت کردیم .

 

حیاط خانه دختر خاله هم حسابی بزرگ بود و بچه هم زیاد، اینقدر تو حیاط دویدن و جیغ کشیدن که دیگه نای حرف زدن نداشتن .

 

روز جمعه که آخرین روز سفر ما بود . صبح به کلیسای وانک رفتیم. اولین بار بود که کلیسا می دیدم و کلی برام جالب بود .

 

کلیسای وانک

 

بعد به میدان امام رفتیم یه مقدار خرید کردیم ، ناهار خانه پسر خاله محمد خوردیم

و به سمت شیراز حرکت کردیم ، تقریباً ساعت 10 شب بود که به شیراز رسیدیم .

اینم از سفر چند روزه ما به اصفهان .

 

یکی از چیزهایی که توی این سفر برام جالب بود این بود که پرهام به اسباب بازیهای بچه های دیگه دست نمی زد و از دور تماشا می کرد ،

البته از اون مدل نگاهها که آدم دلش براش می سوزه و احساس می کنه این بچه اصلاً اسباب بازی نداره .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

پریسا
18 خرداد 94 12:39
خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه ان شا الله به ما هم سر بزنید
فریده
پاسخ
مرسی گلم ،الان می ام .
پریسا مقصودی
19 خرداد 94 2:04
سلام مامان پرهام منم يه سايت زدم ولي بازديدم کمه اگه تونستين پيش منم بيا خوشحال ميشم از حضورتون.در ضمن خیلی خوشحال می شم با سایت های خوبی مثل شما تبادل لینک داشته باشم. ممنون
فریده
پاسخ
سلام عزیزم ، الان می آم . در ضمن شما رو لینک می کنم
عشق یعنی...
19 خرداد 94 8:56
ماشین تون مبارک . این شاله همیشه به سفر و شادی باشین . واقعا کاره خوبی می کنین که تو بهترین فرصت ها به سفر میرین . دوروز دیگه پیر میشی و نای راه رفتن نداری بعد همش به پرهام غر میزنی و دندون هاتو همش جا میزاری و خلااااااااااااصه کلام که نمی تونی از این سفر ها بری. پس حسابی حالشو ببرین . واقعا حتما پرهام هم خیلی خوبه که میزاره این قدر بهت خوش بگذره واگرنه معمولا کسایی که بچه دارن تو خونه میشینن و به بچه و زندگی شون میرسن .
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، من اگه پیر شدم که مستقیم می رم خانه سالمندان ، تمام دارایی ام رو هم وقف می کنم که حسابی حال پرهام گرفته بشه . مگر اینکه منو مرتب بره مسافرت ، صندلی جلو هم بشونه ، زنش هم اصلاً و ابداً حرف نزنه ، فقط کار کنه. همچین مادر شوهری هستم.
عشق یعنی...
19 خرداد 94 8:57
الان رو سرسره بادی پرهام بردت بازی کنی یا شما رهام بردی بازی کنه؟ این طور که تو عکس ها مشخصه مامان پرهام داره بازی می کنه و کلی حالشو میبره . دورورز دیگه میای پست میزاری من و شهربازی همین الان یهویییییی بعد چه وری از روی تاپ و سرسره بیاریمت پایین ؟
فریده
پاسخ
واقعاً سرسره بادی اش باحال بود ، اینقدر که من کیف کردم به پرهام خوش نگذشت . آخه دوران ما که این چیزا نبود ، به خاطر همین کودک درونم مدام می گفت بریم سرسره بازی.
عشق یعنی...
19 خرداد 94 8:59
چه جوری با قوم های شوهر رفتی سفر؟؟؟ اما خودمونیم ها یه جاهایی هم پیچوندینشون. من اصفهان و دوست دارم . یه بار بیشتر نرفتم . ینی صبح رفتیم و تا ظهر هم برگشتیم . باغ پرندگان تعطیل بود و سی و سه پل و هم که از دور دیدم . اما دوست دارم بازهم برم . البته یه شهر دیگه ای که خیلی مشتاقم برم شیراز و تبریز هست .
فریده
پاسخ
من این چنین عروس خوبی هستم ، دیگه عروس به خوبی من پیدا نمی شه . منم تبریز تا حالا نرفتم و خیلی دوست دارم برم ، اگه شیراز آمدید ما در خدمتیم.
عشق یعنی...
19 خرداد 94 9:02
اون قفل هم که شکسته شده کاره پرهام نیست والا معلومه که حسابی پوسیده بوده که اینطوری شکسته شده . چه قدر تصور پرهام از تلکابین جالب بوده . و در ضمن ماشاله پرهام به نظرم قد اش بلند شده . و روز به روز داره اقا تر میشه . یادته یه زمانی میومدی می گفتی که چه قدر ناراحتی که پرهام بچه های دیگه رو میزنه یا کلی اذیت می کنه؟ اما حالا ببین چه قدر ارومه که میزاره شما برید مسافرت. حالا به فکر فرو رفتم که چه طوری مخ پرهام و بزنم تا بازهم حالت و بگیره
فریده
پاسخ
نگران نباش بعضی وقتا حالم رو می گیره اساسی ، بین خودمون باشه ولی بعضی وقتا می گم کاش شبا هم مامانم نگهش می داشت . چه مامان بدی هستم من . اینروزا رفتارش با بچه ها خیلی بهتر شده ، دیگه از اون کشمکش و جنگ و جدال خبری نیست .
بابا و مامان
21 خرداد 94 8:39
سلام عزیزم ماشین نو مبارک انشالاه همیشه خوش باشید و سلامت وای عجب کیفی کردید خوش بحالتون سر سره سواری مامان جون راست راستکی می خوایید برا پرهام جون سگ بخرید نه تو را خدا این حیونا هر چقدم تمییز باشند منبع انواع و اقسام مریضیا هستند
فریده
پاسخ
سلام خانم ، ممنونم . سرسره بادی واقعاً باحال و هیجان انگیز بود ، من زمانی که مجرد بودم عشق سگ بودم واقعاً دوست داشتم یه سگ داشته باشم ولی فرهنگ خانواده ما با داشتن سگ کاملاً مغایره. الان هم که تو یه آپارتمان زندگی می کنیم که داشتن سگ اصلاً جالب نیست.
مامان ِ یسنا
21 خرداد 94 9:55
سلام دوستم ... به به بازم سفر ... از این بابت کپ خودمی منم عشق سفر و دردری ام منم دوبار اصفهان رفتم ... اما شیراز و به اصفهان ترجیح میدم ... یه بار شیراز اومدم و شیرازیها به نظرم فوق العاده بودن الهی همیشه دلتون شاد باشه و دقایقتون پر از خوشی
فریده
پاسخ
شما که خواهر مارکوپولو هستی عزیزم. ایشالله برنامه ریزی کن بیاید شیراز درخدمتتون باشیم.
مامانی کسرا
21 خرداد 94 17:34
ماشین نوتون مبارک، به قول قدیمیا انشالله چرخ واستون بچرخه همیشه به گردش و تفریح، من سالها پیش اصفهان بودم! زاینده رود آب داشت؟ انشالله همیشه خوب خوش باشید
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، شما به من لطف دارید آره زاینده رود آب داشت ، اونم چه آبی . خدا کنه هر چه زودتر این بحران آب حل بشه .
مهسا
22 خرداد 94 18:03
عجب ملیسی هست چقدر خوشگله ناز نازی هست. این اخرش خوب گفتی.. از اون نگاهها....
فریده
پاسخ
جای شما که سگ و گربه دوست دارید خالی بود. بی زبون پسرم همچون نگاه می کرد که دل سنگ واسش آب می شد.
مامان فهیمه
24 خرداد 94 0:50
چه خووووب که پرهام جونم انقدر پسره آقایی شده که خوش سفره و همیشه برنامه سفر و گشت و گذاره .ایشالا همیشه همینجوری شاد و سرزنده باشین.ببوس وروجکموووو
فریده
پاسخ
مرسی گلم ، خوبی پرهام اینه که در طول راه می خوابه ، اگه هم بیدار بمونه صندلی عقب می شینه و بیرون رو نگاه می کنه.
مامانی غزل جون
26 خرداد 94 9:27
چه جاهای باصفایی رفتین عزیزم چه تعبیر جالبی واسه تله کابین داشت!!! سرسره بادی خوش گذشت؟؟؟!!!! همیشه شاد باشید دوست گلم
فریده
پاسخ
مرسی دوست خوبم سرسره بادی عالی بود ، اینقدر خوش گذشت ، اینقدر خندیدیم که خدا می دونه . آهنگ بچگانه هم گذاشته بود بعضی جاها مجبورمون می کرد برقصیم . واقعاً جاتون خالی بود.
مرجان
27 خرداد 94 17:49
فریده جونم مثل همیشه عکسای قشنگی گرفتی عزیزم انشالا همیشه به تفریح باشید و خوش و خرم و از همه زیباتر این شازده بود که کلی قربون صدقه اش میرم وقتی عکساشو میبینم..من از تمام اینجاهایی که در اصفهان رفتی کلی یخاطره دارم..کلیسای وانک..کوه صفه که ما هر شب با پدر بزرگ و مادربزرگم شام رو اینجا میخوردیم هی یااادش بخیر..بوس برای دوست خوبم و شازده پسر
فریده
پاسخ
ممنونم مرجان جونم . ایشالله لیانا جون بزرگتر که بشه راحتر می تونی بری مسافرت . واقعاً اصفهان شهر قشنگ و زیبایی هست . من عاشق کوه صفه شدم.
مامان
10 تیر 94 22:49
به به مارکوپولو شدید حسابی. همیشه به سفر باشید عزیزم. ماشین جدید هم مبارک باشه. ان شاالله چرخش براتون بچرخه و مسافرت های زیاد و خاطره انگیزی باهاش برید.
فریده
پاسخ
ممنونم عزیزم ، جای شما خیلی خالی بود که یه سفرنامه توپ بنویسی و ما لذت ببریم .