سفر به بوانات
چند روز تعطیلی خرداد ماه رو تصمیم گرفتیم به بوانات بریم ، بوانات یکی از شهرستانهای اطراف شیراز هست که تقریباً سه ساعت با شیراز فاصله داره و ما تا حالا به اونجا نرفته بودیم .
تعریفش رو زیاد شنیده بودیم و تصمیم گرفتیم این چند روز رو اونجا بگذرونیم .
13 خرداد ماه بعد از اینکه حسابی خانه رو مرتب کردم ، ناهار درست کردم و به همراه محمد و پرهام راهی بوانات شدیم . برای رسیدن به بوانات دو راه بود که ما از راه قادر آباد حرکت کردیم .
قادر آباد ناهار خوردیم و قایق سوار کردیم.
یادش بخیر ، قبل از تولد پرهام ما اینجا آمده بودیم و با محمد قایق سواری کرده بودیم .
بعد از یه استراحت کوتاه به سمت بوانات حرکت کردیم ،
ساعت 6 عصر بود که به بوانات رسیدم ، از طرف اداره مکان گرفته بودیم .
شب خوابیدم و صبح رفتیم یه مکان دیدنی به اسم پیرکده ، صبحانه رو اونجا خوردیم .
یه منطقه با چند تا درخت بود که آب هم از بینشون رد می شد .
ناهار رو امامزاده بزم خوردیم ، روبروی امامزاده بزم یه مکان گردشکری بود به نام دهکده گردشکری و اقامتی خانواده عباس برزگر.
حالا این عباس برزگر کی هست ؟؟؟؟
این جور که پسرش برای ما توضیح داد یه فرد شیرازی که دستفروشی می کرده و درآمد خیلی کمی داشته ، از یکی از روستاهای بوانات زن می گیره و همون جا ساکن میشه .
تا اینکه یه شب بارونی چند تا توریست رو می بینه و اونا رو به خونه اش دعوت میکنه و با شامی که خودشون داشتن ازشون پذیرایی می کنن ،
بقیه داستان رو می تونید از لینک زیر بخونید http://www.tabnak.ir/fa/news/426939
خانه بزرگی بود که اتاقهای متعددی داشت ، هر کدوم از اتاقها به سبک روستایی و بسیار بسیار باصفا بود . اگه جا و مکان نداشتیم واقعاً یک شب همون جا می موندیم و لذت می بردیم.
شاید در نگاه اول به نظر بیاد که عباس برزگر فرد خلاقی بوده که تونسته اینقدر موفق بشه ولی به نظر من هر کسی نان ذات خودش رو می خوره و این فرد اینقدر مهمان نواز و خوش ذات بوده که خداوند چنین سرنوشت خوبی رو براش رقم زده .
این اتاق به شکل مدرسه های قدیمی درست کرده بودند با نیمکت های رنگ و رو رفته.
در این اتاق دار قالی بود و ابزارهای کار .
پسر عباس برزگر ، علی ، واسه ما توضیح می داد و اینقدر زیبا توضیح داد که به راحتی می شد فهمید که چقدر به کارش علاقه مند هست .
از هدفهاو نقشه هاشون واسه پیشرفت کار توضیح داد ، اینقدر باعلاقه بود که من از ته دلم واسش آرزو کردم که بیشتر از پیش تو کارشون موفق بشن .
صبح روز جمعه هم به تفریحگاه محمد حنیفه رفتیم .
و بعد به سمت شیراز حرکت کردیم و تفریباً ساعت 2 بعدظهر شیراز بودیم .
یکی از اتفاقات جالبی که افتاد این بود که یکی از دوستام رو با خانواده اش اونجا دیدم ، واسم تعریف کرد که شهرستان بوانات اینقدر پرآب بوده و اینقدر توی کوچه ها آب روان بوده که نمی تونستن کوچه ها رو آسفالت کنن .
ولی متاسفانه مانند تمام شهرهای ایران اینجا هم خشکسالی مشخص بود .