جشن تولد 5 سالگی پرهام
تولد پنچ سالگی پرهام با کش و قوس های فراوان انجام شد ، حالا تعریف می کنم چطوری !!!
طبق معمول هر سال همین که تقویم سال جدید رو دیدم به دنبال یه روز خوب واسه برگزاری تولد پرهام بودم .
تولد پرهام تو ماه رمضان می افتاد و از انجا که توی این ماه کلاً بی حال و کسل هستم و از طرف دیگه داداشم علیرضا و خانواده اش شیراز نیستند و نمی تونن توی این ماه به شیراز بیان ،
تصمیم بر این شد که تولد رو عید فطر برگزار کنیم ، اونم روز پنچ شنبه 95/4/17 که حداقل یه روز وقت داشته باشیم تا به کارا برسیم.
حالا قسمت سخت تر قضیه ، کجا برگزار کنیم که دو تا خانواده پرجمعیت بتونن شرکت کنن.
اولین گزینه موجود باغ عمه طاهره بود ،
با عمه طاهره و همسرش هم صحبت کردیم و قرار شد تولد اونجا برگزار بشه .
تم تولد هم تصمیم گرفتیم بر اساس رنگ باشه ، رنگ سیاه و سفید .
ولی وقتی وسایل تم رو خریدیم دیدیم که خیلی جالب نیست و به درد تولد بچه نمی خوره ، پس یه رنگ صورتی هم گذاشتیم کنارش . و تم تولد شد ، سفید ، صورتی و مشکی .
یه عالمه ظرف یکبار مصرف هم خریدیم که دردسر شستن هم نداشته باشیم ، قرار شد شام هم نزدیک باغ سفارش بدهیم که راحتر باشه .
ولی متاسفانه چند روز مانده به تولد، پسر عموی شوهر طاهره خانم فوت کرد .
حالا ما بگو که نمی دونستیم باید چیکار کنیم ،کجا تولد بگیریم ، کیک و غذا سفارش بدهیم یا نععع.
خلاصه به هر ترتیب تولد توی باغ کنسل شد ،
گزینه دوم خانه مادر شوهرم بود که اونم به دلایلی کنسل شد.
گزینه سوم خانه مامانم بود که اونجا هم به خاطر کوچیک بودن و تعداد زیاد مهمانها کنسل شد . هر چند تا روز آخر مامان و آقا فکر می کردند قراره اونجا تولد برگزار بشه .
بالاخره تولد 50 نفره ما تبدیل به تولد 19 نفره خاندان ابراهیمی و در منزل خودمان شد.
روز چهارشنبه کیک سفارش دادیم ، شیرینی فروشی میترا که هر سال کیک رو اونجا سفارش می دادیم به خاطر اینکه دیر سفارش داده بودیم و از طرف دیگه این دو روز حسابی سرشون شلوغ بود قبول نکرد به خاطر همین کیک رو شیرینی فروشی آریا نزدیک به خونه خودمون سفارش دادیم .
روز پنچ شنبه از صبح درگیر مرتب کردن خانه و تزیئنات خانه شدیم .
ظهر خانه آقا ناهار دعوت بودیم ، بعد از ناهار هم به سمت خانه رفتیم ، بقیه کارا رو انجام دادیم و آماده پذیرایی از مهمانای عزیز شدیم .
این کیک تولد پرهام که عکس خودش رو روش زده بودیم .
پرهام در کنار کیک تولد و عکسای پنچ سالگی اش .
پرهام در کنار دختر دایی ها و پسر دایی ها
فوت کردن شمع پنچ سالگی و وارد شدن پسرم به سن شش سالگی .
بریدن کیک تولد توسط پرهام و بهار ، اون لیوان کنار کیک همونه که سفارش داده بودم .
هدیه تولد هم تصمیم گرفتیم واسش یه دوچرخه بخریم ، بدون اینکه پرهام متوجه بشه محمد واسش خرید و توی انباری گذاشت ،
واااااااااای که وقتی دید حسابی ذوق زده و خوشحال شد .
پرهام بعد از رفتن مهمانها تقریباً دو نیمه شب .
واسه تولد پرهام خیلی خیلی خسته شدم ، مخصوصاً اینکه تا روزهای آخر نمی دونستیم مکان تولد کجاست و چیکار باید کرد
ولی فردای تولد یه اتفاق افتاد که خستگیم به یکباره از تنم بیرون رفت و اون اتفاق هم این بود که پرهام بهم گفت :
" مامان مرسی ، خیلی بهم خوش گذشت ."
اینا بهترین کلماتی بودن که واسه شنیدنش حاضر بودم هرکاری رو انجام بدم.
خدایا شکرت .