پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

پرهام مهربونم

تابستان خود را چگونه گذارنده اید

1395/6/10 8:19
نویسنده : فریده
661 بازدید
اشتراک گذاری

 

یادش بخیر ، بچه که بودیم بعد از عید لحظه شماری می کردیم که زودتر تابستان فرا برسه و فارغ از درس و مشق باشیم ، بازی کنیم ، شادی کنیم ، هر جا دوست دارم بریم ، تا هر وقت دوست داریم بخوابیم و در یک کلام  هیچ محدودیتی نداشته باشیم .

 

ولی الان بچه پنچ ساله  من از این حال خوش محرومه .

 

پرهام تقریباً توی ماه خرداد خیلی بَد به مهد کودک می رفت .

خیلی از روزها با گریه می رفت و اونجا حاضر نبود از من جدا بشه ، انگار بدش می آمد از محیط مهد  ، دوست داشت کنار خودم باشه .

هر چه قدر بهش جایزه می دادیم ، باهاش حرف می زدم ، انگار نه انگار .

 

باغ نیما شیراز به همراه محمد و پرهام

 

خیلی نگرانش بودم و تصمیم گرفتم تابستان به هر قیمتی هست نذارم به مهد بره .

 

قرار شد این سه ماه خانه مامان و آقا بمونه ، که اونا هم با روی باز قبول کردن ولی اتفاقی که افتاد این بود که متاسفانه مامان زمین خورد و پاش شکست .

 

باغ نیما شیراز به همراه محمد و پرهام

 

تصمیم گرفتیم واسش پرستار بگیریم ، ولی مگه می شد که به هر کسی اعتماد کرد و بهترین سرمایه زندگی ات رو دستش داد .

 

خیلی گشتیم تنها یک مورد خوب پیدا کردم که اونم گفت من با دخترم می تونم بیام ، بازم قبول کردم و قرار شد همدیگه رو ببینیم .

 

روزی که همراه دخترش به خانه ما آمدند ، دیدم دخترش شیطونه و همگام با پرهام می خوان بدوند و اذیت کنن ، واقعیتش ترسیدم.

 

ترسیدم همدیگه رو هل بدن و خدایی ناکرده اتفاقی واسشون بیافته ، یا اینکه باهمدیگه دعوا کنن و بالاخره اون مادر بود و واکنشش طبیعی و  این وسط پرهام آسیب ببینه .

 

و قضیه پرستار هم کنسل شد .

 

باغ نیما شیراز به همراه محمد و پرهام

 

تا اینکه دیدم تو اداره واسه فرزندان همکار کلاسهای تابستانه گذاشتن .

 

ما هم طی یه عملیات انتحاری تصمیم گرفتیم روزهای فرد پرهام رو  اداره بیارم ، روزهای شنبه و دوشنبه مهد کودک و روزهای چهارشنبه خانه مامان بزرگ .

 

به این ترتیب این برنامه عملی شد ،

 

هر شب قبل از خواب پرهام می پرسید مامان من فردا قراره کجا برم ؟؟؟ اگه جواب اداره یا خانه مامان بزرگ بود ، خوشحال می خوابید ولی اگه مهد کودک بود با اخم و ناراحتی می خوابید.

 

تا شهریور ماه کلاسها ادامه داشت ، ولی دیگه از شهریور با توجه به اینکه مامان هم یه کم بهتر شده بود تصمیم گرفتم حداقل این ماه آخر کامل خانه مامان بزرگ بمونه و حسابی از محیط های بیرون دور باشه .

 

و بدین ترتیب تابستان پسر ما در حال سپری شدن هست ، به امید روزهای خوب آینده .

 

عکسای بالا مربوط به باغ نیما است که با محمد و پرهام رفته بودیم.

پسندها (5)

نظرات (9)

sami
10 شهریور 95 18:35
وب قشنگی دارین لطفا به وب منم سر یزنید نظر بدهید متشکرم http://sookootdonya2020.blogfa.com/
فریده
پاسخ
حتما
sami
13 شهریور 95 17:06
مرسی خانوم. اهل کجایی این
فریده
پاسخ
خواهش می کنم
sami
13 شهریور 95 17:07
مرسی که نظر دادین خانوم محترم اهل کجا هستین
فریده
پاسخ
سلام ،من شیراز زندگی می کنم
شادی
16 شهریور 95 11:20
واقعا راست میگی فریده جون. زمان ما مزه و رنگ و بوی همه چی فرق داشت. هر چیزی جای خودش بود. اما حالا چی ؟؟؟؟ چه تابستان متنوع و پر ماجرایی داشته پرهام جون. خدا رو شکر که میتونه یک ماه آخر پیش مادر بزرگش بمونه و حسابی لذت ببره.
فریده
پاسخ
دقیقاً ، این دوره و زمان همه جور امکانات در اختیار بچه ها هست بجز اون مادر و پدری که باید حضور کامل برای بچه داشته باشه ، همش درگیری ذهنی و مالی . ولی اون زمان واقعاً ما با عشق بزرگ شدیم و آزادانه رشد کردیم ، فارغ از هر گونه حاشیه . امیدوارم بچه های ما هم خاطرات زیبایی از کودکی شون رو به همراه ببرن
مامان یسنا
16 شهریور 95 12:53
برو خصوصی دوستم
فریده
پاسخ
چشمممممم
هدیه
23 شهریور 95 14:57
سلام مرسی که به پرسشم در پرسش و پاسخ جواب دادین از لطفتون سپاسگذارم
فریده
پاسخ
خواهش می کنم ، ایشالا که به بهترین نتیجه برسی
مهسا
27 شهریور 95 19:10
خدا بد نده واسه مادرتون. ایشالا زود خوب خوب بشن. عزیزم.. دلم واست تنگ شده بود.
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، ممنون از دعای خوبت منم دلم واست تنگه ، دوستت دارم خیلی زیاد
بهار مامان شایلین
28 شهریور 95 15:44
مامانی همچنان منتظریم که آپ کنیــــــــد!
فریده
پاسخ
چشممممممممممممم آپ می کنم اونم به زودی زود با یه عالمه خبر خوب
بهار
29 شهریور 95 9:55
سلام فریده جوون این وبلاگ نی نی آیندموونه موافقت شد نی نی بیاد
فریده
پاسخ
سلام بهار جوون مبارک باشه ، ایشالا به سلامتی یه نی نی سالم ، ناز و خوشکل شبیه مامان جونش و آبجی گلی واااااااااای که چقدر دلم می خواد زودتر دنیا بیاد