پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

پرهام مهربونم

سفر خاطره انگیز ما (قسمت سوم ، ارومیه و بازگشت به شیراز )

1395/8/4 12:11
نویسنده : فریده
659 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهارشنبه صبح بلند شدیم ، ویلا رو مرتب کردیم ، وسایل رو جمع کردیم و به قصد تهران حرکت کردیم .

 

قرار بود تهران جا بگیریم ولی هنوز تایید نشده بود و ما هم هدف خاصی نداشتیم ،

 

نزدیک تهران بودیم که محمد گفت فریده نظرت چیه بریم پیش دوستت پریسا خانم ،

گفتم ارومیه ؟؟

گفت آره.بریم سمت ارومیه و پریسا رو هم ببین .  قند توی دلم آب شد .

 

با پریسا تماس گرفتم که ببینم چیکار می کنه که جواب نداد .

 

به محمد گفتم شاید تهران باشه،گفت ما می ریم تا ببینیم خدا چی می خواد.

 

رفتیم و رفتیم .

 

نزدیک زنجان بودیم که دومرتبه به پریسا تلفن کردم و بهش گفتم داریم می آیم ارومیه .

 

وااااااااااااای که هر دونفرمون حسابی هیجان زده شده بودیم .

 

شب زنجان موندیم و صبح زود به عشق پریسا به سمت تبریز حرکت کردیم ،

 

تبریز پارک ائل گلی رفتیم  ، پارک زیبایی بود ، اونجا صبحانه خوردیم و سوار قایق شدیم .

 

پرهام در پارک ائل گلی

 

هوا سرد بود ، اینقدر سرد که من با پتوی مسافرتی که دورم پیچیده بودم توی پارک می چرخیدم ،

 

پرهام در پارک ائل گلی

 

بعد از اونجا رفتیم و کمی خرید کردیم ، یه کفش خودم و یه کفش پرهام .

 

ساعت 1ظهر  به سمت ارومیه حرکت کردیم و طرفهای ساعت 5 بود که به ارومیه رسیدیم .

 

پریسا جون و کیان رو توی کوچه دیدیم واااااااااااااااااااااای که از دیدن همدیگه کلی ذوق کردیم .

 

خیلی لحظه ناب و هیجان انگیزی بود ،

 

رفتیم خانه و کلی با همدیگه حرف زدیم .

 

پریسا تمام وسایل منزل رو جمع کرده بود و قرار بود اسباب کشی کنه ولی اینو به من نگفته بود مبادا که پشیمون بشیم .

 

پرهام و کیان هم  کلی با همدیگه بازی کردن ، البته از نوع پسرونه .

 

پرهام و کیان

 

ماشالا به کیان کلی انرژی داشت و هم پای پرهام می دوید .

 

جالب اینجا بود که کیان کلاً فارسی صحبت می کرد  ولی هروقت با پرهام دعواش می شد  ترکی حرف می زد ،

پرهام هم می گفت مامان چی می گه ؟؟؟ من که نمی فهمم.

 

شب رو اونجا خوابیدیم و جمعه بعد از خوردن یه صبحانه عالی به سمت سِرو (sero) حرکت کردیم  .

 

پرهام و کیان

 

سرو مرز بین ایران و ترکیه بود . یه عالمه لباس واسه خودم و محمد خریدم .

 

سِرو ، مرز ایران و ترکیه

 

و بعد رفتیم به سمت باغ مادری پریسا جون ، اونجا با خانواده مهربونش آشنا شدیم و از فضای زیبای باغ لذت بردیم .

 

خانواده پریسا جان

 

چه خانواده و جمع گرمی داشتند ، چقدر در کنار خانواده پریسا جون بهمون خوش گذشت .

 

عصر هم به سمت بند ارومیه رفتیم و کلی حال کردیم.

 

پرهام در بند ارومیه

 

من و پریساجون  سوار این چرخونکه شدیم ،  پرهام و کیان هم شروع کردن  ما رو هل دادن که یکدفعه دستگاه چپ کرد و دوتامون افتادیم ، اینقدر خندیدیم که نمی تونستیم بلند می شیم .

من و پریسا

 

و کیان که عشقه . پهلوانی هست واسه خودش .

 

کیان

بعد هم مقداری سوغاتی ارومیه خریدیم و خوابیدیم به امید روز شنبه و برگشت به سمت شیراز.

 

روز شنبه  ساعت 7 صبح با ناراحتی از پریسا جون و خانواده اش خداحافظی کردیم و به سمت  اصفهان به راه افتادیم .

 

ساعت 8 شب به اصفهان رسیدیم ، باد و طوفان شدید ، رفتیم هتل سفیر و اونجا استراحت کردیم .

 

یکشنبه ساعت 10 صبح بعد از صرف صبحانه اول رفتیم بازار امام یه مقدار سوغاتی خریدیم ، می خواستیم واسه پرهام کیف بخریم که چیز خاصی ندیدیم و ساعت 1 بعدظهر به سمت شیراز حرکت کردیم.

 

از ابتدای سفر ، پرهام هر جا ریل قطار می دید  می گفت مامان چرا ما با قطار مسافرت نرفتیم ، قطار چطوریه ؟؟؟ ریل چه شکلیه؟؟

 

نزدیک سعادت شهر که بودیم دیدم ریل قطار خیلی به جاده نزدیک هست ، کنار زدیم و با پرهام و محمد رفتیم روی ریل و پرهام تونست از نزدیک ریل قطار رو ببینه.

 

ریل قطار

 

ساعت 6 بعدظهر  به شیراز رسیدیم .

 

اول رفتیم خانه مامان و آقا که دیدیم نیستن.

 

فهمیدم  که مسجد هستن ، رفتیم جلوی درب مسجد و پرهام رفت داخل .

 

مامان رو دیده بود و پریده بود بغل مامان و کلی ذوق کرده بود ، مامان می گفت ازم پرسید آقا کجاست ؟؟

 

گفتم تو قسمت مردونه ، رفته بود اونجا و آقا رو بغل کرده بود .

 

پسرم حسابی خوشحال بود که مامان و آقا رو دیده.

 

بالاخره سفر 13 روزه ما یکشنبه به پایان رسید و با دیدن دوستان خوبم یکی از بهترین سفرهایی بود که تا به حال رفته بودم

 

پرهام خیلی پسر خوبی توی سفر بود ، عقب ماشین واسش پتو پهن کرده بودیم اونجا می خوابید و بازی می کرد ، اصلاً بهانه جلو آمدن رو نمی گرفت ، اصلاً نمی گفت خسته شدم ، هم پای من و محمد آمد ،

روزی که از ارومیه تا اصفهان آمدیم ، از صبح داخل ماشین بود تا ساعت 8 شب ، چون هوا سرد بود اصلا ً بیرون نیامد ولی حتی یکبار هم نگفت خسته شدم .

 

عشق برای پسر خوبم .محبتمحبتمحبت

و عشق برای همسر مهربانم که در تمام طول سفر با مهربانی در کنارمون بود و تمام سعی خودش رو کرد که به ما خوش بگذره. محبتمحبتمحبت

و در پایان  عشق برای دوستان خوبم ( مرجان ، زینب و پریسا ) که این سفر رو برای ما زیباتر کردن . محبتمحبتمحبت

 

پسندها (5)

نظرات (9)

مامان ويهان جون
4 آبان 95 12:54
هميشه شاد باشيد و هميشه به سفر مامان پرهام عزيز
فریده
پاسخ
ممنون عزیزم . مرسی که به وبلاگ پرهام سر زدید .
بهار
8 آبان 95 15:02
وووی ووووی عشق من چقدر بزرگ شده الهییی دورت بگردم خاله با این خوووشگلیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــات! مامانی بهتوون خوش بگذره
فریده
پاسخ
سلام بهار جون . خوبی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم واست تنگ شده ،شایلین جون خوبه ؟؟؟؟/ نی نی ما چطوره ؟؟؟ مواظبش که هستی . عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم حسابی .
بهار
8 آبان 95 15:03
مامانی ما نی نی گپ در خواست دادیم دوست داشتید تایید کنید
فریده
پاسخ
چشم ،خوشحال می شیم .
❤مامانیـ جونــ ـ❤
8 آبان 95 21:56
ایشالا همیشه همینقدر بهتون خوش بگذره با خوندن پستاتون متحجه شدم چه پسر بامزه و نازی دارید خدا براتون حفظش کنه دانشگاه رفتنشو ببینید چقدر ماهه این پسر! پس حسابی سفر هیجان انگیزی داشتید خوش به حالتون همیشه لبتون خندون باشه
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، ممنون که به وبلاگ پرهام آمدید . جای همه دوستان خالی بود.
مرجان
21 آبان 95 2:10
اینجا جا داره از آقا محمد تشکر ویژه ای کنیم دستون درد نکنه نقش اصلی در براورده کردن این دیدار رویایی بر عهده ایشون بود و گرنه فریده جون تو خوابم میدیدی یهو سر از ارومیه در بیاری اونم وقتی یکب دو روز از مرخصیتون باقی موندهای جونم به پرهام جون و کیان جون جای بقیه بچه ها خالی..و جای ما مامانها البته خالی تر..پریسا جون بیشتر لذت بردن چون بیشتر پیشش بودی و تا دیر وقت هم حسابی گپ زدین
فریده
پاسخ
واقعاً محمد خیلی اذیت شد ، تمام طول مسیر خودش رانندگی کرد ، هر چقدر می گفتم منم رانندگی بلدم بزار یه کم کمکت کنم قبول نمی کرد . من پیش هر کدوم از شما که می آمدم جای خالی بقیه رو حس می کردم ، عالی می شد اگه می تونستیم با هم باشیم .
مهتاب
22 آبان 95 18:16
سلام خانم خوش ذوق خوشگل چقدددددر قشنگ سفرنامه نوشتی انگار منم دقیقا همونجا بودم اخی خیلی خوشحال شدم با وبت آشنا شدم
فریده
پاسخ
سلام مهتاب جان ، ممنون که به وبلاک پرهام آمدید ، ای کاش آدرس وبلاگ خودتون روگذاشته بودید . متشکرم از این همه تعریف . کلی ذوق کردم .
شادی
23 آبان 95 9:38
ای جانمممم. چه سفر طول و درازی شد. تا ارومیه هم رفتین. خوب سمت اهواز هم میومدین. خدا رو شکر که سفر عالی و خوبی در گنار همسفر و گل پسر داشتین عزیزم. همیشه خوش باشین.
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، باور کن دیگه مرخصی نداشتیم وگرنه از ما بعید نبود که از ارومیه بیایم اهواز ایشالا شما که آمدید شیراز ما در خدمتتون هستیم .
مهسا
29 آبان 95 20:56
با دیدن عکسها کلی ذوق کردم. بریسا جون... حسابی خوش گذشته... تا مرز سرو اومدید از همونجا راه ادامه می دادید می اومدید انکارا همیشه شاد باشید فریده جون.
فریده
پاسخ
اتفاقاً می خواستیم بیایم ، وقتی رسیدیم مرز سرو ، یه راننده بهمون گفت بریم وان ،بهش گفتم با شناسنامه ما رو می بری ، ما هنوز پاسپورت نداریم ؟؟ کلی خندید ، باور کن اگه پاسپورت داشتیم پیش شما هم می آمدیم ، ناراحت نباش ، سری بعد حتماً می آیم.
mones0man.blogfa.com
16 اسفند 95 8:33
وای این که پریسا و کیان هستن چقدر دلم براشون تنگ شده بود
فریده
پاسخ
آره ، جات خالی رفتیم ارومیه ، پیش این خانواده دوست داشتنی