افتادن دندانهای شیری پرهام
اردیبهشت ماه محمد نوبت دندانپزشکی داشت ، وقتی به خانه آمد خسته بود و خوابید ،
پرهام هم خواب بود ، بعد از یکی دو ساعت من دیگه خسته شدم و رفتم از خواب بیدارشون کنم ،
به محمد گفتم دیگه بلند شو ، بهم جواب داد دندونم درد می کنه ، به هر زحمتی بود بیدارش کردم ،
پرهام هم از خواب بیدار کردم ، پرهام از خواب بلند شد و گفت مامان دندونم درد می کنه ، با خودم فکر کردم که شاید به خاطر حرف محمد هست ،
بهش گفتم بلند شو و مسواک بزن ، مسواک و خمیر دندانش رو آورد ، یه لحظه نگاه کردم دیدم دندان جلوش کج شده ، شوکه شدم و شروع کردم به اینکه وای و واویلا ، امروز تو مهد خوردی زمین ؟؟ چرا این جوری شده ؟؟
دست زدم دیدم دندانش لق شده ، خیلی نگران شدم ، فکر می کردم خیلی زوده که دندون شیری اش بیافته ،
زنگ زدیم دکتر صحراخیز و براش نوبت فوری گرفتیم ، پرهام اینقدر ترسیده بود که حرف نمی زد ، بهش می گفتم حرف بزن می گفت می ترسم بیافته ،
پرهام که هر وقت می خواهیم از خانه بیرون بریم اینقدر واسه لباس پوشیدنش اوضاع داریم ، آمده بود و می گفت مامان لباس من خوبه .
رفتیم دندانپزشکی و دکتر معاینه کرد و گفت کاملاً طبیعیه و روند خودش رو داره طی می کنه و امیداواری دارد که دندانهای خوبی هم داره ،
به دکتر گفتم کاش می کشیدید ، گفت خودش لق بشه و بیافته بهتره ، خلاصه با لبی خندان از مطب آمدیم بیرون ، پرهام که هنوز تو شوک بود ، خیلی کم غذا می خورد و می گفت می ترسم بیافته . پسرم حسابی توی بحران بود .
کلی براش توضیح دادیم که چیز خاصی نیست و همه آدما این مرحله رو طی کردن ولی بازم نمی تونست قبول کنه .
دیگه پا رو فراتر گذاشتیم و گفتیم اگه دندونش بیافته ، شب می زاریم زیر بالش و صبح فرشته ها براش جایزه می آرن .
مدتی گذشت و دندون کناری اونم لق شد ولی پرهام اصلا ً بهش دست نمی زد تا کنده بشه ، از اون طرف داشت پشت دندان ، دندان جدید بیرون می آمد و نگران این بودیم که نکنه دندون جدید کج در بیاد ،
هر چی به محمد می گفتم دندونش رو بکش ، می گفت واااااااای من اصلا دلم نمی آد ، پسرم اذیت می شه .
یه دکتر دندانپزشک دیگه که محمد معمولاً پیش اون می ره هم نوبت گرفتم و پرهام رو بردیم اونجا ، اونم نگاه کرد و گفت می تونم خودم بکشم ولی بهتره از این محیط خاطره بدی براش باقی نمونه ، خودتون بکشید .
آمدیم خانه و تصمیم گرفتیم این وظیفه خطیر رو به داداشم علیرضا بسپاریم ، خدا رو شکر اونا هم از بوشهر به شیراز آمده بودن .
رفتیم خونشون ، پرهام کلی با نگار و بهار بازی کرد و وقتی علیرضا آمد بهش گفتم مامان دندونت رو به دایی نشان بده ،
علیرضا با یه حرکت دوتا دندونش رو جدا کرد ولی هنوز کاملاً جدا نشده بودن با کلی اصرار و خواهش جداشون کردیم .یه کم گریه کرد ولی بعدش بلند شد و دومرتبه با نگار و بهار شروع به بازی کرد.
و به این ترتیب اولین و دومین دندان شیری پرهام در تاریخ 3 خرداد ماه 96 افتاد .
از قبل فکر جایزه های فرشته ها هم کرده بودیم و شب که خوابید هدیه ها رو زیر بالش گذاشتم ، یه لگوی کشتی ، یه بازی فکر و بکر و سی تومان پول جایزه ای بود که فرشته ها واسش درنظر گرفته بودن ،
پول گذاشتیم چون نگار به پرهام می گفت معمولاٌ فرشته ها پول می زارن . ما هم گفتیم پول هم بزاریم تا هم این حرف نگار درست از آب بیرون آمده باشه و هم اینکه دفعات دیگه نگران جایزه فرشته ها نباشیم و با پول قال قضیه رو بهم بیاریم.
صبح که از خواب بیدار شد زیر بالش رو نگاه کرد از دیدن جایزه ها کلی خوشحال شد ،
عصر هم واسه اینکه پسر خوبی بود و اجازه داده بود دندانش به راحتی کشیده بشه به پارک گاندو رفتیم و طبق خواسته خودش واسش ساعت بِن تِن گرفتیم .
خلاصه به خاطر یه دندون شیری کلی باج دادیم تا پسرمون این مرحله از زندگی شو به راحتی و با خاطره خوب سپری کرده باشه .
خدایا دوست دارم .