صفر تا نه ماهگی پرهام
کلاس خودکاوی که می روم یه قسمت به نام کودک درون داره . اون روز گفت از مادرتون بپرسید تا 9 ماهگی شما چه اتفاق هایی پیش آمده . ما هم قبل از اینکه از مامان جونمون بپرسیم گفتیم اول خودمون در مورد پرهام این نه ماهه رو بنویسم .
خوب ، پرهام که می خواستم طبیعی دنیا بیارم ولی گل پسرمون توی شکم مامانش پیپی کرد و مجبور شدیم اورژانسی سزارین بشم و چقدر از این بابت خوشحالم .
روزی هزار مرتبه خدا رو شکر می کنم که دستشویی کرد . من کجا و طبیعی کجا . از طرف دیگه دکتر هلاکویی هم می گه بچه هایی که سزاریانی به دنیا آمدن از نظر روحی وضعیت بهتری دارند و آسیب های کمتری هنگام تولد دیدن.
خلاصه پرهام بیمارستان دنا ساعت 5:10 صبح به دنیا آمد.
این عکس شاید پرهام 2 ساعتش بوده .
بعد از بابا محمد ، عمه فروزان و خاله مهناز اولین کسانی بودند که پرهام رو دیدند .
نمی دونم چرا ولی می گفتند وقتی تو رو به اتاق آورده بودند لباسات خیس بوده که سریع عمه فروزان و مهناز لباساتو عوض می کنن.
پرهام جمعه به دنیا آمد به خاطر همین اتاق خلوت بود و به جز من هیچ کس دیگه ای داخل اتاق نبود.
همه چیز عالی بود به جز اینکه من شیر نداشتم و اصرار هم داشتم که حتما شیر خودمو بخوری. شب اول توی بیمارستان زیاد گریه کردی ولی یه خانم آمد و تو رو قنداق کرد و تا صبح خوابیدی .
صدای گریه بلندی داشتی .
من با اینکه سزاریان شده بود آنچنان دردی نداشتم نمی دونم من عمل خوبی داشتم یا بقیه که می گن وای و واویلا خیلی لوس هستند.
ظهر شنبه مرخص شدیم و با مامان و مادر بزرگ و بابا آمدیم خونه خودمون . از همون عصر همه واسه دیدنت می آمدن .
چند روز بعد از تولدت دهنت برفک زد . شاید مقصر من بودم و باید دقت بیشتری می کردم . جالب اینجا بود که نمی دونستیم چی هست و به محمد می گفتم محمد شیرم اینقدر زیاده که روی زبون پرهام وایساده . بعد مامان آمد و گفت: وای بلند شید بچه رو ببرید دکتر این برفکه .
یه کوچولو زردی داشتی که با آب عناب که بهت دادیم خوب شدی .
شیرم کم بود و وقتی آب عناب بهت می دادیم حسابی می خوردی .
اینجا داری آب عناب می خوری
هنوز بند نافت نیافتاده بود که محمد اصرار کرد که تو رو ببریم حمام . عمه فرح و مامان تو رو بردند حمام و من فیلم گرفتم . از اون به بعد من و محمد دوتایی تو رو حمام می کردیم .
خیلی خیلی از حمام کردن خوشت می آمد . هر وقت خیلی گریه می کردی سریع می بردیمت حمام اونجا آروم می شدی .
فکر کنم بند نافت یک هفته ای افتاد ولی مطمئن هستم کمتر از ده روز شد
آغا و مجید آقا داخل گوش ات اذان گفتند فکر کنم یک هفته بعد از تولدت بود.
فعلا تا اینجا رو داشته باش .