پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

پرهام مهربونم

جمعه ما

1392/8/11 12:03
نویسنده : فریده
546 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز رفتیم سیاخ دارنگون باغ یکی از همکارامون . خیلی خوش گذشت جای همگی خالی بود.

علی پسر همکارمون رفت و با یه سگ زیبا برگشت . چقدر پرهام از این سگه خوشش آمده بود مرتب می گفت هاپو هاپو . رفتیم و براش نون آوردیم و دادم دست پرهام که بهش بده . پرهام که نون رو پرتاب می کرد آقا سگه ، نه ببخشید خانم سگه ( آخه سگه ماده بود)  می پرید بالا و توی هوا می گرفت و می خورد خیلی گرسنه بود .

خلاصه تا عصر اونجا بودیم و حسابی خوش گذروندیم .

موقع برگشتن پرهام توی ماشین خوابش برد و ما خوشحال بودیم که پرهام خوابیده و تا صبح دیگه بیدار نمی شه ولی همین که رسیدیم پرهام بیدار شد . حالا ما خسته و کوفته ، پرهام شارژِ و سر حال .

ولی نمی دونم چرا خیلی بهانه می گرفت و به همه چی گیر می داد به در ، دیوار ، کامیون اسباب بازی اش ، من ، باباش خلاصه به همه چیز

گفتم بخوابونمش ، شاید خسته باشه ولی گریه می کرد اونم چه گریه ای در حد المپیک . موبایل محمد رو می دادم دستش که با گربه بازی کنه ولی بازم آروم نمی شد . خلاصه اوضاعی بود منم خسته شدم محمد رو صدا زدم گفتم من دیگه نمی تونم خودت می دونی و پرهام . محمد پرهام رو گذاشت داخل تختش و تکونش می داد تا خوابش ببره ولی پرهام گریه می کرد و می گفت گلبه ، یعنی گربه داخل موبایل . موبایل رو می داد دستش ولی بازم گریه می کرد . نمی دونم چرا ؟

خلاصه محمد هم پرهام رو برداشت آورد پیش من و گفت منم نمی تونم خودت می دونی . حالا پرهام گریه گریه .

بهش می گم مامان چی شده چرا گریه می کنی ؟ میگه دَبا دَبا . می گم کی بچه منو دعوا کرده می گه بابا بابا . می گم بابا دعوا کرد میگه زَد زَد . بابا دَبا زَد.


آخه نامرد کی بابا تو رو می زنه ، کی بابا حتی بهت می گه بالای چشمت ابرو.

خلاصه نشستیم و قصه هاپو گفتیم که نون می خورد ، قصه امیرحسین که بدو بدو می کردند تا یه کم آروم شده .

خلاصه براش شیر درست کردم و بهش دادم تا خوابش برد.

یکی از خوبیهای پرهام این بود که با خوابش مشکلی نداشتم ولی الان چند روزه که خیلی بد می خوابه .

خدایا کمکمون کن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آوا
11 آبان 92 12:23
عزیزم انشالله همیشه به خوشی وتفریح بگذرونین
گاها بچه ها اینطور خواب زده میشن این آوایی که ماشالله خانوم شده هم گاها این نق نق هارو میزنه
میدونی با تغییر فصل خواب بچه ها تغییر میکنه تا چندروز که بگذره همه چیز روال عادی خودشو میگیره
پرهام عزیزم رو ببوس


مرسی دوست خوبم
پریسا مامان کیان
11 آبان 92 22:52
سلام
یه تجربه ای که تو این هفت ماهه به دست آوردم اینه که وقتی کیان بیقراری میکنه نباید تحویل هیچ کس مخصوصا باباش بدم چون با شرایط بدتر بر میگردونه و تحویل خودم میده. پس بهتره خودم آرومش کنم.
عزیزم ،شاید منظورش از گلبه ،هاپو بوده.
یه مدتیه چون دور از خونه خودمونم و کیان اینجا تخت نداره ،مجبورم رو پام تکونش بدم تا بخوابه. بعضی وقتا اینکار یک ساعت طول میکشه.
حسابی پاهام لاغر شدن. اینم جنبه مثبتش. هورااااااااااااااااااااااااااااااا



خیلی خندیدم پریسا جون واقعا راست می گی باباها نمی تونن بچه آروم کنن.باباها فقط می تونن یه بچه تر و تمیز تحویل بگیرن و باهاش بازی کنن.
منم با اینکه پرهام تخت داره ولی خیلی مواقع مجبور می شم روی پاهام خوابش کنم.
مامان آوا
16 آبان 92 11:41
سلام عزیزم
دوست خوب ومهربون وهمیشگی ام امیدوارم همیشه خوب وخوش وخرم باشی
پرهام عزیزم چطوره؟خوبه؟دیگه بهانه گیری نمیکنه؟خودت چطوری؟کارها خوب پیش میره؟
ممنونم که همیشه میای وبهمون سر میزنی دوست جونی


خدا رو شکر همه چی روبه راهه.