پنچ شنبه و جمعه ما
من پنچ شنبه و جمعه ها تعطیلم ولی محمد فقط جمعه ها تعطیله .
هفته گذشته پر بود از حواس پرتی های من . اولش که گوشی موبایلم رو گم کردم و بعدش هم رفتم باشگاه بدنسازی و لباسامو گم کردم .
آغا می گه خدا رو شکر که پرهام خونه ماست و گرنه تا حالا هزار بار گمش کرده بودی.
به هر حال پنچ شنبه تصمیم گرفتم بروم دفاتر خدمات ارتباطی و سیم کارت قدیمی رو باطل کنم و جدید بگیرم . فاصله اش تا خونه ما صد متر هم نیست . رفتیم اونجا ولی خانمه اینقدر کند کار می کرد که گفتم ما می رویم و دو مرتبه برمی گردم .
با پرهام رفتیم پارک .
بارون آمده بود و حسابی هوا تمیز بود .
گنجشک ها روی زمین دنبال غذا می گشتند.
آب می خوردند
و یه دفعه همگی با هم پرواز می کردند .
بسی با پرهام لذت بردیم . واقعاً زیبا بود .
بعدم سیم کارتم رو گرفتم با هم یه دور زدیم و به خونه برگشتم . ظهر کلاس کودکی داشتم . جالب بود می گفت کودک با حرف زدن و ابراز محبت کردن سیراب نمی شه باید کودک رو نوازش کرد کودک لمسی هست . البته منظور کلاس کودک درون بود ولی در مورد بچه های هم صدق می کنه .
ما هم تصمیم گرفتیم بیشتر پرهام رو نوازش کنیم و بیشتر توی بغل بگیرمش.
روز جمعه محمد باید می رفت و به مامانش کمک می کرد و من و پرهام توی خونه تنها بودیم . با هم رفتیم حمام و کلی آب بازی کردیم . بیرون نرفتیم چون ترسیدم سرما بخوره . ولی اینقدر به من خوش گذشت که توی عمرم اینقدر لذت نبرده بودم .
با هم بازی کردیم . بازی های منم اصولاً بازی های آرومی نیست .
همدیگه رو بغل می کردیم و روی زمین غل می خوردیم .
وسط های غل خوردن دندونش می گرفتم
سرم رو به سرش می زدم و بعد می گفتم دَرد دَرد اونم بوسش می کرد .از اون کارهایی که خیلی خیلی کم می کنه .
می پریدیم توی بغل هم و سرهامونو محکم می زدیم به همدیگه و با هم جیغ می کشیدیم .
پیش خودم گفتم حالا همسایه ها چه فکری می کنند.
اینقدر بازی کردیم که دیگه من خسته شدم ساعت 9 شب خوابم می آمد . روی مبل دراز کشیدم و خوابم برد .
فقط گفتم خدایا حواست به پرهام باشه من یه کم استراحت کنم .
پرهام هم هر از گاهی می آمد یکی از اسباب بازی هاشو بهم نشون می داد و می گفت آشو ، یعنی بلند شو . و من می گفتم مامان بذار یه کم بخوابه .
ولی از اونجا که نقطه ضعف من رو می دونه ، گفت عسل یعنی عسل می خوام گرسنه هستم . ما هم سریع بلند شدیم و براش خامه و عسل آوردیم .
ساعت 11 شب بود که دیگه محمد آمد خونه . وسایل ها را جمع کردیم و رفتیم خونه آغا و شب اونجا موندیم .
پنچ شنبه و جمعه باحالی بود کلی کیف کردم .
خدایا دوست دارم .