پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

پرهام مهربونم

پنچ شنبه و جمعه ما

1392/9/2 14:44
نویسنده : فریده
463 بازدید
اشتراک گذاری

من پنچ شنبه و جمعه ها تعطیلم ولی محمد فقط جمعه ها تعطیله .

هفته گذشته پر بود از حواس پرتی های من . اولش که گوشی موبایلم رو گم کردم و بعدش هم رفتم باشگاه بدنسازی و لباسامو گم کردم .

آغا می گه خدا رو شکر که پرهام خونه ماست و گرنه تا حالا هزار بار گمش کرده بودی.

به هر حال پنچ شنبه تصمیم گرفتم بروم دفاتر خدمات ارتباطی و سیم کارت قدیمی رو باطل کنم  و جدید بگیرم . فاصله اش تا خونه ما صد متر هم نیست . رفتیم اونجا ولی خانمه اینقدر کند کار می کرد که گفتم ما می رویم و دو مرتبه برمی گردم .

با پرهام رفتیم پارک .

بارون آمده بود و حسابی هوا تمیز بود .

گنجشک ها روی زمین دنبال غذا می گشتند.

آب می خوردند

و یه دفعه همگی با هم پرواز می کردند . 

بسی با پرهام لذت بردیم .  واقعاً زیبا بود .

بعدم سیم کارتم رو گرفتم با هم یه دور زدیم و به خونه برگشتم . ظهر کلاس کودکی داشتم . جالب بود می گفت کودک  با حرف زدن و ابراز محبت کردن سیراب نمی شه باید کودک رو نوازش کرد کودک لمسی هست . البته منظور کلاس کودک درون بود ولی در مورد بچه های  هم صدق می کنه .

ما هم تصمیم گرفتیم بیشتر پرهام رو نوازش کنیم و بیشتر توی بغل بگیرمش.

روز جمعه محمد باید می رفت و به مامانش کمک می کرد و من و پرهام توی خونه تنها بودیم . با هم رفتیم حمام و کلی آب بازی کردیم . بیرون نرفتیم چون ترسیدم سرما بخوره . ولی اینقدر به من خوش گذشت که توی عمرم اینقدر لذت نبرده بودم .

با هم بازی کردیم . بازی های منم اصولاً بازی های آرومی نیست .

همدیگه رو بغل می کردیم و روی زمین غل می خوردیم .

وسط های غل خوردن دندونش می گرفتم

سرم رو به سرش می زدم و بعد می گفتم دَرد دَرد اونم بوسش می کرد .از اون کارهایی که خیلی خیلی کم می کنه .

بازی با پرهام

می پریدیم توی بغل هم و سرهامونو محکم می زدیم به همدیگه و با هم جیغ می کشیدیم .

پیش خودم گفتم حالا همسایه ها چه فکری می کنند.

اینقدر بازی کردیم که دیگه من خسته شدم ساعت 9 شب خوابم می آمد . روی مبل دراز کشیدم و خوابم برد .

فقط گفتم خدایا حواست به پرهام باشه من یه کم استراحت کنم .

پرهام هم هر از گاهی می آمد یکی از اسباب بازی هاشو بهم نشون می داد و می گفت آشو ، یعنی بلند شو . و من می گفتم مامان بذار یه کم بخوابه .

پرهام

ولی از اونجا که نقطه ضعف من رو می دونه ،  گفت عسل یعنی عسل می خوام گرسنه هستم . ما هم سریع بلند شدیم و براش خامه و عسل آوردیم .

ساعت 11 شب بود که دیگه محمد آمد خونه . وسایل ها را جمع کردیم و رفتیم خونه آغا و شب اونجا موندیم .

پنچ شنبه و جمعه باحالی بود کلی کیف کردم .

                totalgifs.com love2 gif gif 55.gif

 

 

 

 

 

 

 

                      

                                            خدایا دوست دارم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

پریسا مامان کیان
2 آذر 92 17:30
سلااااااااااااااااااام عزیزم پرهام من با این عکس دومیت عاشقت شدم خاله. چقدر تو این عکس عزیز شدی آفرین مامانی که اینقدر خوب با پرهام بازی کردی. خداییش خیلی کیف میده آدم با بچش وقت بگذرونه. اِ اِ من خیلی از بغل کردن و لمس کردن کیان لذت میبرم. مامانم همش میگه بسه بچه رو خوردی. پس خوبه آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا رو شکر که اینقدر آخر هفته خوبی داشتین. به نظر من بهترین تعطیلات اینه که همه با هم لذت ببرن و از محبت همدیگه رو سیراب کنن. این جور تو خونه موندن از هزار تا گشت و گذار بهتره. فریده جون از تجربیات کلاس کودکی اگه ممکنه بیشتر برامون بنویس. خوش باشین و سلامت. انشالله. آمین.
فریده
پاسخ
مرسی مامان جون کیان . من همیشه دوست داشتم بیرون بروم و از بیرون رفتن بیشتر لذت می بردم و دیگه از اینکه شوهرم کنارم باشه ولی این آخر هفته متوجه شدم هیچکدام از این ها ملاک نیست باید خودت بخوای تا خوش بگذره . حتما راجع به کلاس کودکی بیشتر می نویسم .این کلاسی که من می روم کودک درونه ولی به نظرم خیلی می تونه بهمون کمک کنه واسه توجه به کوچولوهامون
عشق یعنی
3 آذر 92 10:52
وایییییییییییی داشتم می خوندم این گاری خودمم هم دارم باهاتون بازی می کنم این که می گن بچه ها حسی هستند واقعا درسته . خیلی تاثیر گذار هست. حتی آدم های بزرگ به آغوش گرفتن و بیشتر از یک کلمه محبت دوست دارن. پس این موضوع می تونه برای همه قابل توجه باشه . خیلی خوبه که از اطلاعات کلاستون برامون چیزی نوشتین واقعا عالی این با هم بودن ها در مورد وبلاگ هم نظر لطفت هست و منم ممنونم که سری زدین شما هم با اجازه لینک شدین
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم . امیدوارم هر جا هستید موفق باشید. این کلاس که می روم خیلی جالبه ، خیلی نکات داره که پدر و مادرهامون در مورد ما انجام ندادند ولی ما باید در مورد بچه هامون انجام بدهیم . تا خدا چه خواهد
مامان کارن
4 آذر 92 0:36
همیشه خوش باشین پرهام جونی و مامانی
فریده
پاسخ
مرسی مامان کارن ، کاش آدرس وبلاگ کارن جون رو گذاشته بودی بهت سرمی زدم.
ماماني كسرا
5 آذر 92 2:10
به به چه گرد و خاكي كردين مادر و پسر خوشحالم بهتون خوش گذشته هميشه به شادي و شر و صدا انشالله صداي خنده هاتون هميشه به راه باشه
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، پنچ شنبه اون هفته که می خواستم با پرهام بیام بیرون به یادت بودم پیش خودم گفتم سودابه جون اون ور دنیا ، دست تنها با یه پسر شیطون از ثانیه های زندگیش استفاده می کنه ،اونم با اون وضعیت آب و هوایی . اونوقت من هر وقت تعطیلم فقط توی خونه نشستیم و بهانه می آورم که دست تنها سخته با یه بچه بروم بیرون .واقعاً که ...
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
6 آذر 92 4:08
بچه ها شیرینی زندگین منم وقتی با ایلیا بازی میکنم هم خسته میشم هم کلی انرژی میگیرم برام خیلی جالبه
فریده
پاسخ
مامان آوا
7 آذر 92 12:29
سلام عزیزم خوبی؟ پرهام عزیزم چطوره؟خودت خوبی؟امروز همش آف بودی نیستی نیومدی سرکار؟
فریده
پاسخ
مرسی که بهمون سر می زنی مامان جون آوا. همگی خوبیم . بعضی روزها کارم زیاد می شه نمی تونم آن بشم
ماماني كسرا
8 آذر 92 3:41
اخ اين سودابه جون اينور دنيا اگه ميتونست حتما سر ميذاشت به كوه اما فعلا كاراش زياده وقت نداره نميتونه ، در اولين فرصت ميخونيد تو روزنامه زني سر گذاشت به كوه وكمر... گاهي خيلي سخته اما بايد محكم باشم، تو كه غريبه نيستي . سختيش ادم' مي سازه جايي واسه لوس بازي نداره گاهي دلم واسه يه جاي دنج گوشه خونه پدري تنگ ميشه بي فك بي دغدغه يادم باشه بنويسم تو وبلاگ ، اره اين از اين ... ميدوني ساعت چنده٢صب ميخواااابيم
فریده
پاسخ
عزیزم شما اینقدر محکم هستید که راحت می تونید مشکلات رو حل کنید . به کوه و کمر بیروید ولی فقط واسه خوش گذرونی . خوش و خرم باشی .
پریسا مامان کیان
9 آذر 92 10:51
سلااااااااااااااام کجایی فریده جون.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ همش فکر میکردم مثل فیتیله ،جمعه ها میای و یه مطلب جدید میزاری. دیروز کلی به وبلاگتون سر زدم.(من که درس ندارم،پیشی درس داره خاله) چرا خبری ازتون نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجایی پس؟ بیا دیگه.
فریده
پاسخ
من آمده ام وای وای من آمده ام مرسی که بهمون سر می زنی آخه ما که به جز شما کسی نداریم که دلش واسمون تنگ بشه . به پیشی بگو بره درس بخونه شما بیا پیش ما. کیان جون رو هزار تا بوس آب دار بکن.
مهسا
9 آذر 92 13:33
وای خیلی ذوق کردم . خیلی قشنگ نوشتی. خوشبختی یعنی این لحظه های قشنگ. واشه گمشده ها ناراحت نباش عزیزم. فدای سرت.
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم . امیدوارم شما هم هر جا هستی شاد باشی
مامان آوا
10 آذر 92 9:34
خدایا دوستانم ازجمله بهترین نعمت هایی هستند که به من ارزانی داشتی! مشکلات آنها را با دستان پر مهرت بگشای وحاجتشان را با محبت خداییت رواکن آمین
فریده
پاسخ
آمین
مامانی کسرا
10 آذر 92 21:38
مرســــــــــــــــــــی از ایمیلت بسی ذوق مرگ شدم!باید با یه ناشر و یه گرافیست هماهنگ کنم برم تو فکرش
فریده
پاسخ
باور کن که خیلی می تونی توی این کار موفق باشی . این کتابی که من دیدم می تونی توی چندین جلد منتشر کنی . خیلی هم پرفروش می شه چون کاربردی هست و ذهن بچه رو درگیر خودش می کنه.
مامان مهدی
11 آذر 92 22:56
سلام عزیزم من تازه با وبلاگ شما اشنا شدم ماشااله پرهام جون خیلی نازه خداحفظش کنه خوشحال میشم به وبلاگ پسر من سری بزنید
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، پسر شما هم خیلی خیلی ناز هستند . من با اجازه شما رو لینک می کنم
مامان آوا
11 آذر 92 23:08
سلام نازنینم رمز 1392 سیستم خرابه ببخش زیاد وقت ندارم مهمانی ام الان بعدا مفصل میام پیشت
فریده
پاسخ
مرسی ، منتظرت می مونم
avaee
14 آذر 92 16:17
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
پریسا مامان کیان
15 آذر 92 21:39
سلااااااااااااام. باز هم یک جمعه دیگر آمد و فریده نیامد.
فریده
پاسخ
مرسی که به یادم هستی پریسا جون . ولی من معمولا پتچ شنیه و جمعه یا مهمان دارم یا مهمانی می ریم . به خاطر همین اصلا فرصت نمی کنم به نی نی وبلاگ سر بزنم . ما رو ببخشید .ولی در طول هفته حسابی جبران می کنم /
مهسا
17 آذر 92 9:38
عزیزم خیلی ممنونم. همیشه می یایی و بهم روحیه و انگیزه وحرفای آررام بخش می زنی. خیلی خوشحالم که دوست خوبی پیدا کردم.
فریده
پاسخ
مرسی منم خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم . با اینکه اینترنتی آشنا شدیم ولی این همه احساس صمیمت بین ما وجود داره .خیلی جالبه
مامان آوا
18 آذر 92 9:24
سلام عزیزم خوبی؟ چه خبرا؟پراهام عزیزم چطوره؟ آوا دختر یکی از هم لینکی ها بود که از پله افتاد و مغزش آسیب جزئی دید والان خداروشکر حالش خوبه خودت چطوری عزیزم مشغول کاری؟
فریده
پاسخ
سلام خدا رو شکر که به خیر گذشته . خیلی نگران شدم.
مامان آوا
19 آذر 92 9:26
──██────(▒)(▒) ──██───(▒)(♥)(▒) ─▄██▄▄█─(▒)(▒) ─── ─── ▄███▄ ─── ──███─███─(▒)(▒) ─── ──▀██▄██▀(▒)(♥)(▒) ─── ────███───(▒)(▒) ─── ─────── ▀██─██▀ ─── ──────── ██─██─(▒)(▒) ─── ──────── ▀█▄█▀(▒)(♥)(▒) ─── ──────────▀───(▒)(▒) ─── ────────── -─██▀▀▀█ ─── ──(▒)(▒)──────██▄█──(▒)(▒) ─── ─(▒)(♥)(▒───-──██▀█─(▒)(♥)(▒) ─── ──(▒)(▒)──────██▄▄▄█(▒)(▒) (¸.•´¸.•*´¨) ¸.•´¸.•*´¨) (¸.•´¸.•*´¨) (¸.•´¸.•*´¨) ─── ────────-── -─██▀▀▀█ ─── ──(▒)(▒)──---─ ─██▄█──(▒)(▒) ─── ─(▒)(♥)(▒) ─-----─██▀█─(▒)(♥)(▒) ─── ──(▒)(▒)──────██▄▄▄█(▒)(▒) ─── ─────── ▀██─██▀ ─── ──────── ██─██─(▒)(▒) ─── ──────── ▀█▄█▀(▒)(♥)(▒) ─── ──────────▀───(▒)(▒) ─── ─── ▄███▄ ─── ──███─███─(▒)(▒) ─── ──▀██▄██▀(▒)(♥)(▒) ─── ────███───(▒)(▒) ─▀██▀ ──██────(▒)(▒) ──██───(▒)(♥)(▒) ─▄██▄▄█─(▒)(▒)
فریده
پاسخ
منم هزار تا لاو واسه شما و آوا دارم
هدیه
19 آذر 92 13:58
اینم رمز عزیزم
پریسا مامان کیان
19 آذر 92 23:45
2 آذر کجاااااااااااا 20 آذر کجا یعنی یه مطلب جدید نباید تو این مدت بنویسی مادر خانومی؟ لااقل بیا از چیزایی که تازگیا گم کردی بنویس بابا به خدا چشممون سیاهی رفت بس که صفحه پرهام جون رو باز کردیم ودیدیم "پنجشنبه و جمعه ما" شوخی کردم فریده جون. ما هوادارتیم
فریده
پاسخ
آخه مگه نمی دونی اون روز کلی مطلب آماده کردم همین که خواستم ارسال کنم همش پرید . کودک درون فریده هم لج کرده . حالا ببینم می تونم امروز آشتی بدم. ما که خیییییییییییلی شما رو دوست دارم . هزار تا ماچ گنده واسه پریسا جون و کیان