پسر ما
هفته گذشته سه شنبه و پنچ شنبه تعطیل بود . یعنی من و محمد فقط با گرفتن یه روز مرخصی می تونستیم چهار روز استراحت کنیم .
اول تصمیم گرفتیم توی این چند روز برویم بوشهر و حسابی خوش بگذرونیم . خیلی وقت هم بود که بوشهر نرفته بودیم . ولی با توجه به اینکه سه شنبه مامان می خواست شله زرد درست کنه پس عملاً سه شنبه از بین می رفت و ما باید صبح چهارشنبه حرکت می کردیم . گزارش آب و هوایی رو هم که دیدم متوجه شدیم که بوشهر بارانی است پس بوشهر کنسل شد .
تصمیم گرفتیم به کیش برویم که اونجا هم جور نشد .
پس تصمیم گرفتیم توی این فاصله و زمان دنبال خونه بگردیم . آخه تصمیم گرفتیم اگه بشه خونه رو عوض کنیم .
من که مرخصی رد کردم ولی محمد گفت صبح زود می روم اداره و ساعت 9 برمی گردم . ما هم قبول کردیم . صبح که از خواب بلند شدم دیدم بعععععععععععله داره برف می باره . خلاصه این برنامه هم به هم ریخت .
چون توی آپارتمان زندگی می کنیم دریچه ها بالا است و نمی تونستیم حسابی از دیدن برف ها لذت ببریم . ما هم صندلی گذاشتیم و با پرهام بیرون رو نگاه می کردیم .
همین که از صندلی می آمدم پایین پرهام جیغ که بالا بالا . خلاصه حسابی ذوق کردیم که بالاخره شیراز هم برف بارید. از یه طرف دوست داشتم توی برف ها بیرون برویم و برف ها روی سرمون بریزه ولی از طرف دیگه هم می ترسیدم به خاطر پرهام که مریض بشه . پس توی خونه نشستیم و از پنجره بیرون رو نگاه کردیم.
روز پنچ شنبه هوا بهتر شد ما هم با محمد و پرهام رفتیم بیرون تا برف بازی کنیم . اول رفتیم سمت میانرود ، چند تا عکس از پرهام گرفتم و سریع گذاشتمش توی ماشین ، بعد رفتیم سمت گلستان ، اونجا حسابی برف جمع شده بود خوشبختانه پرهام توی ماشین خوابش برد . می گم خوشبختانه چون هوا حسابی سرد بود و دوست نداشتم پرهام سرما بخوره . ما هم از خدا خواسته با محمد پیاده شدیم حسابی برف بازی کردیم و حرکت کردیم به سمت خونه .
شب دعوت خونه مادرشوهر بودیم مستقیم رفتیم اونجا . امیرحسین هم آمد و دومرتبه همان دعواهای همیشگی پرهام و امیر حسین . پرهام میخواد بدو بدو کنه ولی امیر حسین دوست نداره . پرهام وقتی می بینیه امیر حسین نمی دوه . بهش می زنه.
امیر حسین خیلی پسر مهربونی هست ، کلاً از بچگی مهربون بود . پرهام بهش می زنه ولی اون اصلاً نه گریه می کنه نه اینکه واکنشی نشون می ده . فقط فرار می کنه .
حالا پرهام هم می زنه و هم خودش گریه می کنه . جل الخالق....
خلاصه اوضاعی بود .
دیگه کار به جایی رسید که به امیر حسین می گفتم پرهام رو دوست داری محکم می گفت نننننعععععععع.
به قول امیر پرهام همه رو زد . من که شرمنده هستم .
پرهام ، امیر حسین رو خیلی دوست داره ، روزی 50 دفعه قصه امیرحسین رو واسش تعریف می کنم ، وقتی می بیندش حسابی ذوق می کنه و از دیدنش خوشحال می شه ولی روحیه و اخلاقشون با همدیگه متفاوت هست و این باعث می شه که با همدیگه مشکل داشته باشند.
تصمیم گرفتم دیگه نذارم پرهام و امیر حسین تا عید همدیگه رو ببینند شاید اینجوری بهتر باشه .