پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

پرهام مهربونم

باغ طاهره

1392/11/19 12:57
نویسنده : فریده
469 بازدید
اشتراک گذاری

هنوز  هم از به یادآوری اش تنم به لرزه می افته . 

جمعه رفتیم باغ خواهر شوهرم (طاهره ) ، عمه جون پرهام .

یه باغ زیبا سمت دوکوهک . وارد که می شی یه آب نما وسط باغه .  سمت چپ وسایل بازی برای بچه ها و یه استخر بزرگ که البته بدون آب بود و سمت راست یه آلاچیق بزرگ و باربیکیو . روبرو هم یه عمارت بزرگ . 

ساعت 11 صبح حرکت کردیم .  به باغ که رسیدیم پرهام سمت اسباب بازی ها موند و با فیروزه مشغول بازی شد . منم حواسم بهش بود  . بچه ارامی بود و با فیروزه حسابی بازی می کرد .

موقع ناهار که شد رفتم  کمکی کرده باشم ، محمد هم داشت بدمینتون بازی می کرد  . وسایل که آوردم و داشتم می گذاشتم توی آلاچیق نگاه کردم ببینم پرهام چیکار می کنه دیدم با فیروزه بالای سرسره هستند  . سرسره خطرناکی هست خیلی شیب بدی داره  ، ولی پرهام چندین بار از بالا به سمت پایین آمده بود .

یه لحظه فیروزه دست پرهام رو رها کرد که بیاد پایین . دیدم وای پرهام از اون بالا تاب خورد و با سر آمد پایین  . خیلی صحنه وحشتناکی بود گفتم سرش شکست . از اون جا دویدم به سمت پرهام ، خدا رو شکر هیچ اتفاقی واسش نیافتاده بود . سرش رو نگاه کردم ،  بدنش رو نگاه کردم دیدم خدا رو شکر سالم و سلامته . یه کم گریه کرد و بعد آروم شد . فقط ضربان قلب من روی 200 می زد . 

ناهار رو خودیم  .

امیر برادر شوهرم استخوانها رو جمع کرد که به سگ ها بده .

به پرهام گفت بیا برویم دیدم پرهام اعتنا نمی کنه ، پرهام رو زیر بغلم زدم  تا با هم بیریم . از باغ بیرون آمدیم چند تا سگ بودند که اونا رو زنجیر کرده بودند و یکی از اونا هم آزاد بود . امیر بهشون غذا داد و من و پرهام هم داشتیم نگاه می کردم ، فکر می کردم مثل بقیه سگ هایی هستند که قبلاٌ دیدم از اون سگ هایی که حتی می شه آنها رو نوازش کرد . نزدیک ایستاده بودیم .

سگ لعنتی غذا شو که خورد به سمت پرهام حمله ور شد اونم با اون صدای وحشتناکش ،  چشماش به سمت پاهای پرهام بود . هر ثانیه نزدیک تر می شد و نزدیک بود پای پرهام رو بگیره . تنها کاری که کردم پرهام رو به شدت دور کردم جوری که پرهام زمین خورد . خوشبختانه سگه با زنجیر بسته شده بود و نتونست جلوتر بیاد . و گرنه ...

خیلی ترسیدم توی عمرم به این اندازه نترسیده بودم ، هنوز هم از به یاد آوری اش حالم بد می شه .

خدا رو شکر که از دو تا حادثه وحشتناک به سلامت عبور کردیم .

و خدا رو شکر که ساعت 4 بعدظهر کلاس داشتم و باید می رفتیم و گرنه معلوم نبود دیگه چه اتفاقی می افتاد.

به پرهام می گم چطور شد . میگه :هاپو ، بعد اشاره می کنه به سمت پاهاش و می گه : بخوره ( یعنی می خواست پاهامو بخوره .)

البته خود پرهام اصلاً  نترسید ،حتی زمین هم که خورد گریه نکرد و برای اینکه از سگ ترسیده نشه ، دومرتبه با هم رفتیم و سگ ها رو البته با رعایت فاصله ایمنی نگاه کردیم .

خدا رو شکر که پرهام طوری اش نشد . وای خدای من از فکر اینکه می تونست چه اتفاقی براش بیوفته اعصابم بهم می ریزه .

خدایا فرشته های نگهبان پرهام رو چند برابر کن . خدایا ، فرشته های مهربون ممنون که نذاشتید روز ما و بقیه خراب بشه .

این اتفاق رو برای مامان و آقا تعریف نمی کنم چون اگه بگم اونوقت عروسی منه .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

عشق یعنی
19 بهمن 92 12:48
اوووووووووللللللللللللل
فریده
پاسخ
چاکریم .
عشق یعنی
19 بهمن 92 12:53
میشه ماجرا رو بری مامانت تعریف کنی . چون من عروسسسسسسسسییییییی می خوام الهی بگردم طفلی پرهام . باز خوب بوده که نترسیده . خیلی مواظب باش من خیلی شنیدم که بچه ها وقتی از چیزی می ترسن تا چند وقت لکنت زبان می گیرن یا درست نمی خوابن خلاصه حواست به دامادم باشه ها
فریده
پاسخ
راست می گی ، منو به فکر انداختی ، آخه دیشب هم خیلی خوب نخوابید . مامان و آقای من عروسی می گیرن واسم بیا و ببین ، همون کمربنده که گفتم اینبار خودم سیاه و کبود می شم .
مامان یسنا
19 بهمن 92 13:05
یک لحظه وسط نوشته ها داشت قلبم وا می ایستاد. احساس کردم الانه که میخاد خدای نکرده یه اتفاق بد بیفته.خدارو شکر که اتفاقی نیفتاد. حتما صدقه بندازین.تورو خدا بیشتر مواظبش باشین.
فریده
پاسخ
همون دیروز صدقه انداختم . ببخش که ناراحتت کردم . چشم دیگه خیلی خیلی خیلی حواسم رو جمع می کنم .
پریسا مامان کیان
19 بهمن 92 14:25
وااااااااااااااااااااااااااای خدای من. مو به تنم سیخ شد. چقدر وحشتناک بود. دو تا اتفاق بد پشت سر هم. چه آخر هفته پر استرسی. تجربه افتادن از سرسره و کلا بلندی، رو تو بچگیم خیلی داشتم. فکر نکنم هیچ بچه ای اندازه من سرش شکسته باشه و زخمی شده باشه. سرسره به کنار، سگا رو بگوووووووووووووووووو. اگه من بودم همونجا قالب تهی میکردم. خدا رو شکر که به خیر گذشته. خدا رو هزار مرتبه شکر. کلا وقتی با خانواده شوشو میرین بیرون قبلش صدقه ای چیزی بذار کنار. بازم خدا رو شکر. خدا قضا بلا رو ازت دور کنه پرهام عزیزم.
فریده
پاسخ
آخر هفته وحشتناکی بود ولی خدا رو شکر که همه چیز به خیر و خوشی تمام شد . خداوند حافظ و نگهدار کوچولوهامون باشه . مشخص شد که خیلی شیطون بودی ، از حالا به بعد هر وقت کیان شیطونی می کنه باید بگیم به مامانش رفته . دقیقاً پرهام هم همیطوریه . هروقت شیطونی می کنه مادر شوهرم می گه به خودت رفته . راست هم می گه محمد خیلی آروم بوده ولی طفلکی باید یه پسر شلوغ و شیطون رو کنترل کنه .
مامان مهدی کوچولو
19 بهمن 92 18:44
داشتم سکته ميکردم از ترس بازم خدارو شکر که اتفاقى براى پرهام جونم نيفتاد مامانى براش صدقه بذار کنار
فریده
پاسخ
ببخش که نگرانت کردم ولی نوشتم که یادم بمونه باید خیلی حواسم به پرهام باشه .
مهسا
19 بهمن 92 20:01
فریده جون وقتی می خوندم ترسیدم...خدا رو شکر به خیر گذشته...صدقه ای چیزی بده حتما..خدا رحم کرده. پرهام جونفریده جون
فریده
پاسخ
همون موقع صدقه دادم ،واقعاً خدا رحم کرد. پرهام رو می تونم کنم ولی خودمو چطور کنم . به خودم سلام می رسونم
مامان هستی
20 بهمن 92 11:23
خدارا شکر به خیر گذشته حسابی شما حرص کردید همیشه اتفاقات بد که می افته مال فامیل شوهره پرهام جان را از طرف ما ببوسید
فریده
پاسخ
خیلی ترسیدم . هنوز هم از به یادآوری اش ناراحت می شم . امان از خاندان شوهر ، خدا رو شکر اونا هستند که بتونیم تقصیرها رو بندازیم گردنشون . و گرنه باید چیکار می کردیم .
مامان مینا
20 بهمن 92 12:40
وایییی خیلی وحشتناکه همچین صحنه هایی رو دیدنخداروشکر که به خیر گذشتمامان جون اخه بچه رو نزدیک هاپو بردی چیکارررگل پسر بس که شیرین و خواستنیه .عزیزم
فریده
پاسخ
آره واقعاً وحشتناک بود مخصوصاً با اون صداش . آخه فکر نمی کردم سگش اینقدر وحشیه ولی تجربه شد.
مامان یسنا
20 بهمن 92 14:10
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــام خواستم حالی از مامانی و پسرش بپرسم واسه پرهام جونی
فریده
پاسخ
ما خوبیم ، شما چطورید ؟ یسنا جون خوبه ؟ ممنون از احوال پرسی تون .
مامان آوا
21 بهمن 92 0:42
وای الهی موهای بدنم سیخ شد ایشالله هیچ وقت دیگه از این مشکلات پیش نیاد واسش صدقه بزار عزیزم چشم بد ازش دور باشه
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، همون روز صدقه دادم ، خداوند یار و یاور بچه هامون باشه .
امیرحسین کوچولو نفس ما
24 بهمن 92 4:21
واااای قلبم ایستاد از ناراحتی.چقدر روز وحشتناکی رو تجربه کردید.الهی دیگه براتون پیش نیاد.خیلی مواظب باش مامانی....جونم پرهام ناز که اشاره میکنه به پاش و میگه هاپو بخوره
فریده
پاسخ
خدا نکنه قلبتون وایسه ، امیدوارم سایه تون همیشه روی سر امیر حسین ناز باشه و سالم و سلامت باشه .
گروه طراحی سیاه و سفید
29 بهمن 92 12:25
-- تخفیف ویژه......به به چه نی نی خوشملی مامانی بابایی عید نزدیکه هاا قالب تکونی نمیخوای زود زود عکس نی نی خوشملتو بفرس برام تا برات یه قالب و یه تقویم خوشمل با تم و عکس خوشمل نی نی ناناست برات درس کنم بدو بیا منتظرم تخفیف ویژه فقط با 8 هزارتومان همه طراحی رو برای وبلاگ نی نی خود از ما بخواهید یه سری بزن دست خالی نمیری.همین الان اقدام کنید