پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

پرهام مهربونم

پرهام و دل درد

1392/12/19 12:18
نویسنده : فریده
654 بازدید
اشتراک گذاری

شب پنچ شنبه 92/12/15  رفتیم خونه مادر شوهرم ، مهمانی دوره ای بود و همه خانواده جمع بودن ، یه لحظه دیدم پرهام داره گریه می کنه ، گفتم چی شده ، خواهر شوهرم گفت هیچ اتفاقی نیافتاد ، الکی گریه می کنه .

پیش خودم گفتم ، پرهام هیچ وقت الکی گریه نمی کنه ، هیچ بچه ای الکی گریه نمیکنه ، تعجب کرده بودم .

بعد رفت و با امیرحسین شروع کرد به بازی کردن ، دومرتبه صدای ریسه رفتنش بلند شد ، رفتم بغلش کردم ولی گریه اش بند نمی آمد، بچه ها گفتند داشته توپ بازی می کرده افتاده و شروع کرده به گریه .

گریه کردن پرهام

پرهام مرتب لباسش رو بالا می زد و اشاره به شکمش می کرد ، پیش خودم گفتم نکنه کسی پا گذاشته روی شکمش . خیلی نگران شدم .

پرهام رو بردم داخل اتاق ، کیمیا ، دختر عموی پرهام، گفت زن عمو پرهام چی شده ،گفتم اشاره به شکمش می کنه ، نمی دونم چی شده ، وروجک خانم سریع گفت زن عمو پس دلش درد می کنه .

پرهام یه تکه گریه می کرد و با هیچ چیزی نمی تونستم سرگرمش کنم ، نگران شدم ، نکنه خدای ناکرده طوری شده باشه . مریم (خواهر شوهرم ) واسش چای نبات آورد  ولی نخورد . اصلاً ساکت نمی شد.

تصمیم گرفتیم پرهام رو ببریم دکتر.

از خانه مادر شوهرم تا خانه خودمون که برای برداشتن دفترچه بیمه رفتیم و از خانه خودمون تا بیمارستان یه تکه گریه کرد .

گریه کردن پرهام

رفتیم داخل بیمارستان و نوبت گرفتیم  بازم گریه اش قطع نشد . همین جور که داشتم توی راهرو پرهام رو راه می بردم ، یه خانم ازم  چند تا سئوال کرد و بهم گفت لباسش رو آزادتر کنم ، لباساشو کمتر کردم و شروع کردم باهاش حرف زدن ، آروم شد .

نوبت که به ما رسید دکتر پرهام رو روی تخت خوابوند و به شکمش دست زد ، پرهام هم خوشش آمده بود و می خندید ، دکتر گفت چیزی نیست ، رودل کرده بهش نبات داغ بدهید ، یه قطره هم بهش داد.

خدا رو شکر آمدیم خونه دیگه خوب شده بود و شب راحت خوابید.

پرهام

وروجک فقط می خواست مهمانی ما رو خراب کنه که موفق شد .

توقع که نداشتید توی اون شرایط بتونم عکس و فیلم تهیه کنم ،

تمام این عکسا تقلبی بوده و صحت زمانی ندارد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

عشق یعنی
19 اسفند 92 12:36
وای فریده چشام گرد شده بود که چطوری تو اون موقعیت عکس می گرفتی . این شکلی بودم بعد تا آخر که خوندم این شکلی شدم
فریده
پاسخ
توی اون شرایط به تنها چیزی که نمی تونستم فکر کنم گرفتن عکس و وبلاگ پرهام بود .
عشق یعنی
19 اسفند 92 12:37
الهی بگردم با اون خنده هاش. طفلی اول عکس های گریه شو دیدم کلی دلم سوخت. خدا رو شکر که چیز خاصی نبوده و به خیر گذشته
فریده
پاسخ
دلت نسوزه ، حداقل روزی 50 بار گریه می کنه ولی خدا کنه گریه به خاطر مریضی نباشه که خیلی ناراحت کننده است .
مهسا
19 اسفند 92 12:42
این عکس دومی جیگرم رو کباب کرد... این عکسای گریه هم تقلبی بودند؟ فریده جون حسابی ترسیدم... نگران شدم.. خدا رو شکر چیز خاصی نبوده ه ه پرهام جونمامان فریده جون
فریده
پاسخ
آخه من خودمو چطوری . نمی شه ، یه فکر دیگه بکن ، به همکارم بگم منووای نه زشته .
مامان یاسمن و محمد پارسا
19 اسفند 92 17:06
الاهی بمیرم طفلک دل درد داشته خدا را شکر چیز خاصی نبوده
فریده
پاسخ
خدا نکنه ، امیدوارم سایه تون همیشه روی سر یاسمن جون و محمد پارسای عزیز باشه .
مامان مهدی کوچولو
19 اسفند 92 19:18
اخی عزیزم انشااله که دیگه هیچ وقت مریض نشی وقتی میبینم یه بچه مریض شده واقعا به هم میریزم اخه طفلیا که درست نمیتونن بگن کجاشون درد میکنه
فریده
پاسخ
آره واقعاً سخته ، حالا پرهام تقریباً می تونست اشاره کنه و بهمون بفهمونه ، بچه های کوچیک تر که خیلی گناه دارند
مامان مینا
19 اسفند 92 21:15
عزیزم چیگر طلاوای چقدر تو اون عکس دومی شبیه پدرتون شده مامانی داشتیم از این کاراتا عکس گریشو دیدم گفتم عزیز دلم چه دردی کشیدهالبته دل درد برا بچه خیلی سختهایشالا گل پسر هیچوقت دیگه مریض نشه
فریده
پاسخ
ممنون مینای عزیز ، امیدوارم هیچ بچه ای مریض نشه که خیلی سخته . کارن جون را ببوس
92در92
20 اسفند 92 0:54
شب بخیر شادی باد. طفلکی چقدر لباشو محکم بستی ک اشکاش سرازیر شده. آپم . نظر در مورد نوشته هام مهمه ایام ب کام.
فریده
پاسخ
سلام ممنون که وبلاک پرهام آمدی ، حتماً سر می زنم ، ولی خدایی مطلب رو خوندی و نظر گذاشتی؟
امیرحسین کوچولو نفس ما
21 اسفند 92 1:28
آخی.خیلی ناراحت شدم که دل درد داشتی پرهام جون.بنده خدا چقدر درد داشته که گریه ش بند نمیشد. الهی هیچ بچه ای مریض نشه... ای مامان شیطون.من مونده بودم چطور توی اون اوضاع عکس گرفتی.نگو همه مال قبل بوده.
فریده
پاسخ
توی اون شرایط فقط مونده بود که شروع کنم به عکس گرفتن. اونم از زوایای مختلف این عکسا مربوط به پارسال هست که من واسه اینکه گریه نکنه ازش عکس می گرفتم ، با نور فلش گریه اش تمام می شد.
مامانی کسرا
24 اسفند 92 6:33
خدا رو شکر به خیر گذشته مهمونی هم فدای سرتون
فریده
پاسخ
ممنونم دوست مهربونم
پریسا مامان کیان
2 فروردین 93 1:00
الهی من فدای اشکات بشم پرهامی. جیگرم کباب شد. خدا رو شکر که به خیر گذشت. من نگفتم وقتی با خانواده شوهری هستی یه صدقه ای چیزی بده. الان آقا محمد میاد وبلاگ منو فیلتر میکنه. یا بهت میگه با این پریسا نگرد. ولی خُب حقیقت تلخه. آخه هربار یه ماجرا هر بار یه بلا هر بار ..... استغفرالله. خدایا توبه. جدا از شوخی برا پرهامی اسپند دود کن. اسپند که دیگه بد نیست آقا محمد؟؟؟؟؟ تازه کلی هم خاصیت دارویی داره. کلا عاشقتونیم تمام
فریده
پاسخ
آخه مگه نمی دونی مشکل من با اسپند حل نمی شه ، اسپند جلوی خانواده شوهر من لنگ می اندازه ، باید هر دفعه یه گاو یا شتر قربانی کنم .
سوده مامان مهیار
3 فروردین 93 3:53
بوی جان می آید اینک از نفس های بهار دستهای پر گل اند این شاخه ها، بهر نثار با پیام دلکش ”نوروزتان پیروز باد” با سرود تازه ”هر روزتان نوروز باد” شهر سرشار است از لبخند، از گل، از امید تا جهان باقی است این آئین جهان افروز باد . .
فریده
پاسخ
مامان یسنا
6 فروردین 93 9:19
آخی نازی چه اشکی میریزه. عــــــــجــــبــــــــ مامان ناقلایی .میگم عکساش کم سن تر نشون میده. پس معلومه وروجک به شما رفته ایشاله هیچ وقت مریض نشی کوچولوی خاله.
فریده
پاسخ
پس شما هم فهمیدی که به من رفته ، چیکار کنم. بیجاره محمد که مجبوره یه پسر شیطون رو جمع و جور کنه