آخرین دقایق سال 92
واقعاً شروع سال جدید آدم یه حال و هوای دیگه داره . از یه ماه قبل شروع می کنی به تمیز کردن و جمع و جور کردن خانه . که البته واسه من جمع و جور کردن به مفهوم دور ریختن وسایل هست .
زمانی که خونه رو تمیز می کردم به این فکر فرو می رفتم که اگه من اینقدر که همه جا رو مایع جرم گیر و سفید کننده می ریزم و با سیم و برس به جون خونه می افتم اگه تنها ده درصدش به جون خودم می افتادم و روحم رو صیقل می دادم احتمالاً الان یه عارف بلند مرتبه بودم .
بگذریم داشتم از حال و هوای عید می گفتم که حسابی باحاله ، خرید عید رو نگو که آدم اینقدر کیف می کنه که مغازه دارها گولش می زنن ، من که حسابی لذت می ببرم ، هر مغازه ای که می رم و چیزی نمی خرم به محمد می گم طرف مغازه دار نبود ، نتونست یه چیزی بهمون بندازه . خلاصه از خرید کردن خیلی لذت می برم .
این از حال و هوای عید که واسه من خیلی باحال بود.
همون جور که توی پست قبل گفتم امسال محمد یه هفته قبل از عید اقدام به کاشت مو کرد ، آخه میزان خشکسالی اش داشت زیاد می شد.
به خاطر همین توی کارهای خونه اصلاً بهم کمک نکرد و واسه خرید لباسش دقیقاً روز پنچ شنبه اقدام کرد .
تا ساعت 7 شب داشتم کار می کردم و بعد سفره هفت سین رو انداختم .