پرهام جمله گفت
جمعه (20/10/92) از خواب که بلند شدم پرهام اول کلی بهم گفته مامان دوس ، مامان دوس .
بعد نگاه کرد دید پنکه اسباب بازی اش بالای تخته،
اونو برداشت دید کار نمی کنه بهم می گه باطریش تموم شده . کلی ذوق کردم .
جمله بعدی هم که گفت این بود : توش سنگه .(حالا بماند که به چی می گه سنگ )
البته قبلاً جمله هایی مثل گربه اینجاست . مامان نیست . بابا اینجاست هم می گفت .
به پرهام می گه پَنام .
به کوچولو می گه چوچولو
حالا پرهام کوچولو می شه پَنام چوچولو
بهش می گم مامان از بابا خواهش کن بگو باباجون لطفاً واسم دوچرخه بخر . یه نگاه به محمد می کنه و با جدیت و فریاد می گه دوچرخه ،دوچرخه . کم مونده بزنه داخل گوشش باباش .
اون روز یه کار اشتباه کردم .
شیراز برف که آمده حسابی هوا سرد شده ، با توجه به اینکه ما ایران زندگی می کنیم توی این چند روز بعضی از مناطق آب یا برق قطع شده بود . وقتی که آب یا برق هم نباشه پکیچ ها کار نمی کنه .
روز چهارشنبه که آمدیم خانه به محمد گفتم برویم از داخل انباری بخاری رو بیاریم که اگه به مشکلی برخوردیم آمادگی داشته باشیم . ما آماده شدیم برویم پایین .
پرهام هم داشت بازی می کرد بهش می گم مامان ما می رویم پایین بخاری بیاریم زود برمی گردیم خوب؟دیدم عکس العملی نشان نداد !!
ما هم رفتیم پایین . تا خواستیم از توی اون همه وسایل بخاری رو بیرون بیاریم یه کم طول کشید وقتی رقتیم بالا دیدم صدای گریه پرهام می آید . سریع در رو باز کردم دیدم پشت در ایستاده داره گریه می کنه .
همین که منو دید با گریه گفت برو ، برو، برو. دیگه بغلش کردم و عذر خواهی کردیم که دیگه تکرار نشه . به نظرم یه شوک بهش وارد شد. هر چند که زودی راضی اش کردم .
هر وقت از دست کسی ناراحت می شه سریع می گه برو برو . بعضی مواقع با این کلمه بهت می زنه . حالا ما چکار باید بکنیم . باید بهش بگیم عزیزم دوستت دارم !!!!!!!!!!!!!!!
ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا .
تا بچه بودیم مادر سالاری و پدر سالاری بود حالا شده بچه سالاری از نوع شدیدش.
اون روز به محمد گفت برو برو . محمد گفت باشه می روم با ماشین دور می زنم . نامرد سریع تغییر موضع داد ،رفت داخل بغل باباش و ناز می کنه .