پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

پرهام مهربونم

سفر اصفهان 98

بعد از یک ماه و نیم درس خواندن نیاز به تفریح هم داریم ، تصمیم گرفتیم چهارشنبه 15 آبان ماه به سمت اصفهان حرکت کنیم ، ما که زیاد اصفهان رفتیم ولی می شه گفت پرهام تقریبا چیزی از اصفهان توی ذهنش نبود . هتل سفیر گرفتیم و دو روز اونجا موندیم ، هتل استخر و سونا داشت و پرهام و محمد هر دو شب با همدیگه رفتن استخر و لذت بردن ، از مزایای تابستان 98 یکی این بود که پرهام شنا کردن رو به صورت کامل یاد گرفت و این دو شب که با محمد استخر می رفتن حسابی بهش خوش گذشته بود . چهارشنبه 15 آبان ماه که رسیدیم اول رفتیم سی و سه پل و بعد هم پیاده تا پل خواجو رفتیم ،چقدر این فاصله زیبا و قشنگ بود . پنچ شنبه هم از اول وقت به سمت باغ پرندگان ، تله سیژ و در آخر ...
18 آبان 1398

آغار سال تحصیلی 1398

امسال پرهام کلاس سوم هست . مدرسه دو زبانه تبیان معلم فارسی : خانم حسینی پور معلم زبان : خانم زارعی راننده سرویس : خانم رئیسی   اول مهرماه روز دوشنبه بود ، پرهام هنوز فرم مدرسه نداشت ،  در حقیقت مدرسه کم کاری کرده بود و دیر به دستمون رسوند ، فکر کنم 18 مهر ماه بود  که از مدرسه یه فرم بسیار بد رنگ و بسیار بد دوخت تحویل گرفتم . شلوارش که بیشتر به شلوار کردی شباهت داشت ، ولی خوب چیکار می شه کرد .   مدرسه پرهام به کوچه 43 فرهنگ شهر منتقل شده که بسیار از خانه و محل کار من دور هست . روز اول که پرهام رو رسوندم فهمیدم که ای داد و بیداد چرا زودتر این مسیر رو نیامدم تا متوجه بشم مسیر طولانی هست و یه فکری...
4 آبان 1398

سلام سلام ، صد تا سلام

سلام ، من بعد از کلی وقت برگشتم . باورم نمی شه آخرین مطلبی که اینجا گذاشتم مربوط به بهمن ماه سال 96 هست . چقدر دلم واسه اینجا بودن و اینجا نوشتن تنگ شده بود. یاد مثل معروف می افتم که می گه هیچ جا خانه خود آدم نمی شه . یه مدت توی اینستا می نوشتم و عکس می گذاشتم ، خوب اونجا تعداد بازدید کننده های بیشتری داشت و به قول معروف بیشتر لایک و کامنت می گرفتم ولی برام غریبه بود ، انگار اونجا همیشه باید خوب می گفتی و تظاهر می کردی . اینجا راحترم ، پس سعی می کنم حداقل ماهی یکبار اینجا مطلب بزارم .  
28 مهر 1398

آغاز سال 1397

سال 96 با تمام اتفاقات خوب و بدش به اتمام رسید و سال 97 قراره واسه همه مردم ایران و جهان سالی بسیار خوب و پر از اتفاقات زیبا باشه. ما امسال سال تحویل خانه آقا بودیم و اونجا سال جدید رو شروع کردیم و بعد از اون رفتیم خانه مادر محمد و شام اونجابودیم و پرهام اینقدر شیطنت کرد که همه رو عاصی کرده بود .با آناهید می دودن و لباس همدیگه رو می کشیدن ، تو ماشین بهش می گم مامان چرا اینقدر شیطونی می کنی ، می گه خوب منو هیچ جا نبر ، بزار خانه بمونم . روز بعدش تولد بهار خانم بود و رفتیم اونجا ، این چند حسابی به پرهام خوش گذشت و ما هم ققط از دست شیطونی هاش حرص خوردیم ، این بچه کی بزرگ می شه خدا می دونه ، از درس و مشق هم که هیچ خبری نبود و پسرمون در است...
22 فروردين 1397

اندر احوالات دندانهای شیری

وااااااای که چقدر افتادن دندانهای شیری بچه ها سخته ، چقدر واسه پدر و مادرا عذاب آوره و چقدر بچه ها دچار اصظراب می شن .اصلا نمی دونی باید چیکار کنی .       توی یه پست جداگانه راجع به دو تا از دندانهای نیش پایین ( دو تا دندان 1 فک پایین ) پرهام نوشتم که دایی علیرضا اونا رو کند .   یه روز از مدرسه پرهام تماس گرفتن که پرهام زمین خورده و چشماش ورم کرده و ما هم تمام کمک های اولیه رو براش انجام دادیم و جای هیچ نگرانی نیست .   وقتی با سرویس به اداره رسید  نگاهش کردم و دیدم یه کم پلک بالای چشمش ورم کرده ، با محمد تصمیم گرفته بودیم بعد از اداره بریم چمران و پیاده روی کنیم ، با توجه به...
16 بهمن 1396

مادَر دوستت دارَم

چندین سال پیش ، یه روز صبح پرهام از خواب بیدار شد و بهم گفت مامان دوست دارم ، اون روز چقدر ذوق کردم و خوشحال شدم .   یه روز هم (11/9/96 ) پرهام از کیفش یه نقاشی بیرون آورد که روش نوشته بود مادَر دوستت دارَم ، اون روز هم شد بهترین روز زندگی من .   داستان از این قرار بود که معلم پرهام تو گروه نوشت که بچه ها امروز حرف  "ر"  رو یاد گرفتن و روی یه برگه نوشتن که مادر دوستت دارم شما با دیدن این  جمله احساستون رو بیان کنید ، ما هم گفتیم احتمالاً چیز خاصی نباشه ،   ظهر که پرهام با سرویس آمد جلو در اداره و با هم سوار ماشین شدیم ، چند تا از جزوه های من عقب ماشین بود ، پرهام گفت مامان ...
22 آذر 1396

پسر کلاس اولی من

باز آمد بوی ماه مدرسه . بوی بازی های راه مدرسه بوی ماه مهر،ماهِ مهربان . بوی خورشید پگاهِ مدرسه از میان کوچه های خستگی . می گریزم در پناه مدرسه باز می بینم زشوق بچه ها . اشتیاقی در نگاهِ مدرسه زنگ تفریح و هیاهوی نشاط . خنده های قاه قاه مدرسه باز هم بوی باغ را خواهم شنید . از سرود صبحگاه مدرسه روز اول لاله ای خواهم کشید . سرخ بر تخته سیاه مدرسه باز آمد بوی ماه مدرسه . بوی بازی های راه مدرسه پسر من  کلاس اولی شد ، چهارشنبه 29/7/96 اولین جلسه بچه های اول ابتدایی بود ، ما هم خوشحال و خندان آماده شدیم و با پرهام رفتیم مدرسه ، مراسم ساعت 8 صبح شروع می شد . ...
18 مهر 1396

پیش به سوی سفر

از امسال به بعد بایستی سفرهامون رو جوری تنظیم کنیم که به درس و مدرسه پرهام برخورد نداشته باشه ،   ما هم سفرمون رو از 20 شهریور ماه ( روز تولد محمد ) شروع کردیم ،   صبح روز دوشنبه بعد از اینکه وسایل رو جمع کردیم ، اول سری زدیم به مدرسه پرهام و فرم مدرسه اش رو گرفتیم تا خیالمون بابت لباس پرهام راحت باشه.   و سفرمون رو به سمت غرب کشور شروع کردیم .   شب به پل زمانخان رسیدیم ، تصمیم گرفتیم اونجا بمونیم و استراحت کنیم ،   به هتل که رسیدیم ، محمد همین که خواست مدرک شناسایی رو تحویل بده ، نگاه کرد و دید که مدارک ماشین رو اشتباهی آورده و گواهینامه هم نداره ،   تصمیم گرف...
15 مهر 1396

تعطیلات تابستانی 96

تعطیلات تابستانی امسال بسیار بسیار عالی بود ، از اون مدل هایی که من دوست دارم ، خواب خوب و کافی ، غذای خوب و مقوی ، بازی و سرگرمی به اندازه .   10 خرداد جشن پایانی پیش دبستانی پرهام بود و پسرمون از پیش دبستانی فارغ التحصیل شد .       از اون تاریخ به بعد پرهام مهمان خانه مامان بزرگ و بابا بزرگ شد ، صبح ها محمد ؛ پرهام رو می برد خانه آقا ، و عصرها من می رفتم دنبالش  و شب ها هم  گاهی اوقات می رفتیم پارک ،    خواب و استراحتش به جا و عالی بود و مامان هم حسابی از نظر تغذیه بهش می رسید و این سه ماه چند کیلویی اضافه کرد .     خلاصه هم واسه خودش خوب بود...
5 مهر 1396