بابایی پرهام
به نظرم می آید نقش محمد ، بابایی پرهام ، توی وبلاگ خیلی کمرنگه .
پس تصمیم گرفتم یه پست اختصاصی رو به بابا جون اختصاص بدم .
محمد بهترین بابای دنیاست . بهترین که می گم منظورم واقعا ً بهترین هست .
بهترین همسر و بهترین پدر دنیا .
از اولش بگم :
محمد اصولاً با بچه میانه خوبی نداشت ، حتی اگه بچه دار نمی شدم بیشتر خوشحال می شد
ولی زمانی که حامله شدم از هیچ کاری ، از هیچ کاری و از هیچ کاری واسه من دریغ نکرد . خیلی حواسش به من بود . از اینکه مواظب باشه سرما نخورم ، خسته نشوم و از نظر روحی شرایط خوبی داشته باشم .
توی خونه مایکروفر داریم اصلاً اجازه نمی داد چیزی رو داخل مایکروفر بذارم می گفت اشعه مایکروفر واسه زن حامله خطرناکه . هر چیزی که می خواستم گرم کنم یا یخ زدایی کنم محمد سریع این کار رو می کرد .
توی کارهای خونه خیلی بهم کمک می کرد . در یه کلام حسابی منو لوس کرده بود .
واسه نوبت دکتر که بود یه بار ساعت 9 صبح می رفت اسم می نوشت ، یه بار ساعت2 ظهر می رفت نوبت رو قطعی می کرد و ساعت 4 بعدظهر هم می آمد دنبال من و با هم می رفتم مطب دکتر . دکتری هم انتخاب کرده بودیم که بذاره محمد هم بیاد داخل .
مسئول فیلم گرفتن زمان حاملگی بود ، هر وقت می رفتیم سونوگرافی فیلم می گرفت .
اون روز داشتم یه فیلم نگاه می کردم که اولین سونوگرافی بود که دکتر انجام داده بود داخلش می گفت بچمون دوسانت و 8 میلی متره . یعنی هنوز 3 سانت نشده بود .
زمانی که دکتر جنسیت بچه رو بهمون گفت به صورت زنده فیلم داریم .
یادش به خیر یه کلاس زایمان بیمارستان دنا می گذاشت و محمد هم می تونست داخل کلاس شرکت کنه وقتی رفتیم دیدیم همه خانما تنها هستند و تنها مرد آنجا محمد بود ، محمد 5 دقیقه نشست ، دیدم داره می ره زیر صندلی . بهم گفت من خجالت می کشم و سریع جیم شد و رفت بیرون .
واسه زایمان در آب هم تمام کلاسهایی که می رفتم همراهیم کرد و دو جلسه ای که باید آقایان هم می آمدند با کمال میل آمد و می گفت واسه زایمان در آب حتماً داخل اتاق می یام . آخه زایمان در آب همسرت هم می تونه هنگام زایمان حضور داشته باشه .
توی این مدت بماند که انواع میوه ها رو برام می گرفت ، از بهترین ها ، انار زیاد دوست داشتم توی این 9 ماه روزی نبود که انار نداشته باشیم .
یاد اون سیب های رویال بخیر .
دلم واسه دوران حاملگی تنگ شد . چقدر خوش می گذروندم .
تا اینکه پرهام به دنیا آمد.
خونه ما آفتاب گیر نیست و از این بابت محمد خیلی نگران بود که پرهام ویتامین دی بدنش کم بشه . از اداره خسته و کوفته می آمد خونه ، پرهام رو بغل می کرد می برد بیرون تا آفتاب بگیره و بعد می آمد خونه ناهار می خورد .
پرهام هم می دونست که من بغلش نمی کنم آخه کمردرد داشتم و خیلی سختم بود که بغلش کنم ولی همین که بابایی می آمد سریع می رفت بغل بابایی و حاضر نبود که پایین بیاد.
تو رو خدا ، قیافه شو ببین ، به همین اندازه مهربون هست .
کافی هست یه چیزی بیرون ببینم و بگم به نظرت واسه پرهام بگیریم ،سریع موافقت می کنه . هر وقت واسه خرید می ریم بیرون تمام خریدهای ما واسه پرهام هست که بعضی مواقع به محمد می گم تو پرهام رو بیشتر از من دوست داری .
دادن قطره آهن از جمله مسائلی بود که محمد روی آن حساسیت خاصی داشت و همیشه مسئولیت این کار رو به عهده می گرفت .
شیر درست کردن واسه پرهام و شستن پاهاش از جمله کارهایی هست که محمد بیشتر مواقع در انجام دادنش بهم کمک می کنه .
بابا جون دوستت دارم . ممنون که این همه بهمون توجه داری . خدا تو رو سالم و سلامت نگه داره . تو بهترینی ، واقعاً بهترینی . من و پرهام عاشقانه دوستت داریم . البته من بیشتر .