پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

پرهام مهربونم

از دست پرهام

1393/1/18 14:15
نویسنده : فریده
569 بازدید
اشتراک گذاری

توی این فیلمها و سریالهای خارجی می بینی که خانمه مثلاً سه تا بچه داره حالا سه تا نه ، یکی .

ولی همون یه دونه اصلاً دور و بر پدر و مادره نیست ، پدر و مادر با هم بحث می کنن ، از بچه خبری نیست . دعوا می کنن از بچه خبری نیست ، تلویزیون نگاه می کنن ، عشقولانه حرف می زنن اصلاً بچه ای نیست .

حالا این به کنار ، پدر و مادر می رن بیرون بازم بچه ای پشت سرشون نیست . با خودت فکر می کنی خدایا پس این بچه کجاست ، دقت می کنی می بینی هر کدوم یه پرستار دارن . گفتیم این در حد فیلمه . از خواهر شوهرم که آمریکا رفته بود پرسیدم ، گفت واقعا توی مهمونی ها از بچه خبری نبود و اگرم بچه ای اونجا بود خیلی آروم بازی می کردن.

حالا ما می آیم حرف بزنیم ، یه بچه از سرو گولمون می ره بالا . می خواهیم بخوابیم یه پسر بچه شیطون روی کمرمون راه می ره . خوب ایراد نداره تنهاست احتیاج به توجه داره ، تمام توجه رو به پسر بچه شیطون می دهیم .

 

 پرهام

حالا می خواهیم برویم بیرون ، اول که باید خودمون رو بکشیم تا لباس بپوشه .

وقتی می رویم خونه کسی ، خونه واسش جدیده می ره سراغ تمام وسایل تزئنی که متاسفانه همگی هم شکستنی است پس باید چهار دنگ حواست به بچه باشه که مبادا خرابکاری کنه .

به خودمون دلداری می دهیم که ایرادی نداره ، به هر حال بچه است و کنجکاو . تا اینجای مسئله باهاش کنار می آیم ولی امان از زمانی که یه بچه دیگه وارد معرکه می شه . اونوقته که خدا فقط باید به داد برسه .

هر وسیله که اون بچه دست می گیره پرهام هم دقیقاً همون رو می خواد . تمام وسایل رو جمع می کنیم تا با هم بازی کنن ولی بازم ...

پرهام متاسفانه دست بزن داره ، به طرف مقابل می زنه و قسمت جالب قضیه اینه که بعد خودش گریه می کنن . یعنی اگه یه ساعت جایی بشینیم حداقل ده دفعه به بچه می زنه و هم خودش و هم اون بچه گریه می کنن.

کلی بهش می گی نزن ، از کنارشون رد می شه و بهشون تنه می زنه و گریه بچه رو در می آره .

هم من و هم شوهرم هر دو خانواده پرجمعیت داریم . خودتون می تونید حدس بزنید که این ایام تعطیلات چه بر سر من و محمد آمد .

شبی که سال تحویل بود واسه شام خونه مادر شوهرم بودم ، اینقدر امیرحسین رو اذیت کرد که اعلام کردم : خانمها و آقایان سال نوی همگی مبارک ، سال خوبی داشته باشید ولی متاسفانه ما خونه هیچ کدومتون نمی آیم .

ولی مگه می شه ، خونه هر کی نرویم بعدش باید جواب بدهیم که چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 روز دوشنبه 4/1/93 رفتیم خانه مهناز ، با نگار و بهار و زهرا اینقدر اذیت کردند ، نمی گم شیطنت . اذیت کرد ، همه رو عاصی کرد.

واسه روز سه شنبه و چهارشنبه مرخصی رد کرده بودم کاری کرد  که علاوه بر اینکه با محمد دعوامون شد تصمیم گرفتم برم اداره ، حداقل اونجا یه کم استراحت می کردم .

وقتی آمدم اداره واقعاً حس خوبی داشتم .

روز جمعه هم دعوت خانه حمید بودیم تصمیم گرفتم که نرویم ، روی تصمیمم هم اصرار داشتم تا اینکه ساعت 3 محمد می  خواست بره و از بیرون غذا بگیره . با هم حرکت کردیم دیدم پرهام خوابش برد گفتم محمد پرهام حداقل دو ساعت می خوابه ، پس بهتره همین دو ساعت رو برویم خانه حمید ، رسیدیم پرهام بیدار شد . ولی زیاد نموندیم و سریع برگشتیم .

یه روز هم که اصلاً دوست ندارم یادم بیاد چه روزی بود رفتیم خونه غلامرضا ، اونجا که دیگه همه رو کشت ، به نگار می زد ، به بهار می زد . از اونا می خورد .

اوضاعی بود.

 پرهام در حافظیه

قدیمی ها یه مثل دارن که می گه جای آدم بچه دار هیچ جا نیست . واقعاً که درسته .

این ایام از صبح باید می رفتیم عید دیدنی تا شب ، حداقل روزی سه تا چهار جا رو میرفتیم . هم پرهام عصبی می شد ، هم من و هم محمد . در کنار اینکه نمی تونستم از نظر غذا یا میوه بهش برسم. نمی تونستم باهاش بازی کنم  و فقط باید بهش می گفتم بکن ، نکن .

خیلی خسته شدم این چهار روز آخری رو تصمیم گرفتم به خودم برسم ، اگه محمد دوست داره هر جایی که میخواد بره ولی من که نباید تابع محض باشم ، تصمیم گرفتم به خودم خوش بگذرونم . دوست نداشتم دیگه توی جمع باشم .

سه شنبه صبح خونه رو مرتب کردم و سفره هفت سین رو برداشتم . محمد گفت باغ طاهره برویم ، گفتم بذار راحت باشم اصلاً اصرار نکن ، اگه تو دوست داری برو ، بهت خوش بگذره ولی من دوست دارم تنها باشم . با پرهام رفتن . راحت خوابیدم ، وقتی بیدار شدم احساس کردم دوست دارم بروم شاهچراغ و نماز رو اونجا بخونم . همین کار رو کردم و لذت بردم .

روز چهار شنبه ، سیزده بدر بود ، حسابی بارندگی بود . با محمد و پرهام رفتیم دریاچه نمک . لذت بردم . بارون روی دریاچه می بارید و حسابی زیبا بود .

همون موقع امیر زنگ زد و پرسید کجایید و گفت همه باغ طاهر هستند . احساس کردم دوست دارم بروم باغ و بهم خوش می گذره . پس با مامان و آغا که بعد مهناز و غلامرضا هم به جمع اضافه شدند رفتیم باغ .

خوبی اش این بود که زیاد نمی خواست توی جمع باشی .

پرهام

هوا خیلی باحال بود ، بارون می بارید و حسابی همه جا باطروات بود.

باغ طاهره

روز پنج شنبه از خواب که بلند شدم به محمد گفتم دوست دارم بروم حافظیه و سعدیه . اگه دوست داری بیا ولی اگه دوست نداری من و پرهام با تاکسی تلفنی می رویم . دیدم استقبال کرد. رفتیم حافظیه که دیدم یه قسمت نمایشگاه  مار  و خزندگان گذاشتن .

نمی دونم چرا این پیشنهاد رو کردم که رفتیم نمایشکاه خزندگان  . حالا این شیر ماده توی این نمایشگاه چکار می کنم خودم هم نمی دونم !!!!

پرهام و شیر ماده

بعد رفتیم حافظیه  و اونجا ناهار خوردیم .

پرهام و حافظیه

این اولین بار بود که پرهام حافظیه می رفت

  وقتی می خواستیم برویم سمت سعدیه پرهام خوابیده بود . پس برگشتیم سمت خونه .

جمعه هم خونه رو مرتب کردم ، لباسا رو اتو کشیدم و آماده شدم واسه رفتن به اداره .

سال آینده دیگه چنین اشتباهی رو نمی کنم ، البته امیدوارم پرهام واقعاً بزرگ شده باشه و بشه روی حرکاتش حساب باز کرد ولی اگه به همین صورت پیش بره دیگه به این صورت خونه اقوام نمی روم و سعی می کنم بیشتر به خودمون و پرهام فکر کنم تا به اینکه دیگران ممکنه که ناراحت بشن .

پسندها (1)

نظرات (44)

اعظم مامان زهرا
18 فروردین 93 19:02
هر چه این بچه ها بزرگتر میشن بیشتر مراقبت می خوان مث زهرا . انشاالله سال خوبی داشته باشی عزیزم
فریده
پاسخ
ممنونم ، امیدوارم شما هم سال خوبی داشته باشید
عشق یعنی
19 فروردین 93 12:10
الهی بگردم اول که داشتم می خوندم قند تو دلم آب می شد و لبخند می زدم و کیف می کردم که عجب بچه باححالیه اما بعد کم کم گفتم نههههههههههه پرهام خودتی ؟؟؟؟؟؟ عزیزم طی تجربات نداشته ام بهت می گم که بهترین کار اینه که اول خودت و خانودا ات یعنی پرهام و همسرت مهم هستن ببین روزهای خودت و به خاطر دیگران خراب کردی. حالا که این بچه این طوریه نمیشه که عصبی اش کنی یا خودتون وناراحت کنی؟ هر کی ازت پرسید چرا کمتر میاین بگو این طوری راحت تریم. مطمئن باش پچه هایی که خیلی شیطونن هرچی بزرگتر بشن آروم میشن باور کن تا چند سال دیگه صدا از دیوار بیرون میاد اما از پرهام نه
فریده
پاسخ
آخه این جوری هم که صدا ازش بیرون نیاد بازم خسته کننده می شه ، نمی شه در حد تعادل رفتار کنه ؟ هر چی می گم بیا ببرش واسه دخترت ، که قبول نمی کنی . باور کن آخر دخترت بدون شوهر بمونه . از ما گفتن بود ...
مهسا
19 فروردین 93 19:16
اولش کلی خندیدیم امل بعد که فکر کردم دیدیم خیلی سخته ها ا ا ا اونجاش خوشم اومد که دیگه واسه خودت تصمیم گرفتی ی ی افرین... مخصوصصا این اخرش رو خوب اومدی... راستش رو بگم، من امسال خیلی شاد بودم که از این دید بازدید های خسته کننده عید راحت شدم م م م
فریده
پاسخ
باور کن من از رفت و آمد خیلی خوشم می آید ، ولی وقتی جنبه انجام وظیفه پیدا می کنه ، ناراحت کننده است .
ماماني كسرا
20 فروردین 93 7:45
اصلا نگران نباش سال به سال بهتر ميشه، البته بچه است يه روز خوبه يه روز بد! ديشب بعد از چند وقت كسرا هم دوباره من' ديوانه كرد! اما يه پيشنهاد واست دارم، اصلا بهش توجه نكن، اشتباه من' نكن! كسرا متوجه شده بود ميتونه من' تو خونه هاي ديگران كه قدرت و اختياري. ندارم اينجوري اذيت كنه! دارم سعي ميكنم اين سلاح ازش بگيرم،بيتفاوت باش ميدونم سخته، اما چاره اي نيست! يه تجربه ديگه هم كه من دارم، خونه هاي كوچيك اپارتماني زمانيكه شلوغ باشن كسرا رو عصبي ميكنن بايد يا ببرمش تو بالكن يا از خونه برم بيرون. اما نهايتا موضوع ناراحت كننده اي نيست خوب ميشه. مطمئن باش مرخصيات' ميذاشتي مي اومدي كرمان ما هم ميديديمتون
فریده
پاسخ
ممنون از راهنمایی ات . ترو خدا هر چی تجربه داری بهم بگو ، واقعاً موثره . احساس می کنم تنها کسی که منو درک می کنه شما هستید ، دوستان وبلاگی دیگه یا بچه ندارند یا اینکه کوچکتر از پرهام هستند و یا اینکه این مسائل رو نداشتند ولی ماشاءا.. کسرا شیطون هست و همین باعث شده توی همه زمینه ای تجربه داشته باشی. مرسی از دعوتتون . کرمان ایام عید آب و هوای خوبی هم داره ولی قابل نبودیم برسیم خدمتتون . امیدوارم زودتر خوب بشید.
مامان آوایی
20 فروردین 93 14:34
سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسلام گل ناز من خوبی؟بالاخره بعد از یه تاخیر طولانی اومدم عیدددددددددددددددددددددددددددددددددددتون مبارک دوستت دارم دوست خوبم
فریده
پاسخ
چه عجب ، بالاخره پیدات شد . شما هم سال خوبی داشته باشید
مامان مهدی کوچولو
20 فروردین 93 17:35
عزیزم نگران نباش بعضی از بچه ها تو این سن همینجورین شیطون و کنجکاو هرچه بزرگتر میشن رفتارشون بهتر میشه پرهام جونمو ببوسید
فریده
پاسخ
ممنون از لطفت ، امیدوارم همین جور باشه
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
20 فروردین 93 19:32
عزیز دلم خصوصی
اعظم مامان زهرا
20 فروردین 93 23:21
سلام ممنون. اول کارتون ال ای دی و روی اون یک کارتون پتو گلباف روش رو هم که پارچه ساتن انداختم
فریده
پاسخ
ممنون از راهنمایی ات
پریسا مامان کیان
21 فروردین 93 0:35
سلاااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام فریده جونی. خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شرمنده به خدا که من نمیتونستم این مدت بیام خدمتتون. بیا تو وبلاگم میبینی چی شده. یکی از دلیلام همین شیطنتای مشابه کیانه. به خدا رسما دیوانه شدم. رضا داوطلبانه بلیط گرفت ما رو تبعید کرد ارومیه. پرهام تو یک سالگی هم شیطون بود یا کیان خیلی زود شروع کرده؟/ من و رضا تو فامیل مشهوریم به اینکه مثل انسانهای غارنشین زندگی میکنیم چون خیلی اهل رفت و آمد و مهمونیای فامیلی نیستیم. امسالم 10 روز اول عید که تو خونه خودمون بودیم عالی بود ولی دو روز دید و بازدید داشتیم کیان و رضا پدر منو در آوردن. حالا خوبه تو با آقا محمد مشکلی نداری، من باید همیشه حواسم به رضا هم باشه که با کسی دعواش نشه. چون به شدت خوش مشربه کیان وسایل مردمو میشکست رضا روح و روانشون رو..... پس زنده باد غارنشینی. . . . یک دنیا ممنونم که تو این مدت بهمون سر میزدی و کلی نظر برامون گذاشتی. به خدا ایندفعه واقعا 24 ساعته در خدمتم. یکی از خوبیای زندگی در ارومیه هم همینه.
فریده
پاسخ
سلام دوست مهربونم ، چقدر از دیدن نظرت خوشحال شدم ، آخ جون بالاخره آمدی ارومیه ، دلمون برای شما و کیان جون یه ذره شده بود . دیگه دعا نمی کنم بری کرمان ، همین جا ، توی ارومیه جات خوبه حالا بذار کیان راه بیافته ،اونوقت بهت نشان می ده شیطنت به چی می گن . بلایی به سرت می آره که می گی خدایا چه گناهی به درگاهت کردم . ولی خدایی خیلی شیرین هست حتی شدیدترین نوع اذیت هاشون واقعاً لذت بخشه . خدا همه کوچولوها رو سالم و سلامت نگه داره .
ماماني كسرا
21 فروردین 93 10:39
فريده جان نگران نباش سوئد كه رسيدم بهم يادآوري كن يه مقاله واست ميفرستم كه بخوني خيلي بهت كمك ميكنه البته با هم بيشتر صحبت ميكنم در حال حاضر هم اصلا و أبدا به خودت و بچه استرس وارد نكن
فریده
پاسخ
واقعاً ممنونم ، حتما ً بهت یادآوری می کنم . مرسی از لطفت
عشق یعنی
21 فروردین 93 10:53
اییییییییییییی جوووووووووووونم . تضمینی داماد خودمه . می گم ها بس که اومدم تو این وب هی خوندم از دست پرهام حالا تو خونه راه می رم به کلید می گم وای از دست پرهام بعد هم می خندیم
فریده
پاسخ
واقعاً خدا رو شکر که شیطنت های پرهام خنده رو لباتون می آره . از خوندن این نظر کلی خندیدم
مامان یاسمن و محمد پارسا
21 فروردین 93 10:55
عزیز دلم نگران نباش درست میشه پسر خواهر منم از دیوار راست می رفت بالا یه شیطونی بود که لنگه نداشت الان اینقد مظلوم و ارومه و که لنگه نداره تو مظلومیت امیدوارم سال پر از ارامشی را داشته باشید
فریده
پاسخ
ممنون از دلداری تون ولی الان که فکر می کنم ،ترجیح می دم شیطون باشه تا اینکه مظلوم باشه . آنجوری دلم براش می سوزه
مهسا
21 فروردین 93 16:03
فریده جون خاطره قهر کردنت رو تو وبلاگ قفل و کلید خوندم.. کلی خندیدم..
فریده
پاسخ
می بینی قهر کردن منو ... حالا ادامه شو داشته باش وقتی دیدم موبایل ندارم ، کلید ندارم ، پول هم ندارم چاره ای نداشتم جزء اینکه پشت در خونه بشینم ، با همسایه ها هم که رفت و آمد ندارم . نزدیک یک ساعتی نشستم ولی از محمد خبری نشد . توی کیفم کشتم و یه 50 تومنی پیدا کردم ، یه دفتر خدمات ارتباطی نزدیک خونمون هست رفتم نوبت گرفتم که تماس بگیرم فقط خدا خدا می کردم که بیشتر از 50 تومن پول تلفنم نشه . زنگ زدم به موبایل محمد و فقط گفتم سریع خودتو برسون خونه من پشت در هستم . رفتم حساب کنم فکر کنم 25 تومن شده بود . حالا اون طرف قضیه : محمد وقتی من از خونه می رم بیرون سریع می آید دنبالم و حدس می زنه که من رفتم خونه مامانم . پس سوار ماشین می شه و می ره اونجا . هر چی می شینه می بینه من نیامدم به کسی هم چیزی نمی گه . تا اینکه من بهش زنگ زده بودم. حالا هر وقت می خوام قهر کنم ازم می پرسه پول داری ، موبایلت باهات هست . کلید خونه رو برداشتی . وقتی اینجوری می بینم از قهر کردن منصرف می شم . قهر کردن من هم مثل آدمیزاد نیست .
عشق یعنی
23 فروردین 93 12:55
یعنی فریده این داستان قهر تو چه دنباله ای داشت ها میگم یه پست درباره اش می زاشتی ادمه شو این جا خوندم فقط لطفا بگو قسمت بعدی شو تو وبلاگ کی می زاری مارو سرگردون نکنی
فریده
پاسخ
خیلی باحالی ، فکر کردی فقط خودت قهر می کنی ، ما هم قهر می کنیم در حد المپیک . ادامه شو می تونی زیر نظر مهسا بخونی . من باید یه وبلاگ درست کنم و قهر کردن هامو داخلش بنویسم
مهسا
23 فروردین 93 14:01
قهر کردنت عجب داستانی بوده ه ه ه ادامه هم داشت..... دختر مُردم از خنده ه ه ...اونروز که قهر کردنت رو خوندم به همسرم هم تعریف کردم خندیدیم... حالا ادامش رو هم باید بهش بگم.... الهی همیشه لبت خندون باشه منو این همه خندوندی ی ی
فریده
پاسخ
خودم هم هر وقت یادم می افته کلی می خندم . حالا ادامه رو داشته باش وقتی محمد آمد خونه من مثل موش آب کشیده شده بود از یه طرف می خواستم جدی باشم و از طرف دیگه از کارهای خودم خندم گرفته بود ، به هر حال رفتیم خونه و بعد کلی با هم خندیدم. حالا بعدش مامانم گیر داده بود که کجا بودی که محمد تنها آمد خانه
عشق یعنی
25 فروردین 93 10:33
فریده . تا این جایی که مامانت گیر داده بود خوندم. خب بعد به مامانت چی گفتی؟ به نظرم باید با آقا محمد دعوا می کردی می گفتی ببین مامانم گیر داده
فریده
پاسخ
اصلاً نگران نباش . همون موقع گفتم دیگه تحمل ندارم ، دیگه از این یکی کوتاه نمی آیم . پاشو جمع کن برو خونه مامانت اینا . خون جلوی چشمامو گرفته بود . چاقو برداشتم که ... از خواب بیدار شدم .
مهسا
25 فروردین 93 13:21
وای ی ی چقدر بامزه ه ه ه.... پس در واقع خودت قهر کردی و خودت هم اشتی کردی.... دیروز به همسرم می گم... چرا تا حالا من قهر نکردم؟؟؟ برم خونه مامانم... البته وقتی ایران بودیم... الان که قهر کنم هم جایی ندارم برم
فریده
پاسخ
مگه با خانواده های ما می شه قهر کرد ، من اگه قهر کنم اصلاً نمی رم خونه بابام . همین که بفهمن اولین حرفی که می زنن میگن : پاشو برو خونت ، این مسخره بازی ها در نیار بعد دیگه خیلی ضایع می شی . تازه اگه بهت نخندند . خدا رو شکر که محمد خیلی فهمیده تر از من هست و همین که من ناراحت می شم ، سریع اوضاع رو درست می کنه . خیلی صبورتره وگرنه کی می تونست با من زندگی کنه
مامان آوایی
25 فروردین 93 14:37
سلام عزیزم خوبی؟ ببخش اونروز که اومدم نتونستم پستت رو کامل بخونم الهی بمیرم میدونم چه زجری میکشی وچق آدم اذیت میشه که بچه ش اینطور باشه منم یه مدت آوا خانوم قلدر هر بچه ای رو که اذیتش میکرد گاز میگرفت به حدی که بچه مقابل بیحال با دست کبود یا سینه کبود ویا لپ کبود بابا هرکاریش میکردم وباهاش صحبت میکردم که این کار زشته ومنم همیشه شرمنده از روی دیگران ولی خوب با گذر زمان خیلی خوب شد تا جایی که الان دیگه خبری از کتک کاری ومخصوصا گاز گرفتن نیست ولی ایام عید بخاط اون یک ماه مهمان داشتیم خیلی تغییر رفتار داد چون ما با 5 نفر دیگه توی خونمون توی این یک ماه سرو کله میزدیمخلاصه عزیزم این ناهنجاریها فقط مختص به پسر تو نیست هممون بااین چیزا سر کردیم ولی خوب دیگه با گذر زمان همه چی حل میشه فقط یه ده سالی پیرتر میشیم
فریده
پاسخ
ممنونم از راهنمای ات . امیدوارم پرهام هم این بحران رو زود پشت سر بذاره که دیگه خیلی خسته شدم.
اعظم مامان زهرا
25 فروردین 93 15:11
فریده
پاسخ
mojde
25 فروردین 93 19:53
فریده
پاسخ
امیرحسین کوچولو نفس ما
26 فروردین 93 1:57
عجب ماجراهااااااااایی. پرهام شیطون بلا....خدا کنه بزرگ شد اینطور که همه میگن مظلوم نشه... امیرحسین هم خیلی ورجه وورجه میکنه و بغل هرکسی میره میزنه تو صورتشو موهاشو میکشه..... یعنی اون لحظه دلم میخواد آب بشم از خجالت..... هر روز هم که مدام ازش کتک میخوریم و کلی از موهامو می کَنه...... واقعا نمیدونم چطوری باهاش رفتارکنم..... راستی اون عکسی که فواره داره و زمین خیسه با اون درختهای بید مجنونش خیییییلی عالیه.خیلی حس خوبی بهم میده.... بووووووووووووووس ماجرای قهر و آشتی تون هم خیلی بامزه بود.الهی همیشه خوش باشید
فریده
پاسخ
آره منم دوست ندارم خیلی مظلوم بشه ، هر چیزی در حد تعادل خوبه . دعا می کنم که بچه ها مون سالم و سلامت باشند و حواسشون باشه که دستاشون رو چطور حرکت می دن.
مامان یسنا
26 فروردین 93 9:28
´´´´´´´´´¶¶ ´´سلام´´´¶¶¶ ¶¶¶´´´´´¶¶´¶ ´¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶ ´´´¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´´´´´¶¶´¶¶´´´´¶¶¶¶ ´´´´¶¶´´´´´¶¶¶ ´´´¶¶´¶¶¶¶´´¶ ´´¶¶¶¶¶´´¶¶´¶´´´´´´´´¶ ´¶¶´´´´´´´´¶¶¶´´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶ ´´´´خوبی؟´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶ ´´´¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶¶¶´´¶¶ ´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´¶¶ ´´´´´´¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶ ´´´´´´´´¶¶¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´¶¶¶¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´´´´´¶¶¶¶´¶¶¶¶´´´´´¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´´´´´¶¶¶´´´´´¶´¶¶¶¶¶¶ ´´´آپم´´´´´¶¶´´´´´¶´´´´¶¶ ´´´´´´´´¶¶´´¶¶¶¶¶¶´´´¶¶¶ ´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´¶¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶¶ ´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶ ´´´´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶ ´´´´´´´´´´´´´¶´´´´´´´´´¶¶¶ ´´´´´´´´´¶¶´¶¶´´´´´´´´´´´¶ ´´´´´´´´´¶´¶¶¶¶´´´´´´´´´´ ´´´´´´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´¶¶¶ ¶¶¶´´´´´¶¶´¶ ´¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶ ´´´¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´´´´´¶¶´¶¶´´´´¶¶¶¶ ´´´´¶¶´´´´´¶¶¶ ´´´¶¶´¶¶¶¶´´¶ ´´¶¶¶¶¶´´¶¶´¶ ´¶¶´´´´´´´´¶¶¶ ´´´´´´´´´´´´¶¶ ´´نمیای؟´´´´¶¶ ´´´´´´´´´¶¶¶ ¶¶¶´´´´´¶¶´¶ ´¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶ ´´´¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´´´´´¶¶´¶¶´´´´¶¶¶¶ ´´´´¶¶´´´´´¶¶¶ ´´´¶¶´¶¶¶¶´´¶ ´´¶¶¶¶¶´´¶¶´¶´´´´´´´´¶ ´¶¶´´´´´´´´¶¶¶´´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶ ´´´منتظرما´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶ ´´´¶¶¶¶¶´´´´´´´´¶¶¶´´¶¶ ´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´¶¶ ´´´´´´¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶ ´´´´´´´´¶¶¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´¶¶¶¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´´´´´¶¶¶¶´¶¶¶¶´´´´´¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´´´´´¶¶¶´´´´´¶´¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´´´´¶¶´´´´´¶´´´´¶¶ ´´´´´´´´´¶¶´´¶¶¶¶¶¶´´´¶¶¶ ´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´¶¶¶¶´¶¶¶ ´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶¶ ´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶ ´´´´´¶´´´´´´´´´بدو´´´´´¶¶¶ ´´´´´´´´´´´´´¶´´´´´´´´´¶¶¶ ´´´´´´´´´¶¶´¶¶´´´´´´´´´´´¶ ´´´´´´´´´¶´¶¶¶¶´´´´´´´´´´ ´´´´´´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´¶¶¶ ¶¶¶´´´´´¶¶´¶ ´¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶ ´´´¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´´´´´¶¶´¶¶´´´´¶¶¶¶ ´´´´¶¶´´´´´¶¶¶ ´´´¶¶´¶¶¶¶´´¶ ´´¶¶¶¶¶´´¶¶´¶ ´¶¶´´´´´´´´¶¶¶ نظر يادت نره´´´¶¶
فریده
پاسخ
آمدم
اعظم مامانه زهرا
27 فروردین 93 11:48
آزمایش هاش خوب بود دکتر گفت مشکلی نداره
فریده
پاسخ
خدا رو شکر ، پس دیگه جای نگرانی نداره
امیرحسین کوچولو نفس ما
27 فروردین 93 18:32
عزیز دلم خوبی؟ باید بگم سفرهای خارج از کشور که میری باید نهایت لذت و استفاده از زمانی رو که اونجا داری ببری،ولی با بچه خیلی محدود میشی......هم خودتون از سفر هیچی نمیفهمید هم بچه خیلی اذیت میشه و وقتی بزرگتر بشه هیچی از سفری که رفته یادش نمیمونه و تازه باید هزینه اضافه هم بدی و ببریشو اونوقت نه به خودت خوش میگذره نه بچه...... من کسی رو ندارم که امیرو بذارم پیشش و دلم قرص باشه که مواظبشن یا بهش میرسن.خدا خیلی به شما لطف کرده که نعمتهای خوب و بزرگ زندگیت پدرو مادرت پیشتن و پرهام جون هم به اونها عادت داره،بهت توصیه میکنم اگه خواستی بری اصلا پرهامو نبری،اصلا هم دلت نسوزه،چون اگه ببریش تازه در حقش ظلم کردی.چون خیلی اذیت میشه،باید سر تایم برای صبحانه و ناهار شام و خرید و بیرون رفتن بیدارش کنی و بچه اذیت میشه، عصبی میشه.طفلک امیرحسین خیلی اذیت شد ما هم به خاطر اون نمیتونستیم بعضی از تفریحاتو انجام بدیم...... کلا بچه های 6 سال به بالا برای یه همچین سفرهایی بهتر همکاری میکنن.وگرنه بردنشون فقط دردسره..... اگه میخوایی استراحت کنی حتما با همسری تنها برید......
فریده
پاسخ
ممنون از راهنمایی ات . واقعاً عذاب وجدان داشتم ولی با این توضیحات مفصلی که دادی تا حدی عذاب وجدانم کمتر شد.
امیرحسین کوچولو نفس ما
27 فروردین 93 18:48
درمورد هزینه سفر بگم که ما با تور رفتیم.اونم تور لحظه آخری....تورهای لحظه آخری یا اونهایی که آفر بهشون میخوره خیلی ارزونتر در میان....همین تور ما نفری 2میلیون و چهارصد بود.که آفر خورد و شد نفری 1 میلیون و چهارصد....امیرحسین هم چون زیر 2 سال بود فقط 150 هزار تومن شد..... یه سری به سایت nextholiday.ir بزن.تورهای لحظه آخریه.اگه ثبت نام کنی اس ام اس هم مدام برات میاد از تورهای لحظه آخری خیلی خوبه... در ضمن اگه بخوایی همون کیفیت سفر رو بری با هزینه مناسب تر باید توی فصلی سفر بری که ایرانی ها کمتر میرن سفر...مثل ایام عید و تابستون.....اما سفر توی فصلهای سرد سال و وقت امتحانات مناسب تر در میاد. چند روز پیش تور استانبول رو دیدم خیلی ارزون بود. البته ارزون شدنش هم بخاطر ستاره های کمتر هتلش بود. توی آنتالیا چون غذا و کلا همه چیز به شدت گرونه حتما هتلی رو انتخاب کنید که غذا هم سرو بشه و گرنه اگه بخواین خودتون تهیه کنید خیلی گرون میشه. توصیه میکنم برای سفرهای خارج از کشور تورهای 3 روزه رو انتخاب نکنید.چون کلا دو روز تون به مسافت رفت و برگشت میره و کلا 1 روز اونجا هستید..... آنتالیا رو هم توصیه میکنم نرید هیچ چیز خاص و جالبی نداره....مثل شماله که باید از طبیعتش لذت برد و دریا که توی ایران خودمونم از اونها بهتر رو داریم..... من استانبول نرفتم اما فکر کنم خیلی بهتر از آنتالیا باشه...
فریده
پاسخ
بازم ممنون از راهنمایی ات . این سایتی که معرفی کردید رو رفتم و ثبت نام کردم .راهنمایی هایی خوبی بهم کردی . ممنونم
امیرحسین کوچولو نفس ما
27 فروردین 93 18:53
حداقل اونجا میدون تقسیم رو داره که پر از کبوتره و یه جزیره ای میبرن اسمش یادم نیست که همه ی دختر ها مثل پرنسس یه حلقه گل روی سرشونه و کلا فقط دوچرخه و کالسکه تردد میکنن.....و این جور که شنیدم قیمتها اونجا بهتره و راحت تر میشه خرید کرد.....جنسهای خوب ولی قیمت مناسب.... راستی از شهر های اطراف خیلی ها تور لحظه آخری گرفته بودن و اومده بودن تهرانو با ما همسفر بودن.از اصفحان و شیراز و..... عزیزم اینها چیزهایی بود که یادم اومد بازم اگه سوالی داشتی در خدمتم......
فریده
پاسخ
چه جالب . این جور که توضیح دادی بهتره آدم بره استامبول تا آنتالیا. منم ادمی نیستم که حالا بخوام از دریا استفاده کنم و حمام آفتاب بگیرم .
مامان مینا
27 فروردین 93 23:26
عزیزم پرهام جون.عاشق بچه شیطونممامانی خودتو ناراحت نکن پسر همینجوری خوبهبزرگ میشن آروم میشن
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، حالا بزار کارن جون بزرگتر بشه ، اونوقت بهت نشون می ده
امیرحسین کوچولو نفس ما
28 فروردین 93 3:26
وای ببخشید میدون تکسیم رو نوشتم تقسیم...
فریده
پاسخ
ایرادی نداره . هزار بار ممنون از وقتی که گذاشتی و توضیحات مفصلی که دادی.
پریسا مامان کیان
29 فروردین 93 18:45
سلااااااااااااااام فریده جونی. خوبی؟؟؟؟؟؟؟ امیدوارم جمعه خوبی رو پشت سر گذاشته باشی. امیدوارم این هفته از چشم فامیل شوهر در امان بوده باشی.(به آقا محمد سلام برسون ) آرزو میکنم این جمعه خیلی آرووم و بدون شیطنتای خارج از کنترل پرهام برات سپری شده باشه. (امروز یکی از دوستان وبلاگی با وایبر بهم پیام داد و منو عضو یکی از گروههای نی نی وبلاگی کرد. مگه وایبر داری به من بپیوند. اینم شماره مه: )داخل پرانتز رو پاک کن عسیسم
فریده
پاسخ
سلااااااااااااااااااااااام دوست مهربونم ، خدا رو شکر این هفته از دست فامیلهای شوهر راحت بودیم همین که می آمدند چشم بزنن یه آینه می گرفتم جلوشون ، زمانی که می خواستیم برگردیم همشون لنگ و لوگ بودند.یعنی اگه بفهمند تکه بزرگم گوشمه . بندگان خدا در ضمن محمد اینجوریسلام می رسونه. ممنون از دعوتت . مگه وایبر فیلتر نیست ؟ من whatsapp عضوم ولی الان سعی می کنم وایبر رو هم فعال کنم . چقدر شماره ات رونده
مامان آوایی
30 فروردین 93 16:51
عزیز دلم روزت مبارک باشه سالهای سال رو برات باعزت ترین سالگرد مادرانه شدنت آرزو دارم همیشه شاد وخوشحال باشی عزیز دلم
فریده
پاسخ
ممنون از تبریکت ، روز مادر و روز زن بر شما هم مبارک.
شکوفه
30 فروردین 93 23:55
سلام مامان پرهام.خوبین؟ اتفاقی با وبتون آشنا شدم.ماشالا چقدر گل پسرتون نازه. براش اسفند دود کنید. خوشحال میشم با هم تبادل لینک کنیم. برای پرهام کوچولو
فریده
پاسخ
ممنون شکوفه جون ، منم دوست دارم با شما تبادل لینک کنم . در ضمن مانی و پانته آ واقعا فرشته های زیبایی هستند.
عشق یعنی
31 فروردین 93 10:12
مادر شوهر دخترم روزت مبارک
فریده
پاسخ
آفرین خوشم می آید از مادر شوهر دخترت حساب می بری ، زودی بهش تبریک گفتی . بهم احساس قدرت دست داد. منم روز زن رو به شما دوست خوبم تبریک می گم.
مهسا
1 اردیبهشت 93 1:38
روز زن مبارک عزیزم م م م
فریده
پاسخ
مرسی دوست خوبم ، منم به شما تبریک می گم و آرزوی بهترین ها رو براتون می کنم
پریسا مامان کیان
1 اردیبهشت 93 2:27
سلااااااااااام عزیزم فرشته ها وجود دارند اما... بعضی وقتها چون بال ندارند ما بهشون میگیم دوست ، تقدیم به فرشته بی بالم که به دوستیش می بالم روز قشنگ مادر و از اعماق وجودم تبریک میگم.
فریده
پاسخ
واااااااااای خییییییییلی متن قشنگی بود،واقعاًً لذت بردم . منم این روز رو به شما دوست خوبم تبریک می گم
مامان یسنا
1 اردیبهشت 93 9:44
عزیزم دیروزت مبارک کجایی؟ نمی آپی؟
فریده
پاسخ
ممنون روز مادر و روز زن بر شما هم مبارک
مامان هستی
1 اردیبهشت 93 10:40
فریده
پاسخ
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
2 اردیبهشت 93 16:15
ای جان عزیز دلم درکت میکنم تو شلوغی ها کنترل کردن بچه واقعا سخته مگر اینکه بیرون از خونه باشه تو فضای باز که خودشون بازی کنن عزیز دلم خصوصی
فریده
پاسخ
راست می گی مخصوصاً با این خونه های کوچیکی که ما داریم . ممنون عزیزم.
عشق یعنی
3 اردیبهشت 93 9:16
تو وبلاگ هر کی میری کلی سوژه برای روز زن هست فقط تو سوژه نداشتی هااااااااااا نکنه هنوز آقای همسر دارن وجودت و کتمان می کنن؟ هنوز مرییضی شون بهبود نیافته؟
فریده
پاسخ
واقعیتش من رفتم تو کما . یه عالمه سوژه واسه نوشتن دارم ولی حال نوشتن ندارم . یکی به دادم برسم واویلا ....
مامان یاسمن و محمد پارسا
4 اردیبهشت 93 2:05
فریده
پاسخ
عشق یعنی
4 اردیبهشت 93 8:30
مطمئنی با این آهنگ یکی به دادم برسه واویلا بازم به حال نمیای؟ پس این و گوش گن... واویلا لیلی ... این یکی چه طوره ؟ دختر همسایه شبای تابستون... از این خوشت نیومئد؟ یکی دیگه برات می خونم ای دل تو خریداری نداری.... دیگه با این یکی غررررررررررر میاد تو کمرت گوش کن ... کلاغ دم سیاه غار غار و سرکن ههههههههههههههههههه حالت جا اومد . حالا بیا مطبی بزار
فریده
پاسخ
بابا این آهنگ ها همش قدیمی بودند . با اینا یاد بدهکاری هام می افتم . یه آهنگ از تتلو ،ساسی مانکن، سعید مانتد ، از اون آهنگ هایی که اصلاً نمی فهمی چی می خونه . از اونا برام بخون. شاید حالم جا بیاد.
بابا و مامان
6 اردیبهشت 93 9:42
خصوصی عزیزم
فریده
پاسخ
مرسی
عشق یعنی
6 اردیبهشت 93 12:47
از شوخی گذشته باورت میشه که من اصلا اهل آهنگ های داغغغغغغغغغغغغغغوووووووووون و جلللللللللللف نبودم و حتی دوران مجردیم همیشه آهنگ های آروم و با معنا و مفهوم گوش می کردم . همین الان هم ترجیح می دم آهنگ هایی گوش کنم که بهم آرامش بدم و توش جیغ و داد وفریاد و خواننده های به ظاهر خوش صدا نباشه . اما به خاطر دل تو هم که شده می خوام برم برات یه آهنگ داغون و غرررررررررررررر دار پیدا کنم. البته از پرهام هم میشه کمک گرفت چون قبلا خوب غر میداده .
فریده
پاسخ
عجب مادر زنی گیر پسرم آمده ، یه مادر زن با شخصیت و به قول شیرازی ها جا سنگین. امروز دیگه یه مطلب می ذارم ، قول می دم.
عشق یعنی
7 اردیبهشت 93 18:14
پس کو اون پستی که قولش و داده بودی هااااااااا
فریده
پاسخ
باور کن نوشته بودم ولی تایید نکرده بودم که اونم امروز تایید کردم.
مامانی آواخانوم
8 اردیبهشت 93 23:08
یه به خانوم کم پیدا چه خبر خانوم کجایی؟این جریان قهرکردنهات چیه که من نمیدونم یکمی هم به من بگین تا منم بخندم این روزا حالم خیلی گرفته ددی(شیرازی ها به آجی چی میگن)
فریده
پاسخ
چرا دلت گرفته خدا نکنه . ماجرای قهر کردن رو برات می نویسم . شیراز به آجی ، آبجی می گن . ما مخلص شما هم هستیم