پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

پرهام مهربونم

یه ماجرای بامزه

1393/3/28 7:58
نویسنده : فریده
644 بازدید
اشتراک گذاری

اون روز (20/3/93) یه اتفاق بامزه افتاد که گفتم حتماً توی وبلاگ پرهام بنویسم .

من سال 86 گواهینامه رانندگی گرفتم ولی اصلاً پشت ماشین ننشسته ام ، شاید ماهی یکبار ، سالی یکبار .

امسال یکی از تصمیمات مهمم اینه که رانندگی کنم .

اول اینکه هر وقت پشت ماشین  میشینم پرهام معترض می شه و میگه برو کنار بشین ، بذار بابا اونجا بشینه .

اون روز خواستم ماشین رو از پارکینگ بیارم بیرون پرهام هم عقب نشسته بود .

دنده عقب گرفتم و یه کم آمدم بیرون و مواظب بودم که به ستونی که پشت سرم هست نزنم که پرهام با فریاد گفت : نزنـــی ، نزنـــی ، زدی زدی !!!. گفتم مامان حواسم هست .

خلاصه دنده عقب رو گرفتیم و  خواستیم از در بیرون برویم که حس کردم ممکنه که به در بگیرم ، دومرتبه دنده عقب گرفتم  ولی این بار چون یه سربالایی داشت ، ماشین خاموش شد  .

وااااااااااای اگه بدونید ، نه من حرفی زدم که ماشین خاموش شد و نه محمد ، یکدفعه پرهام گفت :ماشین خاموش شد و هِر هِر می خنده،همین جور می خندید و می گفت خاموش کرد .

نامرد عالم یه وجب بیشتر نیست من رو مسخره می کنه ، حالا نمیدونم از کجا فهمید که ماشین خاموش شد و از کجا می دونست که نباید ماشین خاموش بشه .

از اون روز تا حالا من و محمد هر وقت یادمون می افته کلی می خندیم.
 

پسندها (5)

نظرات (9)

عشق یعنی
28 خرداد 93 9:07
آفررررررررررررررررررررررررررررین پرهااااااااااااااااااااام باهوشم خوشم اومد
فریده
پاسخ
جز اینکه شما تعریفش کنی ، مادر شوهر دخترت رو مسخره می کنه اونوقت خوشت می آید.
مامان مهدی کوچولو
28 خرداد 93 10:47
ماشااله به این همه هوش و ذکاوت فریده جون از این به بعد هواست باشه به کارات چون پرهام حسابی مواظبته
فریده
پاسخ
وای که راست می گی ، کلاً دیگه باید حواسم به کارام باشه ، حالا ازم ایراد می گیره خدا به داد فرداها برسه .
خاله زهرا
29 خرداد 93 13:55
نمیدونم نظرم واسه این مطلب رسیده یا نه؟ فکر کنم نرسیده. دوباره تلاش میکنم. میگم خدا رو شکر تا کیان بخواد مسخره کردن یاد بگیره من رانندگیم خوب شد. کلا رانندگی از واجبات زندگیه که باید همه بلد باشن در همین زمینه حدیث هم داریم از پیغمبر که میفرمایند یادگیری اسب سواری(در گذشته) و رانندگی (در حال حاضر)و سفینه سواری(در آینده نه چندان دور ) بر همه مسلمین واجب است. خوب تلاشت رو بکن دوست من. منتظر دیدارشما در مسابقات رالی هستیم.
فریده
پاسخ
وااااااااای خدای من ، شما همون خاله زهرای معروف هستید!!!!! عشق کیان ، زهراگَ بورااا. چقدر خوشحالم که به وبلاگ پرهام آمدید ، منو و این همه خوشبختی محاله ، من الان توی آسمونام نمی تونم با این حالم رانندگی کنم ،
بابا و مامان
31 خرداد 93 1:59
ای شیطون بلای باهوش
فریده
پاسخ
مرسی مامان جون
مهسا
31 خرداد 93 10:45
فریده
پاسخ
می بینی تو رو خدا .
مامان هستی
2 تیر 93 10:44
ایول دمت گرم پرهام جونم
فریده
پاسخ
ممنون خاله جون ، حسابی به مامانم خندیدم .
عشق یعنی
5 تیر 93 8:57
وای فریده نمی دونی چه قدر داغونم. منم یه حس بد اومده سراغم. احساس بدی دارم. چند وقته الکی الکی میزنم زیر گریه . مثل ادم های افسرده شدم. خیلی خسته ام . امروز اول اومدم وبلاگ پرهام. منم خیلیییییییی چیزهااااااااا تو ذهنم برای پرهام بود. حتمی رو سررسید رو میزی تو دفترم علامت زدم که جلو چشم باشه اما انرژی هیچ کاری و ندارم . وارد وبلاگ پرهام شدم شرمنده شدم . از روی گل تو و پرهام نازنینم که عاشقونه دوسش دارم. چی بگم. شاید حرفام توجیه کوتاهی هام باشه. اما این روزهام هوای دلم بهاری بهاریه. ببخش عزیزم به جای اینکه بهت روحیه بدم از حال خراب خودم گفتم. من همیشه دختر پر جنب و جوش و پر انرژی بودم اما الان... دلم برای کلید میسوزه... طفلی همسرم تحملم می کنه. تو این یه سال همه ی موهاش سفید شده. دو تایی صبح تا شب می دویم برای زندگی مون. اما توقع هات منخیلیییییییی بالاست. طفلی کلید هم بخاطر من چیزی نمی گه و فقط می دویه. هر کاری می خوام انجام بدم یه سنگی جلوی پامه. کلی تصورات برای خودم تو ذهنم می سازه بعد با یه سر انگشت همش ویران میشه. بعد تو وبلاگم مفصل از همه چیز میگم. فریده جون ببخشید عزیزم . نمی دونی الان چه قدر سبک شدم . اول تو پست بالا نوشتم اما دیدم پست تولد پرهام جون و حیف این نظرو بزارم . سعی می کنم زودی از این حال و هوا بیام بیرون و با انرژی دووووووووووووووبللللللللل بیام تو پست تولد پرهام نظر بزارم . پرهام جونم من و ببخش عزیزم
فریده
پاسخ
تو عزیز دلمی ، زود باش از این حال و هوا بیرون بیا ، ما اینجا واست دعا می کنیم
عشق یعنی
5 تیر 93 8:57
وای فریده نمی دونی چه قدر داغونم. منم یه حس بد اومده سراغم. احساس بدی دارم. چند وقته الکی الکی میزنم زیر گریه . مثل ادم های افسرده شدم. خیلی خسته ام . امروز اول اومدم وبلاگ پرهام. منم خیلیییییییی چیزهااااااااا تو ذهنم برای پرهام بود. حتمی رو سررسید رو میزی تو دفترم علامت زدم که جلو چشم باشه اما انرژی هیچ کاری و ندارم . وارد وبلاگ پرهام شدم شرمنده شدم . از روی گل تو و پرهام نازنینم که عاشقونه دوسش دارم. چی بگم. شاید حرفام توجیه کوتاهی هام باشه. اما این روزهام هوای دلم بهاری بهاریه. ببخش عزیزم به جای اینکه بهت روحیه بدم از حال خراب خودم گفتم. من همیشه دختر پر جنب و جوش و پر انرژی بودم اما الان... دلم برای کلید میسوزه... طفلی همسرم تحملم می کنه. تو این یه سال همه ی موهاش سفید شده. دو تایی صبح تا شب می دویم برای زندگی مون. اما توقع هات منخیلیییییییی بالاست. طفلی کلید هم بخاطر من چیزی نمی گه و فقط می دویه. هر کاری می خوام انجام بدم یه سنگی جلوی پامه. کلی تصورات برای خودم تو ذهنم می سازه بعد با یه سر انگشت همش ویران میشه. بعد تو وبلاگم مفصل از همه چیز میگم. فریده جون ببخشید عزیزم . نمی دونی الان چه قدر سبک شدم .
فریده
پاسخ
واااااااااااااای نگو این حرفا رو. شما هم بهترین دوست منی ، خیلی با نظراتت حااااااااال می کنم ، چرا شرمنده ؟؟؟؟ باور کن وقتی می خواستم این پست رو بذارم همش به خودم می گفتم نکنه قفل بدش بیاد ، شما که اولین نفری بودی که تولد پرهام رو تبریک گفتی ، من که همیشه شرمنده محبت های بی دریغت هستم ، باور کن یکی از کسانی هستی که خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمش . می دونی دوران عقد در کنار خوبی های که داره بَد هم هست ، من هم مثل شما شده بودم ،دقیقاً از یه دختر پر جنب و جوش تبدیل شدم به دختر افسرده که حوصله هیچ کاری رو نداره ، خیلی درگیری ذهنی داشتم ، ولی گذشت . نگران نباش ، توکل کن به خدا ، خودش همه چیز رو درست می کنه
عشق یعنی
9 تیر 93 9:16
نه عزیزم من وقتی خوشحالی تو و پرهام و میبینم با تمام وجودم خوشحال میشم مهم اینه که همیشه به یادتونم
فریده
پاسخ
فدای تو دوست خوب و مهربونم.