پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

پرهام مهربونم

مهد کودک

1393/10/15 8:35
نویسنده : فریده
7,164 بازدید
اشتراک گذاری

مهد  کودک یکی از کلماتی هست  که همیشه ذهن منو به خودش مشغول می کرده ،

از زمانی که پرهام حامله بودم بهش فکر می کردم و ازش می ترسیدم.

 

به هر حال من یه زن کارمند بودم که باید واسه نگهداری پرهام فکری می کردم و یکی از گزینه ها مهد کودک بود ولی مگه می شه یه بچه شش ماهه ، حتی یکساله یا دوساله رو گذاشت مهد کودک اونم به مدت 8 الی 9 ساعت .

 

بدن آدم هم به لرزه می شینه ، مخصوصا ً اینکه از هر کدوم از همکارا که بچه شون رو مهد گذاشته بودن  سئوال می کردم  اولین حرفی که می زدن این بود :  " از وقتی گذاشتیم مهد همش مریضه . " هیچ کس راضی نبود .

 

خدا عمر با برکت به مامان و آقا بده که نگذاشتن بچه چند ماهه رو بذارم مهد کودک یا حتی واسش پرستاری بگیرم که ندونم زمانهایی که خانه نیستم چه رفتاری با بچه ام می کنه .

 

تا اینکه کم کم پرهام بزرگ شد و دیگه اون ترس و دلهره رو نداشتم.

 

پارسال از یکی از آشناها که مربی مهد بود پرسیدم که از چه زمانی پرهام رو مهد بذارم ؟؟

بهم گفت حتماً از سه سالگی پرهام رو مهد بذار که هم روابط اجتماعی اش خوب بشه ، هم با بچه ها بازی کنه و هم آموزش ببینه .

 

تصمیمم این بود که از فرودین  سال 93 پرهام رو  مهد بذارم که هم هوا خوب باشه و هم اینکه یه مقدار مهد خلوت باشه و بتونه خودش رو با محیط وفق بده .

 

 

اول تصمیم گرفتم پرهام رو بذارم یه مهد نزدیک خانه مامان که صبح ها مامان بعد از اینکه صبحانه پرهام رو داد اونو به مهد ببره و نزدیک ساعت 1 بعدظهر واسه ناهار برگردونه ، اینجوری مدت زمان کمتری رو می خواست توی مهد بمونه و از طرف دیگه صبحانه و ناهار رو توی خانه می خورد .

 

دو تا مهد نزدیک خانه مامان بود ، مهد فرشته های کوچک  و مهد قصر آرزوها .

 

اردیبهشت ماه 93 بود که رفتم تا این دوتا مهد رو ببینم ، مهد فرشته های کوچک بسیار بسیار شلوغ بود ، وحشتناک بود ، رفتم کلاس رو دیدم ، یه اتاق 9 متری که نور گیر هم نبود . اصلاً خوشم نیامد.تعجب کردم چه جور مربی می تونه از عهده این همه بچه بربیاد.

 

احساس می کردم از یه یتیم خانه دیدن کردم ، بغض کرده بودم و خیلی ناراحت بودم . (البته این احساس بعد از دیدن تمام مهدها به سراغم می آمد .)

 

رفتم مهد قصر آرزوها هیچ کسی نبود!!! از مدیر مهد که پرسیدم گفت بچه ها رو بردن گردش،

یکی از همسایه های مامان بچه اش رو همین مهد می گذاشت باهاش صحبت کردم و بهم گفت از مهد راضیه .

 

منم تصمیمم قطعی شد که پرهام رو همین مهد بذارم ولی نمی دونم چرا اینقدر معطل کردم تا شهریور ماه شد.

یه روز خانم همسایه رو دیدم که با نگرانی بهم گفت پرهام رو این مهد اسم ننویس ، علت رو که پرسیدم بهم گفت یاسمین از مهد خارج شده بوده و هیچ کس متوجه نشده بوده.  توی خیابان یکی از مادرا که از قضا بچه اش توی همین مهد بوده و یاسمین رو میشناخته اونو به مهد برمی گردونه .

 

واااااااااااای خدای من ، اینقدر ترسیدم که خدا می دونه .

 

دیگه کارم این شده بود که یه ساعت می گفتم پرهام رو نمی زام مهد یه ساعت دیگه می گفتم بالاخره چی ، باید یه چیزی یاد بگیره ، پس می زارمش مهد .

 

 

دیگه تصمیم گرفتم بذارم یه مهد نزدیک اداره ، که مثلاً بالا شهر شیراز محسوب می شه ، یه مهد دقیقاً روبروی اداره بود به اسم مهد خانواده  ، همکارا همه ناراضی .

 

آخه موقعیت مهد خوبه ، اطرافش بانک و مخابراته و دیگه دلیلی نداره که بخواد شرایط رو بهتر کنه.  این که به کل از انتخابا حذف شد .

 

یه مهد بود به اسم غنچه های بهشت که تازه افتتاح شده بود و یکی از همکارا که  پسرش رو اونجا گذاشته بود خیلی راضی بود .

 

منم خوشحال رفتم نگاه کردم و خوشم آمد . تصمیم گرفتم که پرهام رو بذارم که یه لحظه یادم آمد مریم (خواهر شوهرم )  مربی مهد بوده و خیلی راحت تر و بهتر  از من می تونه راجع به مهد نظر بده . بهش گفتم و قرار شد مهد رو ببینه .

 

مریم بهم زنگ زد که مهد رو دیده ولی مدیر مهد نذاشته کلاس رو ببینه (به منم کلاس رو نشان نداد.)  و می گفته الان وقت خداحافظی بچه هاست و اگه شما وارد کلاس بشید درست نیست ،

 

خواهر شوهرم می گه پس از از طریق سیستم کلاس رو بهم نشان بده ، یه کلاس خالی رو بهش نشون می ده ، خواهر شوهرم هم می گفت خودم رو زدم به پرویی و رفتم سمت کلاس ، در کلاس رو که باز می کنه می بینه یه قالی کهنه وسط پهنه و یکی داره غذا می خوره ، یکی خوابیده و هر کسی داره یه کاری انجام می ده که مدیر می آید در رو می بنده  و می گه امروز روز عکاسی بوده به خاطر همین اینجوریه . از مدیر مهد می پرسه مربی چند سال سابقه داره که می گه سه سال ولی از کمک مربی که می پرسه میگه یکسال.

 

خلاصه دیدیم آقا اینا هر چی که می گن دروغه و بر پایه دروغ دارن کار می کنن ما هم پشیمون شدیم .

 

یه روز هم با محمد رفتیم مهد قصه ها ، مهد چیستا ، مهد آفتاب مهتاب .

 

از بینشون از مهد آفتاب مهتاب خیلی خوشم آمد ، مثل یه باغ زیبا بود و با مادر یکی از بچه ها که صحبت کردم خیلی راضی بود ، تنها مشکلش این بود که ساعت کاریشون تا ساعت 2:30 بیشتر نبود  و از طرف دیگه از اداره هم دور بود .

 

توی همین زمان فرح (یکی از خواهر شوهرام )بهم گفت که یکی از آشناهاشون یه مهد به اسم دانشمندان کوچک داره و پیشنهاد کرد بریم و اون مهد رو هم ببینیم .

 

با مریم هماهنگ کردیم که هم آفتاب مهتاب رو ببینم و هم  مهد دانشمندان کوچک .

 

دانشمندان کوچک ساعت کاریشون خیلی خوب بود تا ساعت 5 بعدظهر ، از طرف دیگه  مدیرش آشنا بود و به هر حال کسی بود که هوای پرهام رو داشته باشه ولی وقتی اتاق کلاسی رو دیدم جا خوردم ، یه کلاس خیلی کوچیک بدون نور .

 

از مسئولش که پرسیدم چند تا بچه هست گفت ما تا 30 نفر می تونیم بگیریم . خندم گرفت متاسفانه روز پنچ شنبه رفته بودیم و خلوت بود .

جالب اینجاست که من می خوام پرهام تلویزیون نگاه نکنه ولی وقتی رفتیم دیدم تلویزیون روشنه و بچه ها دارن تلویزیون نگاه می کنن.

 

بعد هم رفتیم مهد آفتاب مهتاب که اونو دیگه اصلاً خواهر شوهرم موافق نبود دلیلش هم ناامن بودن محیط بود . از طرف دیگه خیلی کلاس بیخود گذاشتن که دل منم  زد .

 

 

همین جور حیران و سرگردان بودم که دیدم نزدیک اداره یه مرکز مطالعه و خلاقیت کودک و نوجوان زدن . 

فکر می کردم این مرکز تنها کلاسهای مختلف برگزار می کنه و تمام وقت بچه ها رو پر نمی شه .  پیش خودم گفتم ای کاش می گذاشتمش کلاس موسیقی یا نقاشی تا حداقل یه چیزی یاد بگیره .

یه روز رفتم اونجا که ببینم شیوه کارشون به چه نحوه هست که  مسئولش گفت نع ما با کلاس های مختلف اوقات بچه ها رو پر می کنیم .

این مرکز چند تا خوبی داشت :

 

ساعت کاریشون تا ساعت 7 عصر بود البته دو شفیت بودن . شفت صبح تا ساعت 1 بعدظهر و شیفت عصر تا ساعت 7 بعدظهر بود .

 

تقریباً نزدیک به اداره من هست .

 

به صورت ماهیانه شهریه می دی که مهدهای دیگه این حسن رو نداشتن و باید نه ماهه شهریه  رو پرداخت می کردی و حالا اگه از اون محیط خوشت نمی آمد و یا اینکه اصلاً بچه نمی تونست خودش رو وفق بده پولت رفته بود .

 

چهارم  اینکه بیشتر جبنه آموزشی داشت و تنها نگهداری از بچه نبود . آموزشها هم شامل نقاشی ، موسیقی ، زبان ، رقص باله و ... بود

 

و مهمترین خوبی اش این بود که کل بچه هایی که توی شیفت صبح بودن 5 الی 7 نفر بودن  .

 

مریم ، خواهر شوهرم ، هم رفت و محیط رو دید و تقریباً تاییدش کرد.

 

فعلاً قرار شده پرهام رو سه روز در هفته (( از شنبه 93/10/20 )) مرکز مطالعه و خلاقیت کودک و نوجوان بذاریم تا اگر خوب بود و پرهام هم تونست خودش رو با شرایط وفق بده به صورت کامل بذارم .

 

دعا کنید جای خوبی باشه ، اصلاً دلم نمی خواد اولین تجریه اجتماعی شدن پرهام ناخوشایند باشه .

 

در آخر چند تا نکته :

عکسایی که گذاشتم هیچ ربطی به مهدهایی که دیدم نداره ، از اینترنت دانلود کردم.

تمام چیزهایی هم که نوشتم فقط و فقط تجربه های شخصی خودم هست که ممکنه اشتباه باشه پس اگر کسی این مطلب رو خوند طرز  نگرش من باعث تصمیم گیری اش نباشه .

تمام این مهدها خوب بودند ولی  من بیش از اندازه حساسم. 

 

خدایا مثل همیشه دستامون رو بگیر و خودت به ما انرژی حرکت کردن بده .

 

پسندها (4)

نظرات (24)

هنرمند
15 دی 93 15:53
سلام خداقـــــــــــــــــوت ////////////////////// فرارسيدن هفته وحدت و ولادت نبي اكرم حضرت محمد مصطفي و قرآن ناطق حضرت امام جعفر صادق بر شيفتگان حضرتشان و شما استاد ارجمندم تبريك و تهنيت باد
فریده
پاسخ
مامانی ِ یسناجون
15 دی 93 17:27
به نظر من حساسیتت کاملا منطقیه.میخوای جیگر گوشتو چند ساعت بدی دست مردم ، باید بدونی چطور قراره ازش نگهداری بشه. کار خوبی کردی تحقیق کردی اما خیلی عجله نکن. هنوز زوده و دیر نشده.وقت هست برای یادگیری... مهد خوبیهایی هم داره .... بدیهایی هم داره... اما من فعلا قصد ندارم یسنا رو بذارم مهد... سال دیگه میره پیش آمادگی هر چی لازمه یاد میگیره... برای آموزش و اجتماعی شدن پرهام جون میتونی بفرستیش کلاس. مثل کلاس قرآن ، نقاشی، ورزشی مثل ژیمناستیک... بعد از ظهرها خودت میبریش کلاس و بعدشم باهم برمیگردین. در ضمن ساعتش کمتره و حوصله اش هم سر نمیره. من یسنا رو از دیروز میبرمش کلاس قرآن. دوروز در هفته هست. خسته هم نمیشه. فک کنم این کارو بکنی بهتر باشه.اینجوری آمادش میکنی برای سال بعد که میره پیش آمادگی. اینا نظر من بود عزیزم. امیدوارم بدردت بخوره موفق باشی دوستم
فریده
پاسخ
آخه مشکل من اینجاست که تا می رسم خانه و می خواهیم دومرتبه حرکت کنیم ساعت 7 شبه دیگه وقتی نمی شه . حالا به صورت امتحانی می خوام یک ماه بفرستمش ، ببینم خوبه یا نع واقعیتش می ترسم در حقش کم کاری کنم، بچه ها الان آماده یادگیری هستن که متاسفانه ما وقت نمی ذاریم
مامان فهیمه
16 دی 93 0:56
سلام فریده جون خوشحالم که بالاخره موفق شدی و پرهام جون و گذاشتی مهد.البته همون موسسه پرورش خلاقیت امیدوارم که خوب باشه و راضی باشی و پرهام خودشم دوست داشته باشه. راستش یه کم ترسیدم وقتی گفتی اون بچه از مهد خارج شده و کسی متوجه نشده .یا اونجاییکه گفتی یه قالی پهن بوده و ....واااای خدای من نتیجه رو واسمون بزار از موسسه ای که پرهام جون میره .مرسی
فریده
پاسخ
از دیروز همین جور توی فکرم که کاش اسم مهدها رو نگذاشته بودم ، چون اینا تجربه های شخصی هست که ممکنه اشتباه باشه . ولی از طرف دیگه می گم بذار هرکی می خواد بچه رو بذاره با چشم باز انتخاب کنه . نگران نباش ، شما که علی کوچولو رو بیشتر از چند ساعت مهد نمی گذاری.حتماً می نویسم از مهد راضی بودم یا نع
عشق یعنی
16 دی 93 10:42
سلام فریده جون الهی بگردم پرهام و که بزرگ شده و می خواد وارد اجتماع بشه این شاله که همیشه صحیح و سالم باشه . چیزهایی که در مورد مهد نوشتی خیلی برام جالب بود. هیچ وقت فکر نمی کردم مادر بودن این قدر سخت است. واقعا حق داری که این قدر حساس باشی. مورد آخری که گفتی به نظر منم خیلی جال بود چون واقعا تو مهد فقط و فقط بچه ها رو سرگرم می کنن تا وقت پر بشه و مادر ها بیان دنبالشون . اما به قول خودت به هر حال باید بره و یه چیزی یاد بگیره و وارد اجتماع بشه یه پیشنهاد دیگه هم دارم . می خوای بفرستش خودم نگه اش میدارم رو دو تاچشماااااااااااااام
فریده
پاسخ
فردا پسرم رفت تو جامعه و یه دختری گولش زد دیگه نگی چرااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودت بیا و هوای دامادت رو داشته باش جدا از شوخی واقعاً مهدها واسه خودشون عالمی دارن
عشق یعنی
16 دی 93 10:47
یه چیز جالب درباره مهد بهت بگم . تو خانواده ما هیچ کس مهد کودک نرفته بود. منظورم بین خواهرهام . آخه اون زمان مامان ها همه خانه دار بودن و بچه رو مهد نمی فرستادن. فقط من از بین هفت تا خواهر رفتم مهد حالا چرا شو بهت می گم. نمی دونم شایدم برات تعریف کرده باشم . من بچه ششم هستم و مامانم و خواهرهای بزرگترم همیشه تعریف می کنن که خیلی مظلووووووووم بودم در حدی که مامانم می ترسیده که نکنه من عقب مونده ذنی باشم و من و می برده دکتر و دکتر می گفته عادیه . می گه با هیچ کس حرف نمیزدی و گوشه می شستی و شلوغی نمی کردی. تا این که تصمیم می گرن من و بزارن مهد . جایی هم که می فرستم جز مهد های خیلی خوب مشهد بوده. بعد می گن مهد رفتار همانا و شیطنت من هماناااااااااااااا. می گن از وقتی رفته بودی مهد خیلی حرف میزدی و همش دوست داشتی تو جمع باشی و کلی شیطنت می کردم . تا جایی که تو مهد همیشه سر گروه بودم . تو مدرسه هم همیشه شلوغی می کردم . جالب این جا است که از نظر اجتماعی بودن و بحث کاری و وارد شدن تو اجتماع از همه خواهرم هام جلوتر بودم و فوق العاده اعتماد به نفس بالااااااااااایی پیدا کردم . همیشه می گن تو از همه با اعتماد به نفس تری و به همین دلیله که پیشرفت می کنی و دلیلشم رفتم به مهد بوده
فریده
پاسخ
منم مهد نرفتم ولی دادشم که یکسال از من بزرگتر مهد رفته . حالا می دونی چرا؟؟ چون زمان من پولی می شه و مامانم می گه ولش کن ، پول بدم که چطور بشه. خلاصه واسه همینه که یه کم کودن و عقب مانده شدم. واقعاً جالب بود شما با یه مهد رفتن کل زندگی ات دگرگون شد و گرنه الان نه شوهری داشتی ، نه کار داشتی همین جور گوشه خانه نشسته بودی و داشتی ناخنت رو می جویدی.
عشق یعنی
16 دی 93 12:12
یعنی وقتی میام جواب تو می خونم تا یه ساعت میرم تو خودم . جواب هات تو حلقم
فریده
پاسخ
وقتی می خوام جوابت رو بدم پیش خودم می گم یه موقع ناراحت نشه . بعدش می گم دوست خودمه ، ناراحت نمی شه . ولی خدایی هر جا ناراحت شدی بدون تعارف بنویس از این کلامت ناراحت شدم . البته بنویسی من بازم کار خودمم رو می کنم
مامان
16 دی 93 14:55
ای جاااان.پرهام جون حسابی آقا شده. وای فریده جون چقدر ترسیدم،از این مهد های عجق.وجق. ممنون که تجربیاتت رو نوشتی.واسه منه بی تجربه خیلی نکته های خوبی بود. ممنووووووووون ان شاالله که این انتخاب بهترین باشه و کلی ازش راضی باشید.
فریده
پاسخ
واقعاً مهدها واسه خودشون عالمی دارن ،اگه بخوای بچه ات رو بذاری مهد یا باید بی خیال باشی یا خیلی اذیت می شی . امیدوارم این مهد واقعاً خوب باشه
مامان
16 دی 93 15:04
یه مهدی اینجا هست.شهریه ش ۱۲ میلیون بود پارسال.هر بچه ایی رو هم ثبت نام نمیکنن.باید چند سال تو نوبت باشی.سبک اروپایی.دخترا همه دامن کوتاه سورمه ایی و بلوز سفید.پسرا هم بولیزسفید و شلوارک سورمه ایی با کروات.خیلی بامزه و مرتب.سه تا زبون.و موسیقی و غیره. اما به نظرم بی خودیه.وقتی مدرسه میرن نه زبان انگلیسی باهاشون کار میشه نه فرانسه،پس بهتره یه مهد ساده برن و اون چیزها رو کلاسای متفرقه برن.که حداقل بتونن دنبال کنن. همینکه پرهام سرگرم باشه و یه هنری یاد بگیره عالیه
فریده
پاسخ
شیراز هم این مدل مهد داره ،البته نه با این شهریه .12 میلیون خیلی زیاده. اتفاقاً من پرهام رو اونجا ثبت نام کردم ولی چند تا دلیل داشت که پشیمون شدم یکی همون دلیلی که خودتون گفتید یکی دیکه اینکه افرادی با درآمد خاص بچه هاشون رو اونجا می زارن در حالیکه پرهام از یه خانواده متوسط هست . دوست نداشتم سطح توقعاتش بالا بره ، و خودش رو با افراد بالاتر مقایسه کنه .خوشم نمی آید پرهام از بالا به پایین نگاه کنه چند سال پیش با یکی از مربی های مهد که صحبت کردم می گفت بچه های این مهدها فوق العاده از خود راضی هستن و نمی شه بهشون چیزی گفت . یکی از دوستام بچه شو گذاشته بود همین مدل مهدا . می گفت همه حواسشون به بچه هایی بود که پدر یا مادرشون پول اضافی تر به کمک مربی داده بودن . خوب تمام این دلایل باعث شد منصرف بشم .
مامان فهیمه
16 دی 93 16:38
نه فریده جون اصلا بهش فکرم نکن که چرا اسمشونو گذاشتی واقعا این چیزایی رو که گفتی واسه هر مادری مهمه و اگه بدونه خیلی بهتره .اتفاقا کاره خوبی کردی واسه ما همشهریات.مشکل اون مهدها هستن که باید رسیدگی کنن.
فریده
پاسخ
خیلی ناراحت کننده بود ، حالا هر روز می گم ولش کن از شنبه هم پرهام رو مهد نمی زارم ولی بعد به خودم می گم آخرش چی . حداقل یه ماه بزار اگه دیدی بَده دیگه نزارش .
مهسا
16 دی 93 21:25
آفرین قریده جون دقیق و موشکافانه بررسی کردی. خیلی خوبه.. ادم که هر جایی نمی تونه بچه رو بسپاره. ایشالا که همه چی خوب پیش بره.
فریده
پاسخ
خدا کنه ، خواهر شوهرم می گه همین که پرهام رو گذاشتی مهد دنبال مدرسه بگردد که اینجور که تو پیش می ری اونم چند سال طول می کشه .
مامان یاسمن و محمد پارسا
17 دی 93 12:39
وای چه وحشتناک طفلک بچه ها
فریده
پاسخ
تازه اینا همه مهدهای معروف بودن
مامان فهیمه
17 دی 93 14:43
نه عزیزم اگه جای معتبر و با اعتمادی باشه مشکلی پیش نمیاد.انشالا... من نظرم اینه بچه هایی که مهد میرن هم از نظر رفتار اجتماعی جلوترن و هم از نظره اینکه با همسن و سالای خودشون دارن آموزش میبینن واسشون بهتره و خیلی چیزارو تجربه میکنن که شاید به تنهایی تو خونه نتونن تجربش کنن. منم تو ذهنمه که علی به سه سالگی که رسید و حرف زدنشم بهتر شد صبح ها یه چند ساعتی بزارمش.
فریده
پاسخ
کلاً مهد خیلی خوبه ولی اگه بتونی یه مهد پیدا کنی که از همه نظر عالی باشه و بچه هم بتونه خودش رو با شرایط مهد وفق بده .
مهسا
19 دی 93 1:18
راست می گه.. از حالا پرس و جو رو شروع کن..
فریده
پاسخ
مدرسه که خیلی مهمتره ، باید شروع کنم .
مامانی کسرا
21 دی 93 10:16
اميدوارم موفق باشي و پرهام سريعا خودشُ با محيط وفق بده
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم
ماه پیشونی
21 دی 93 13:04
ای جوووووووونم مهد پرهام چه پروسه عظیمی داشته ایشا الله بهترین دانشگاه بره
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، زیارت قبول باشه .
عشق یعنی
24 دی 93 8:41
فریده خوبی چه خبر دامادم چه کار می کنه مهدشو میره یا نه؟
فریده
پاسخ
سلام عزیزم پرهام هم مهد می ره البته فقط روزهای زوج و سه الی چهار ساعت فعلاً خویه ، هر چند گریه هم می کنه ولی به نظرم داره خودش رو با شرایط وفق می ده
بابا و مامان
24 دی 93 9:00
سلام عزیزم ببخشید دیر شد بفرمایید خصوصی
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان لیانا
29 دی 93 1:51
انشالا محیط خوبی برای رشد و پیشرفت پرهام هست اینجا که انتخاب کردین و هم شما و هم پرهام جون با خاطرات شیرن این دوران یادآوری کنید.فریده جونم توکل به خدا کنو استرس و از خودت دور کن خدارو شکر پرهام در سنی هست که اگه شرایط براش سخت باشه بتونه بهتون منتقل کنه
فریده
پاسخ
ممنونم مرجان جون . تا الان که راضی بودم هر چند که به سرما و بارون خورد ولی خدا رو شکر مهد خوبیه . حالا تو یه پست مفصل می نویسم . ممنون از متن زیبا و امیدوار کننده ای که نوشتی
مامانی غزل جون
1 بهمن 93 12:39
خداروشکر که نگرانی هات کمتر شده دوست مهربونم ایشالله پرهام جونم همیشه شاد و سالم باشه عکس هایی که از مهد فرستادی محشره موفق باشی دوست گلم
فریده
پاسخ
ممنون دوست مهربوم. اون عکسا را از اینترنت گرفتم ، به زودی یه پست مهد کودک می زارم و عکسا رو داخلش ثبت می کنم
عشق یعنی
4 بهمن 93 11:32
فریده جون بدوووووووووووو بیا که یه پست گذاشتم
فریده
پاسخ
آمممممممممممممممممممممدم
عشق یعنی
4 بهمن 93 11:34
چه قدر وقتی نظرات توو می بینم دلم آروم میشه چه قدر خوشحالم که تو رو دارم . واقعا می گم فریده ازت ممنونم اون پست قبلی مو کلید گذاشته . منم ازش چیزی نپرسیدم که از چی ناراحته. اما فکر می کنم اونم دغدغه های منو از سمت خانواده اش داره عزیزم ممنونم که به فکرمی . راستی پریسا چه طوره ؟ چه کار می کنه؟ کیان خوبه ؟ ازش حال و روزش برام بنویس
فریده
پاسخ
فدای تو دوست خوبم ، امیدوارم به سلامتی مجلس بگیرید و خیالتون راحت بشه ، اونوقت می تونید خستگی این چند مدت رو از تن بیرون کنید. از من می شنوی یه ماه عسل توپ هم برید اونجا می تونید فارغ از همه استراحت کنید. پریسا و کیان هم خوبن ، سلام می رسونن
مامان نگار
9 بهمن 93 9:51
اين نگراني تمام مادراي كارمنده .من نگار رو يكسال تو مهدي گذاشتم كه ظاهرا همه چيزش خوب بود اما بعد از يكسال يكي از مربياشون رو ديدم كه او اون مهد رفته بود و فهميدم كه من يكسال اول زندگي بچه ام رو به چه آدمهاي سپردم .كساني كه فقط ظاهر داشتن و باطنا هيچ
فریده
پاسخ
چقدر ناراحت کننده است ،ما همه تلاشمون اینه که بچه هامون توی محیط سالم رشد کنن ولی با اولین قدمی که واسه اجتماعی شدنشون برمی داریم با این مشکلات مواجه می شیم.
زهرا مامان ایلیا جون
15 بهمن 93 0:56
سلام فریده جون عجب داستانی بود این دنبال مهد گشتن .منم تصمیم دارم ایلیا ببرم مهد .منم مثل شما خیلی حساسم .خدا کنه یه مهد خوب گیر بیارم . ایشالا مهدی که شما پیدا کردی وخوب باشه و تجربه خوبی برای پسری باشه .تجربه هاتو به منم بگو .حتما کمک میکنه .
فریده
پاسخ
واقعاً مهدها واسه خودشون دنیایی دارن ، حالا فکر کن ما با هزار تا ناز و نوازش بچه هامون رو بزرگ کردیم و الان می زاریمشون جایی که ظاهر و باطنشون با هم هزار درجه متفاوته.
دریا
8 مرداد 95 11:21
سلام. چه تجربه مشابهی. البته من دخترم هنوز دو سالش نشده و مجبورم بفرستمش مهد. مهد غنچه های بهشت رو که دیدم دقیقا همین حس شما رو پیدا کردم. دروغ س. یه اتاق خالی رو نشونم داد... بعدشم گفت حداکثر هشت تا بچه تو کلاس هستن. رفتم یواشکی مربی رو پیدا کردم... گفت الان بین دوازده تا چهارده تا بچه داریم!!!! تازه تابستون بودد... اول مهر حتما میشد بیست تا!
فریده
پاسخ
سلام . چه جالب بعضی وقتا فکر می کنم که نباید تجربیات شخصی خودم رو می نوشتم ولی الان که دیدم شما هم همین تجربه رو داشتید خوشحال می شم که حداقل احساسی نبوده . ایشالله شما هم یه مهد خیلی خوب واسه دخترتون پیدا کنید و خیالتون راحت بشه .