اصفهان سفر دوم پرهام
سه شنبه ١٢ اردبیهشت (١ می ) روز جهانی کار و کارگر بود . به خاطر همین این روز رو تعطیل کردند. منم روز چهارشنبه مرخصی گرفتم ،پنچ شنبه و جمعه هم که خودم تعطیل بودم . پس با محمد صحبت کردم و اونم چند روز مرخصی گرفت و تصمیم گرفتیم به اصفهان برویم .
روز دوشنبه بعد از اداره مستقیم به سمت خونه رفتیم کارامون رو کردیم وسایلمون رو جمع کردیم و به خونه آغا آمدیم .مامان ناراحت بود که پرهام غذا نمی خوره . داخل حیاط بهش پوره سیب زمینی دادم و تقریبا ساعت 8 شب بود که به سمت ارسنجان حرکت کردیم .
ساعت ١٠ شب به ارسنجان رسیدیم اونجا پرهام کلی شیطونی کرد . دیگه می تونست از پله های خونه عمه بالا و پایین بره که یکبار هم از پله ها افتاد .ساعت ٢ نصف شب بود که بعد از کلی شیطنت خوابید.
فردا صبح مریم و احمد آقا به سر کار رفتند و ما تنها خونه بودیم . گذاشتیم پرهام خوابش رو کرد و زمانی که بیدار شد ساعت ١٠ شده بود .
به محل کار مریم رفتیم که کلید خونه رو تحویل بدهیم . پرهام با عمه مریم به داخل مهد رفت اونو داخل استخر توپ گذاشتیم ولی پرهام اصلا نمی دونست باید چکار کنه محیط کاملا براش ناآشنا بود یه کم نشست و وقتی یکی از شاگردهای مریم داخل استخر رفت که باهاش بازی کنه پرهام زد زیر گریه . بعد با مریم به داخل کلاسش رفتیم وقتی که وارد شدیم همه شاگردها گفتند سلام شاداب باشید . پرهام هم دلش اندازه یه بچه گنچشک ، همین که صدای بچه ها رو شنید زد زیر گریه که خدایا اینها چی می گن چرا صداشون اینقدر بلند هست .
خلاصه ساعت ١ بود که به سمت اصفهان حرکت کردیم و ساعت ٦ بود که به هتل اصفهان رسیدیم و ساکن شدیم .
شب که شد کالسکه پرهام رو برداشتیم و پیاده به سمت سی و سه پل حرکت کردیم .
روز چهارشنبه هم به باغ پرندگان ،کوه صفه ،ته کابین صفحه (که خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا زمانی که به بالای کوه رسیدیم و به کافی شاپ رفتیم )،باغ گلها و پل خواجو رفتیم
روز پنچ شنبه به سمت کاشان حرکت کردیم . به ابیانه رفتیم باد شدیدی می وزید به خاطر همین محمد و پرهام بعد از اینکه یه گشت کوچولو داخل این روستای زیبای قرمزپوش زدند سوار ماشین شدند و من تنهایی داخل روستا دور زدم و عکس و فیلم گرفتم .
بعد از ابیانه به سمت کاشان حرکت کردیم ساعت حدود ٣ ظهر بود که به کاشان رسیدیم به حمام فین کاشان و تپه های سیلک رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت فقط هوا شرجی بود که کمی اذیت شدیم .
شب هم حرکت کردیم به سمت اصفهان .
صبح جمعه با محمد و پرهام به بازار امام رفتیم و کمی خرید کردیم . زمانی که می خواستیم گز و سوهان بخریم پرهام بغل مرد فروشنده رفت و کلی با هم بازی کردند . آقاهه می گفت چقدر اجتماعیه . اصلا به شما توجه هم نمی کنه . از مغازه بیرید بیرون ببینم گریه می کنه .ما هم از مغازه رفتیم بیرون و دیدیدم که بچه اصلا عین خیالش هم نیست.
ساعت ١ بعداز ظهر هم به سمت شیراز حرکت کردیم و ساعت ٧ بود که به سلامتی به شیراز رسیدیم .