یکسال و چهل و پنچ روزگی پرهام
بالاخره فرصتی پیدا شد که بتونم وبلاگ پرهام رو به روز کنم . توی این مدت در حال جابه جایی کتابخانه آموزش به کتابخانه دیجیتال ولیعصر بودم و اصلا وقت نشد که سری به وبلاگ پرهام بزنم .
پرهام راه رفتن رو به طور کامل یاد گرفته و خودش به راحتی بلند می شه و راه می ره و ذوق خودشو می خوره . ولی فوق العاده خطرناک شده وقتی راه می ره باید پشت سرش راه بری که به جایی برخورد نکنه و گریه اش بلند نشه . حسابی آدمو خسته میکنه مخصوصا توی این هفته که هم کار من زیاد شده بود و هم روزه بودم .
یه روز از روی مبل خونه آغا بالا آمد و شروع کرد روی مبل ها به راه رفتن من و آغا هم دو طرف نشسته بودیم و مواظبش بودیم ولی یک لحظه پاش رو کنار مبل گذاشت و با سر برگشت و سرش به لبه میز خورد و چنان صدایی داد که من گفتم حتما سرش شکشت وقتی بلندش کردم فوری دست گذاشتم پشت سرش که اگه خون بیاد جلوش رو بگیرم که خوشبختانه طوریش نشده بود .ولی آغا عصبانی که چرا مواظب نبودم .
خونه آغا می ره روی میز وسط مبل می نشینه و برای خودش دست می زنه . از روی مبل بالا می ره و می خواد روی اپن بره .
آمدیم خونه خودمون و هر کاری کرد دید نمی تونه روی میز وسط مبل ها بره . آخه میز ما بلند تر از میز خونه آغا هست . موتور شو آورد رفت بالای اون و از روی موتورش رفت روی میز . و شروع کرد به دست زدن .که همون جا هم سرش به میوه خوری خورد.
خیلی بچه باهوش و شیطون بلایی هست .
وقتی راه می ره دو تا دستاشو مشت می کنه و می گیره جلوی خودش . و هر وقت دستاش بیافته خودشم می افته . آغا می گه دستاش مثل فرمون عمل می کنه .
بستنی خیلی دوست داره . به مامان می چسبه و می بردش کنار یخچال که بهم بستنی بده . مامان بستنی که براش می آره همون جا می نشینه و گریه می کنه که همین جا بستنی می خورم .
خیلی خوشمزه شده من که وقتی اداره هستم خیلی دلم براش تنگ می شه .
امروز روز تولد پسر عموی پرهام ، امیر حسین هم هست که 45 روز کوچکتر از پرهامه . تولدش مبارک .