پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

پرهام مهربونم

پرهام و ماموریت رفتن محمد

1391/7/5 8:19
نویسنده : فریده
573 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه گذشته (٢٤ شهریور ٩١ ) محمد با هواپیما به تهران رفت . یه دروه مربوط به اداره بود که تهران برگزار می شد .از وقتی که محمد رفت پرهام هر کی زنگ می زد سریع می گفت بابابی ، بابایی. هر کی از در هال می آمد داخل بدو می رفت ببینه کی هست و می گفت بابایی بابایی . هر کی زنگ در می زد می گفت بابایی .خلاصه اوضاعی داشتیم و حسابی دلتنگی می کرد .

دیدیم این جوری نمی شه و تصمیم گرفتیم با مامان ببریمش بیرون .مامان پیشنهاد کرد که پیاده  بریم پل غدیر پس با مامان و پرهام حرکت کردیم .

ماشااله پسرم خودش تنهایی بیشتر راه رو آمد هر چند به سرعت لاکپشت و ما هم مجبور بودیم مثل خودش با سرعت لاکپشت حرکت کنیم ولی بالاخره تا پل غدیر رفتیم و اونجا یه استراحت کوچیک کردیم و دومرتبه به خونه برگشتیم . حسابی خوشحال شده بود که بیرون آمده . جالب این جا بود که یه جا دیدم پرهام ایستاده و با دست به یه جایی اشاره می کنه   و می گه   "به ،  به "  . نگاه کردم دیدم داره به یه گربه اشاره می کنه . آخه به گربه  می گه به .

روز شنبه  هم حمید ما رو به خونه مامان برزگ  پرهام برد و اونچا کلی بازی کرد . دایی حسن و خانواده هم آمده بودن و برگشتنه مزاحم اونا شدیم .

روز یکشنبه در نبود بابایی به خیاطی کنار خونه مامان رفتم و پارچه ام رو دادم بدوزه . پرهام کلی شیطونی کرد و به تمام وسایل خونه خیاطه  دست می زد . برگشتنه وقتی دید داریم وارد کوچه می شیم برگشت و هر کاری کردیم حاضر نشد وارد کوچه بشه مامان می گفت کوچه رو می شناسه ولی من باورم نمی شد و می گفتم فقط داره بهانه می گیره . بالاخره زور اون بیشتر شد و ما مچبور شدیم بیشتر پیاده روی کنیم . موقع برگشتن مامان گفت پشت سر پرهام حرکت کن ببینیم وارد کوچه خودمون می شه . دیدم آره وارد کوچه شد گفتم شانسی بوده مامان گفت بذار جلو حرکت کنه ببینم خونه رو بلده . دیدیم پرهام موقعی که نزدیک در خونه شد با عجله به سمت در کوچه رفت و شروع کرد با کف دست در زدن . برای من که خیلی جالب بود .

روز دوشنبه هم با مامان و پرهام تا پل غدیر رفتیم و اونچا با هم بستنی خوردیم .و آخر شب هم سعی کردیم پرهام رو بیدار نگه داریم تا محمد بیاد . وقتی آمد با دو به سمت محمد رفت اولش غریبی می کرد ولی بعد کلی نق می زد که منو بغل کن و بگردون.

نامرد حسابی هم  سوغاتی گیرش آمد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

amme manoos
8 مهر 91 23:39
سلام فریده جان،

من همیشه از خوندن پست‌های تو لذت می‌برم. چون همیشه در چیزهایی که مینوسی، زیبایی‌، حسّ خوشبختی‌ و لذت زندگی‌ رو میبینم. پرهام هم که خیلی‌ پسر خوشبختی‌ هست،

از اینکه از خونه مامانت تا پول غدیر پیاده رفتین، اون هم با صورت پرهام، خیلی‌ برام جالب بود. مامانتون هم که ماشالا خیلی‌ صبر و حوصله دارند.

و خوشحالم که محمد با پرهام ارتباطی‌ داره که پرهام از همین الان اون رو تکیه گاه خودش می‌دونه.

من مطمئن هستم که پرهام در این خانواده گًل و بلبل، بویژه که واسه تربیتش هزینه می‌کنید، آیندهٔ درخشانی داره، و انشاالله نسبت به حوادث بد روزگار و ... بیمه‌ هست.

مواظب خودتون باشین