پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

پرهام مهربونم

پرهام به خونه آمد

1391/2/27 9:04
نویسنده : فریده
696 بازدید
اشتراک گذاری

من ساعت ٥:١٠ صبح جمعه ٣/٤/٩٠ زایمان کردم روز جمعه بیمارستان بودم و یک شب اونجا خوابیدم .

شنبه محمد تمام کارهای ترخیص منو انجام داد . دکتر رباطی هم  که نمی دونم این وسط چکاره بود آمد و منو چک کرد و گفت که می تونم مرخص بشوم .چشمک

اتاقی که من در اون بستری بودم چهار تخته بود . روز جمعه تنها کسی که داخل اتاق بود من بودم ولی روز شنبه همه تختا پر شدند یکی از پرستارا آمد و به من گفت تا کی اینجا هستید؟ منم گفتم نهایتا تا ساعت ١ بعداز ظهر.  نگو که می خواستند مریض روی تخت من بخوابونند.ساعت یک که شد دیدیدم یه مریض رو آوردند ،‌ما هم مجبور شدیم  وسایلمون رو جمع کردیم و روی مبل نشستیم .

اون روز مامان ،‌مامان محمد و طاهره آمده بودند و محمدم بیرون بود .

طاهره می گفت فرح بهش زنگ زده و گفته پرهام خیلی شیطون هست و فکر نمی کنه که مامان به تنهایی بتونه از اون  مراقبت کنه . خلاصه طاهره هم آمده بود و همین که پرهام گریه می کرد می گفت فریده شیر می خواد ،  بهش شیر بده . منم  گرسنه ،‌خودم داشتم از حال می رفتم و باید به پرهام شیر هم می دادم و بدتر از همه اینکه شیر هم نداشتم .niniweblog.com

 می خواستیم درمانگاه دنا باز بشه که همون روز واکسن پرهام رو بزنیم و برویم خونه درمانگاه ساعت ٢ باز شد و محمد و طاهره واکسن پرهام رو زدند و حرکت کردیم به سمت خونه . طاهره  همون جا از ما خداحافظی کرد و به خونه خودشون رفت .بای بای

خیلی گرسنه بودم  از شب پنچ شنبه که همبر خوردم بودم (که اونم با خوردن  روغن  کرچک همش رو بالا آوردم ) تا اون موقع هیچ چیزی نخورده بودم  .روز جمعه و شنبه  هم در بیمارستان فقط آب میوه و ژله بهم می دادند . همش هم بهم می گفتن شیر بده ، بچه گرسنه هست . دیگه داشتم از حال می رفتم.

خلاصه پرهام رو داخل کریریش گذاشتیم و با مامان ،‌مامان محمد و بابایی  به آهستگی به سمت خونه  حرکت کردیم .

niniweblog.com

 مامان هم سریع یه سوپ خیلی خوشمزه واسم درست کرد .

 هرچی لباس ازقبل داشتم رو پوشیدم ولی هیچ کدامش اندازم نبود . اصلا فکر نمی کردم که بعد از زایمان هم اینقدر گنده باشم . خلاصه بعد از یک ساعت امیر و منصوره آمدند و پرهام رو دیدند. فرح و جمشید هم آمدند و آخر شب هم طاهره ،‌لیلا و نیلوفر آمدند . منم که اصلا حالم خوب نبود دراز کشیده بودم  .

بچه ها می گفتند ممکنه که زردی داشته باشه و باید بهش عناب بدیم . من و محمد هم که با این مسائل مشکل داشتیم . به خاطر همین به زیبا زنگ زدم و ماجرا رو گفتم اونم گفت ایرادی نداره بشرطی که کاملا تمیز درست بشه .

خلاصه عناب رو گرفتیم و مامان درست کرد . من همون موقع حالم خوب نبود و رفتم دراز کشیدم . ولی می گفتند پرهام اینقدر گرسنه بوده که موقعی که آب عناب بهش می دادند مرتب دهنش رو باز می کرده به قول محمد می گفت زبونش به سقف دهنش چسبیده بود .

فرح همیشه می گه وقتی اون صحنه یادم می یاد عذاب وجدان می گیرم .

niniweblog.com

حالا که یادم می یاد می گم باید همون موقع بهش شیر خشک می دادیم ولی از  طرف دیگه اگه بهش شیر خشک می دادیم دیگه هیچ وقت شیر منو نمی خورد ،‌همون طور که بعد از شش ماهگیش که مجبور شدم شیرخشک بهش بدم دیگه شیر منو نخورد. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)