دو تا خبر خیلی خوب
امروز ششم خرداد ماه یکهزار و سیصد و نود و سه هست . البته به شمسی .
و به قمری امروز عید مبعثه .
خیلی خوشحالم ، دیروز و امروز خداوند بهم دوتا عیدی خوب داده. خدایا شکرت ، تو خیلی خوبی .
اولین عیدی که گرفتم این بود که دختر یکی از همکارام (آقای کمالیان ) موفق شد به المپیاد جهانی زیست شناسی دانش آموزی راه پیدا کنه .
آیدا دختر خاصی هست ، از اون مدل دخترهایی که باید بگردی تا بتونی یه صفت منفی داخلش پیدا کنی هر چند که من همون یه دونه هم نتونستم پیدا کنم . نقاشی های زیبایی می کشه ، خیلی خوب گیتار می زنه و صدای بسیار زیبایی داره در کنار اینکه فوق العاده دختر مودب و خوش برخوردیه.
زمانی که شنیدم خیلی خوشحال شدم به آقای کمالیان تلفن کردم و بهش تبریک گفتم ، بهم می گه امیدوارم پرهام هم وقتی بزرگ شد به المپیاد جهانی راه پیدا کنه ، خندیدم و گفتم پس باید بفرستمش خانه شما تا شما بزرگش کنید .
و حالا دومین خبر خوب :
دیشب خیلی خیلی خسته بودم ولی تصمیم گرفتم به وبلاگ دوستان سر بزنم ، ساعت حدود یک نصف شب بود، وارد وبلاگ کیان شدم با این تصور که هنوز آپ دیت نشده ، ولی دیدم برعکس پریسا جون پست جدید گذاشته شروع به خواندن کردم ، اولش ناراحت شدم که پریسا با آب جوش پاشو سوزنده و بعدش عصبانی که حالا چه وقت دندون درد گرفتن بود و این درد لعنتی از کجا پیداش شد .
تا اینکه به اینجا رسیدم که پریسا امتحان جامع رو داده ولی با این تصور بودم که حالا حالا ها مانده تا جواب امتحان اعلام بشه تا اینکه این جمله رو خوندم "...مدیر گروهم رو یادم می آید که گفت خسته نباشی برو جشن بگیر . این جمل یه جورایی یعنی دکتر شدی . "
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدای من شکرت ، چقدر از خوندن این جمله خوشحال شدم ، چند بار خوندمش و بعد گفتم محمد پریسا امتحانش رو قبول شده.
خیلی خیلی خوشحال شدم نمی دونستم گریه کنم یا بخندم . بالاخره پریسا جون جواب زحمتها و تلاشت رو گرفته بود .
خدایا هزاران بار ممنونت ، خدایا خیلی خوبی .
پریسا جون هزاران بار بهت تبریک می گم
آقا رضا ، کیان جون ، بابا رسول ، مامان پریبا ، خاله زهرا به شما هم تبریک میگم هر چند که می دونم شما هم مثل من مطمئن بودید که پریسا جون موفق می شه .
بعد که کلی خوشحالی کردم ادامه مطلب رو خوندم ، با توجه به شناختی که از روحیه پریسا داشتم دیدم از خدای خودش ، آقا رضا ، مامان پریبا و همه اطرافیانش تشکر کرده ، با اینکه همه سختی ها رو خودش کشیده ، همه تلاشها رو و تمام دغدغه ها رو متحمل شده بازم توی این لحظه دیگران رو فراموش نکرده .
ولی یه باره اسم خودم رو اونجا دیدم . فَک ام افتاد ، این فریده منم یا کسی دیگه ولی نع خودم بودم . پریسا جون اسم منم کنار عزیزانش نوشته بود .
دیگه طاقت نیاوردم محمد رو صدا کردم و براش خوندم و به خودم افتخار کردم که چنین دوست بامعرفتی دارم . محمد هم اذعان کرد که خیلی دوست بامعرفتی داری .
اصلاً نمی تونم احساسم رو بنویسم جز اینکه پریسا جون منو شرمنده اخلاق زیباش کرد.
امروز داشتم فکر می کردم که چقدر من آدم خوشبختی هستم . پرهام سالم و سلامته ، شوهرم خوبه ، خانواده و اطرافیانم همگی سلامتند و دوستان مجازی منم الان همگی تا جایی که من می دونم شادند.
خیلی نگران پریسا جون بودم که خدا رو شکر اونم الان داره بال در میآره.
خدایا خیلی مخلصیم . تو بهترین عیدی رو بهم دادی .