داشتن دوستانی بهتر از گل
دیروز تولد پرهام بود (3/4/93) روزی که یکسال منتظر آمدنش بودم و توی ذهنم براش برنامه ریزی کرده بودم .
قرار بود دو تا از همکارام رو همون روز دعوت کنم که بنا به دلایلی کنسل شد .
نمی دونم به خاطر همین مسئله بود یا نه ولی دیروز افسردگی شدید گرفته بودم ، اصلاً حوصله هیچ کاری رو نداشتم و اگر اداره نبودم شاید می نشستم و زار زار گریه می کردم ، تمام غصه های عالم روی دلم بود ،
قبلش تصمیم گرفته بودم اون روز به بچه های اداره بستنی بدم ولی مثل مسخ شده ها توان انجام هیچ کاری رو نداشتم ، شب قبلش خوب نخوابیده بودم ، خوابم می آمد . دلم گرفته بود .
وارد نی نی وبلاگ شدم تا یه پست تازه بذارم ولی نمی تونستم .
وارد نظرات شدم و دیدم که از طرف عشق یعنی ...، مامان هستی ، مامان یسنا و مامان مهدی واسم پیام تبریک آمده خوشحال شدم و همون موقع این صفحه رو گرفتم
تولد مبارک عزیز دلم ، تولد مبارک .
مامانی تو الان 3 سالت شد .
گریه کنم یا نکنم ، حرف بزنم یا نزنم ، من از هوای عشق تو دل بکنم یا نکنم .
ذهنم خالی خالیه . فقط مامانی بهت می گم خیلی دوستت دارم، تو تنها و تنها کسی هستی که من توی این دنیای بزرگ دارم ، من فقط و فقط به عشق تو می خوابم و از خواب بیدار می شم .
خدایا شکرت ، شکرت که پرهام رو بهم دادی .
و بعدش هم این صحفه رو گرفتم
|
پرهام |
النا |
فاطمه |
رها |
پریا |
همايون |
ولی اصلاً حوصله نداشتم تایید کنم ، به نظرم خیلی مسخره می آمد ، آخه یعنی چی ....
تا اینکه یه اتفاق خوب افتاد موبایلم زنگ خورد و دیدم روش نوشته پریسا جون ، آره پریسا مامان کیان ، کلی با هم حرف زدیم ، حالم بهتر شد ، بهتر شدم از اینکه می دیدم یه دوست با اون همه مشغله که داره به یاد من و پرهامه .
رفتم خونه و یه کم خوابیدم با صدای موبایل از جا بلند شدم و دیدم پریسا جون هست ، چقدر از دیدن اسمش روی موبایلم خوشحال شدم ، پریسا با پرهام کلی بچه گونه حرف زد و من رو هم از اون حالت بیرون آورد . پرهام چقدر کیف کرده بود .
چقدر خدا رو شکر کردم که دوست خوبی مثل پریسا جون دارم ، خلاصه انرژی گرفتم و رفتم دنبال بقیه وسایلی که باید واسه تولد آماده می کردم .
شب خسته آمدم خانه و به وبلاگ دوستان سر زدم وارد وبلاگ مهدی جون شدم و یه پست خییییییییییلی خییییییییییلی قشنگ دیدم .
پرهام مهربونم من و مهدی کوچولو تولد سه سالگیت را با تقدیم هزاران شاخه گل سرخ تبریک میگیم امیدوارم که سالیان سال در پناه خدا و در کنار پدر و مادر مهربونت روزهای خوبی را سپری کنی
فریده جون دوست خوب و مهربونم سه ساله که به لطف خدا مادر شدی و سه ساله که پرهام عزیز را در کنار خودت داری پس سومین سالگرد مادر شدنت را بهت تبریک میگم .
واااااااااااااااااااااااااااای یعنی نمی دونید چقدر خوشحال شدم ، چقدر لذت بردم ، اصلاً مثل دیوانه ها شده بودم . آخه من و این همه خوشبختی محاله محاله ...
بعد وارد وبلاگ آنیسا شدم و بازم یه متن خیلی خیلی قشنگ دیگه دیدم:
و تو آن شبنم عشقی که با آمدنت به روزگار تیره و تارم رنگ مهر و وفا بخشیدی !
دفترچه ی خاطرات قلبم را که خالی از عشق و یکرنگی بود، سرشار از عشق و محبت کردی !نازنیم ! زیباترینم ! حضور گرم و همیشگی ات را هزاران هزار بار سپاس می گویم
<><><><><><><>
امروز ميلاد پرهام جونم
خيلى خيلى خوش حالم !!!!
نا خود آگاه دستم رو متولدين امروز خورد و عكس پرهام و ديدم
با خودم گفتم من كه پست تولد سوگند رو گذاشتم ، اصلا دلم نمياد كه مال پرهام رو نذارم :(
بنابراين تصميم گرفتم براى يادگارى ، يه پست هم واسه پرهام بنويسم
پرهام مهربونم : امروز سه ساله شدى
خيلى نميگذره كه 30 سال بشى
چشم رو هم بزنى ميگذره
من براى هركسى پست تولد نميذارم !!!!!
حتى اگه لينكم باشن .....
بعضياشون خاصن
تو هم جز اونايى
اميد ديدار با تو
دوستدارت : مامان رها
پى نوشت 1 : با كليك كردن رو عكس پرهام ميتونيد وارد وبش بشيد !
پى نوشت 2 : از فريده جون خيلى معذرت ميخوام بابت برداشتن عكس
یعنی دیگه خودتون می تونید حدس بزنید چقدر کیف کردم .ممنونم مامان رها ، ممنونم که یه حس زیبا و خوب رو بهم منتقل کردی.
دوستان همتون رو دوست دارم ، خیییییییییییییلی هم دوست دارم ، اون روز داشتم فکر می کردم که خیلی از دوستای من ، فقط و فقط به خاطر منافع خودشون باهام دوستن و بعد از یه مدت که گذشت و منفعتشون رو بردند دیگه می رن . خیلی ناراحت بودم
ولی خدا بهم نشون داد که اینطور نیست ، دوستانی دارم که با اینکه همدیگه رو ندیدیم ولی از نظر عاطفی خیلی به هم نزدیکیم ، جوری که می تونن حالم رو از بد به خوب تبدیل کنند.
خدا کنه پرهام هم مثل من خوش شانس باشه و بتونه دوستان خوبی رو پیدا کنه .
همتون رو دوست دارم و عاشق همتون هستم .