چند تا خبر
سلام سلام ، صدتا سلام
می دونم که همتون حسودی تون شده که قالب وبلاگم رو عوض کردم ولی محض اطلاع و این که بیشتر به من حسادت کنید می گم که دوست خوبم پریسا جون ، مامان کیان این کار رو برام انجام داده .
ما چنین دوستای خوبی داریم که هیچ کی نداره .
تازه قراره بهم یاد بده که چطور مرتب عکس پرهام رو عوض کنم .
وااااااااااااااااااااااااااااای می دونم که همتون الان دارید از حسادت منفجر می شدید ولی ما اینم دیگه .
می دونم که متوجه شدید که شوخی می کنم .وگرنه ما مخلص همه دوستان خوبمون هستیم . پریسا جون ممنونم .
چند تا خبر مهم :
اول اینکه چند روز پیش ( 21/4/93 ) پرهام رو بردم دکتر ،
دکتر مهرزاد باقری دکتر پرهامه که من خیلی ازش راضی هستم فقط تنها مشکلی که داره مطبش وحشتناک شلوغه ، ولی خیلی دکتر حاذقی هست .
حالا بگذریم ، یه مدته که پرهام یبوست داره ، هر کسی یه نسخه واسش تجویز کرد ، یکی گفت خاکشیر بده ، یکی گفت داروی گیاهی بده ، خلاصه هر کسی چیزی گفت و ما هم عمل کردیم ،
با اینکه من هیچ وقت حرف کسی رو گوش نمی کنم ولی نمی دونم چرا این دفعه بچه حرف گوش کنی شده بودم.
تا اینکه شنبه تصمیم گرفتم هر جوری هست پرهام رو ببرم دکتر .
دکتر که پرهام رو دید اول گفت که خیلی دیر اقدام کردید و باید زودتر می آوردینش ، بعد هم گفت که تنبلی روده گرفته و باید یه مدت دارو مصرف کنه ،
بدبختی ما اینجاست که پرهام خوش غذا نیست که بتونیم بهش میوه و غذاهای ملین بدیم .
به دکتر گفتم وزن و قدش رو هم چک کن
وزنش 14 کیلو بود و قدش 95 بود
گفت خیلی خوبه ، عالیه . توی این سن وزن باید 14 باشه و قد 93 و الان پرهام قد و وزنش عالیه .
از این حرفش خیلی خوشحال شدیم . آخه من همیشه می گم پرهام کمبود وزن داره .
بعد هم ازش خواستم یه سری آزمایش کامل براش بنویسه ،
بهم گفت تا حالا آزمایش نداده ، گفتم یک سالگی آزمایش داده و مشکل نداشته ، گفت پس لازم نیست انجام بده ، یه نگاه مهربون به پرهام کرد و گفت ولش کن گناه داره .
خلاصه ما قسمتی شاد و قسمتی اندوهناک رفتیم و داروهاش رو خریدیم ،
(عکس کاملاً بی ربطه )
برگشتنه رفتیم بابا بستنی ، بستنی سفارش دادیم ،
اینجا بستنی قیفی اش خوبه ولی چون یه قسمتش کاکائویی است و دکتر گفته بود کاکائو نخوره ، محمد گفت دوتا آب هویج بستنی واسه من و پرهام و یه دونه قیفی واسه خودت سفارش بده .
این کار رو کردیم ولی پرهام همون اول کار بستنی قیفی رو از دستم گرفت . یه کم بهش آب هویج بستنی دادم وقتی که خواست بستنی خودش رو بخوره من مثل این وحشی های هیچ چی نخورده حمله می کردم واسه بستنی پرهام ، هر کی اونجا بود و این صحنه رو می دید فکر می کرد من چه مادری هستم که نمی زارم بچه ام بستنی بخوره .
پرهام هم که اینجوری منو می دید که دهنم تا بنا گوش بازه، چشمام چهار تا شده و صداهای وحشتناک از خودم در می آرم غش کرده بود از خنده ، اینقدر باهم خندیدم که خدا می دونه.
(این عکسه هم کاملاً بی ربطه ، فقط گذاشتم بدونید پرهام دوچرخه هم داره ،
البته مال خودش نیست ، مال زهرا دختر برادرمه که داره همین جور نسل به نسل به نوه ها می رسه . )
چند روز پیش پرهام یه کش مو برداشته آورده می گه مامان بزن تو سرم و عکس بگیر ،
منم دیدم پرهام خیلی خوشش می آید پرنیان باشه ، ما هم خوشحال نشستیم و موهاش رو دخترونه درست کردیم ولی مگه می گذاشت ازش عکس بگیرم دیگه بهش گفتم یه عکس تو از من بگیر یه عکس من از تو ، تا تونستم این چند تا عکس رو بگیرم .
مامان خدایی شانس آوردم دختر نشدی و گرنه رو دستم می موندی.
خدایی شانش آوردم دخترنشد وگرنه مگه حوصله داشتم هردفعه موهاشو درست کنم.
یه کتاب پازل واسه پرهام خریدم که شامل 5 تا پازله ، خیلی کتاب خوبی هست . کلی باهاش سرگرم می شه ، اوایل که می خواست باهاش بازی کنه ، نمی فهمید باید چکار کنه و کتاب و تکه های پازل رو پرتاب می کرد و گریه می کرد .
کلاً پرهام وقتی نمی تونه کاری رو انجام بده به جای اینکه راجع بهش فکر کنه و در فکر حل کردنش باشه سریعا واکنش نشون می ده .
ولی الان دیگه کامل بلد شده و 5 تا پازل رو به راحتی حل می کنه .
جدیداً زیاد می گه این چیه ؟؟؟ این چیه ، این یکی چیه و منم همه رو حتی اگه صد دفعه بپرسه باید جواب بدم .
یه خبر دیگه اداره ما یه برنامه تفریحی گذاشته واسه کوهرنگ البته با اتوبوس ، تصمیم گرفتم با پرهام برم ، البته بدون محمد .
محمد به جز اینکه نمی تونه مرخصی بگیره ، معتقده که خیلی سخته که با اتوبوس اونم با پرهام جایی بری ولی من این ناممکن رو ممکن می کنم .
راستی شبای قدر نزدیکه ، خدایی برای ما هم دعا کنید .