تعطیلات خود را چگونه گذرانده اید
سلام ، سلام ، صد تا سلام
واااااااااااااااااااااااای که امروز صبح به وبلاگ چند تا از دوستان سر زدم و حسابی شرمنده همشون شدم . پریسا مامان کیان ، مرجان جون مامان لیانا ، مینای زیبا مامان کارن همگی توی وبلاگشون تولدم رو بهم تبریک گفته بودند و منو شرمنده خودشون کرده بودند . ممنونم دوستای مهربونم ، ممنون که به یادم بودید.
توی قسمت نظرات هم دوستان منو شرمنده خودشون کرده بودند . ممنونم هزار تا .
من مطمئنم که یه کار خیلی خوب توی زندگی ام کردم که خداوند پاداشش رو داشتن دوستان خوبی مثل شما کرده .
امیدوارم دوستی هامون همیشه پایدار بمونه .
ببخشید من این مطلب رو روز شنبه آماده کرده بودم ولی چون عکس ها باهام نبود امروز (دوشنبه) تاییدش می کنم
حالا بگم از تعطیلات
چهار روز تعطیل بود با چند تا مراسم . تولد خودم ، عروسی یکی از دوستان و تولد کیمیا جون(دختر عموی پرهام)
خیلییییییییییی خوش گذشت . حسابی لذت بردم.
حالا عکس و مشروح عکس ها .
دوشنبه عصر (6/5/93) طبق معمول همیشه سریع وسایل رو جمع کردیم و رفتیم باغ عمه طاهر ،
عمه طاهره میز تنیس گرفته بود که همگی کلی بازی کردیم .
استخر آب پر بود . سه شنبه صبح همگی رفتیم شنا ، پرهام رو روی پله ها نشوندم که آب بازی کنه ولی دیدم همه لباساش خیس شده
منم به محمد گفتم با خودت ببرش داخل آب ، رفته بود داخل آب و مرتب می گفت آبه داغه. ، می گم سرده، می گه نعععع داغه . پسرمون از افعال معکوس استفاده می کنه
دیگه آوردمش بیرون و سریع بردمش حمام و بعدش رفت زیر پتو . حالا از زیر پتو بیرون نمی آمد می گفت دارم می لرزم و دندوناش رو به هم می زد.
ناهار رفتیم خانه آقا ، بچه ها همگی اونجا بودند .
اینا هم برادر زاده های مند و دختر دایی های پرهام .
زهرا ، نگار و بهار
شبش محمد واسم تولد گرفت ، رفته شمع گرفته عدد 33 بهش می گم ، اینا چیه خریدی ، حداقل به تعداد می گرفتی کسی نفهمه چند سالمه ، محمد باورش شده بود ، می گفت پس برم تکی بخرم .
دیدم چه فایده داره ، به هر حال باید با حقیقت کنار آمد .
منم 33 رو فوت کردم و رفتم تو 34 سال.
روز چهارشنبه هم باز استخر ولی اینبار نه من و نه پرهام داخل آب نرفتیم و از قایق بادی استفاده کردیم
شب هم عروسی دختر یکی از دوستام دعوت بودیم که رفتیم و خیلی خوش گذشت ، مخصوصاً پرهام با محمد بود و من راحت می تونستم خوش بگذورنم
روز پنچ شنبه ، صبح محمد رفت سر کار و من تونستم به خانه برسم و عصر آماده شدیم و رفتیم تولد کیمیا جون .
خیلی خوش گذشت.
کیمیا خواهر امیر حسین و دختر عموی پرهامه.
از راست به چپ : پرهام ، امیر حسین ، علیرضا ( پسر خاله امیر حسین و کیمیا) ، کیمیا
پرهام طبق معمول یه بادکنک گرفت و رفت بازی.
آمده بهم می گه مامان بیا ، مامان بیا. رفتم دنبالش . یه جا رو نشونم می ده و می گه بادکنکم ترکید ، می گم ترسیدی ، دندوناشو بهم می زنه و می گه آره اینجوری شدم .
روزجمعه هم رفتیم خانه آقا و پرهام کلی با نگار و بهار بازی کرد .
عصر حمیده یه کاسه آب جلوی هر کدومشون گذاشت تا آب بازی کنن ، وااااااااای که پرهام چقدر با همون کاسه آب سرگرم شده بود و کیف می کرد .
بهش می گم مامان باید بریم خانه ، آماده شدیم که بریم دیدم گریه می کنه که نریم ، می خوام آب بازی کنم
ما هم به دلش راه آمدیم و چند دقیقه دیگه ماندیم ، دیگه محمد بهش قول پارک رو داد که دیگه راضی به رفتن شد .
ادامه مطلب هم یه ماجرای بامزه است بخونید بَد نیست.
اصولاً محمد چیزی به نام سوپرایز کردن توی وجودش نیست ، همیشه می گم یه بار هم واسه تولدم منو سوپرایز کن ولی ...
روز دوشنبه (6/5/93) ساعت 7صبح در حال رفتن به اداره : می خوام واسه تولدت سوپرایزت کنم .
من : واقعاً ، مرسی
ساعت 7:15 صبح : حالا واست چی بخرم
قیافه من
لباس می خوای ، کفش می خوای ، چی دوست داری
من : من هیچی نمی خوام ، واسم هیچ چی نخر
ساعت 9 صبح تلفن زنگ می زنه : سلام تولد فردات مبارک ، راستی چی دوست داری برات بخرم.
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ولم کن بابا ، دیونم کردی .
ساعت 11 صبح تلفن زنگ می زنه ، حالا واقعا چی دوست داری برات بخرم.
ساعت 12 صبح تلفن زنگ می زنه : فریده آمدم اینجا واست یه چیزی بخرم ، به نظرت بذارم با خودت بخرم یا نه .
حالا چی هست ؟
آینه مقعر که خونه دوستت دیده بودی و می گفتی خوشم آمده .
قیمتش چنده ؟؟50 تومن
من با عصبانیت 50 هزار تومن می خوای بدی آینه بخری ، من نمی خوام.
محمد : باشه پس بعداً با هم می ریم می خریم .
می بینید تو رو خدا سوپرایز شدن از دیدگاه محمد یعنی این ....
البته بعداً رفتیم و آینه رو نگاه کردم و دیدم اونی که 90 تومنه قشنگ تره .
منم گفتم حالا که دوست داری بخری پس بهتره رو بخر .
اینم از سوپرایز شدن امسال من