مسافرت کوهرنگ
رسیدیم و رسیدیم کاشکی نمی رسیدیم ، تو راه به ما خوش گذشت سوار لاکپشت بودیم .
خیلی خوب بود، خیلی بهمون خوش گذشت ،جای همه دوستان خالی بود.
روز دوشنبه ساعت 7 شب با همکارا قرار گذاشتیم پارک خلدبرین ، اینکه چقدر استرس داشتم و فقط خدا می دونه ، اگه خدای ناکرده اتفاقی واسه پرهام می افتد حتی در حد یه خراش کوچیک همه منو می کشتند و خودم هم نمی تونستم خودم رو ببخشم .
رفتیم پارک خلدبرین ، پرهام هم از خدا خواسته کلی بازی کرد.
اتوبوس که آمد همه سوار شدیم و حرکت کردیم .
توی اتوبوس فقط بزن و برقص بود . پرهام هم کلی ذوق می کرد .
همکارام می پرسیدن اسمش چی هست ؟ می گفتم : پرهام . بعد با تعجب می گفتند مگه پسره !!!!!
خلاصه همه همکارام کلی ذوق پرهام رو می کردند .
شب راحت توی اتوبوس خوابید. ساعت 7 صبح بود که رسیدم هتل کوهرنگ ، پرهام خواب بود .
بغلش کردم و آوردمش توی لابی هتل .
همکارا هم کمک کردند و وسایل رو آوردند داخل .
صبح رفتیم آبشار کوهرنگ ، با هتل پیاده بیشتر از 10 دقیقه فاصله نداشت . چون شب قبلش بارندگی بوده آبش ، تیزه بود ،در حقیقت گل آلود بود.
الان پشت سر ما آب گل داره رد می شه ، به خاطر همین رنگش تیره است .
پرهام هم مشغول سنگ اندازی.
ناهار رو خوردیم و حرکت کردیم به سمت غار یخی
جالب بود آخرین باری که ما رفتیم غار یخی 7 سال پیش بود ، جای فوق العاده قشنگی که 15 کیلومتر خاکی داشت و اصلاً بهش نرسیده بودن ، بکر و طبیعی . هنوز هم همینطور بدون کوچکترین تغییری . این واقعاً جای فکر داشت .
خیلی قشنگ بود ولی برای اینکه بتونی نهایت لذت رو ببری باید از یه کوه بالا می رفتی و دومرتبه از اون طرف می رفتی پایین تا به اوج زییایی اش برسی ولی من به خاطر پرهام نرفتم که بعداً همکارا گفتند با بچه خیلی سخت بوده
پرهام همچنان در حال سنگ انداختن .
بعدش رفتیم آبشار شیخ علیخان
دو تا آبشار بود که کنار همدیگه قرار داشت
با پرهام می نشستیم و سنگ می انداختیم توی اب ، اگه یک ساعت هم اونجا بودیم پرهام همون یک ساعت داشت سنگ می انداخت. مامان هم پایه می شد و با همدیگه حسابی سنگ اندازی داشتیم.
بعدش هم رفتیم چشمه دیمه.
روز چهارشنبه رفتیم شهرکرد ، اول رفتیم بازار و من واسه پرهام یه موتور ، یه کفش و یه ماشین کوچیک گرفتم .
بعدم رفتیم ناهار ، بعد از ناهار پرهام خوابش برد ، دیگه رفتیم چالیشتر که پرهام رو داخل یه اتاق خوابوندم تا راحت استراحت کنه .
بعد هم پل زمان خان ، می خواستیم قایقرانی روی موج های خروشان داشته باشیم
قرار شد پرهام پیش خانم گلستانی و خانم مصلحیانی دو تا از همکارام باشه و من ، مهدیه و سروش با هم بریم قایقرانی .
مشکلی که بود یک ساعت و نیم طول می کشید و همین باعث نگرانی ام شده بود هر چند که می دونستم بهتر از خودم مواظب پرهام هستند .
ولی خدا رو شکر اول سر قیمت توافق نکردند می گفت 40 هزار تومان و بعد که ما قبول کردیم دیدیم اصلاً کارت خوان ندارند . بعد که همه پولا رو جمع کردند ، پسره گفت قایقی که باید شما رو سوار می کرد ، یه گروه دیگه رو سوار کرده .
خدا رو شکر کنسل شد ، نه دلم می آمد پرهام رو تنها بذارم و نه دلم می آمد سوار نشم ولی خدا خودش کمک کرد.
با پرهام رفتیم و حسابی خوش گذروندیم ، اول گذاشتمش داخل قایق های پایی که بازی کنه ولی گریه کرد و منم سریع پیاده اش کردم .
بعد رفتیم پاهامون رو زدیم توی آب ولی آبش سرد بود و سریع پرهام آمد بالا.
بهش می گم مامان آبش از آب استخر باغ عمه طاهره که سردتر نیست. دیگه ول کن نبود و می گفت نع باغ عمه طاهره آبش گرمه ، اینجا آبش سرده . خلاصه اینقدر از آب باغ عمه طاهره واسه همه تعریف کرد که همکارام می گفتند عمه طاهره کی هست که پسرت اینقدر پُز باغش رو می ده .
دیگه گفت مامان بریم پارک بادی ، منم بردمش .
اولش به سختی بالا می رفت ولی بعدش راه افتاد و دیگه حاضر نبود از پله بالا بره و از روی خود سرسره بالا می رفت . خیلی بهش خوش گذشت ، به نظرم بهترین قسمت سفر واسه پرهام همین تکه بود.
آمد اینجا واستاد و گفت مامان ازم عکس بگیر.
ولی متاسفانه باید زودی می رفتیم و سوار اتوبوس می شدیم حالا پرهام گیر داده بود که سوار ترامبولینگ هم بشه ، که با کلی دردسر و گریه به سمت اتوبوس رفتیم .
و از اونجا به سمت هتل حرکت کردیم .
روز پنچ شنبه قرار بود از چادر نشین های عشایر دیدن کنیم . که شنیدیم همون نزدیکی عروسی غصنفره.
ما هم که نزده رقاصیم ، سریع آماده شدیم و رفتیم عروسی . عروسی لرهای بختیاری
اونجا عروسی از صبح گرفته می شه و ناهار می دن . رفتیم اونجا و بچه ها حسابی رقصیدن .
یه دختر و پسر هم بودند که لباس محلی پوشیده بودند ، اسم پسره پرهام بود . دیگه از مادرشون اجازه گرفتیم و چند تا عکس با پرهام و دختر عموش گرفتیم.
بعد رفتیم هتل و ناهار خوردیم و قرار بود عصر برنامه آزاد باشه ، تصمیم گرفتم بعد از اینکه وسایل ور جمع و جور کردیم و استراحت کردیم با پرهام بریم آبشار کوهرنگ .
با خانم مصلحیانی هماهنگ شدیم و حرکت کردیم ، دیدم هوا ابری هست و باد می وزه سویشرت پرهام رو برده بودم ، تا تصفه راه رفته بودیم که بارون گرفت ، این ور نگاه کردم تا سرپناهی پیدا کنم نبود ، اون ور رو نگاه کردم نبود. تا اینکه یه چادر عشایر نشین دیدیم ، رفتیم به سمتشون .
پرهام می دید بارون می باره می گفت مامان بدو ، مامان بدو ، خیس شدیم و قهقهه می زد.
اجازه گرفتیم و رفتیم داخل چادر.
یه بچه 9 ماهه اونجا بود به اسم نیکزاد ، بچه همش می خندید و خنده از روی لباش دور نمی شد ،
خلاصه بعد از یه گفت و گو با زن عشایر و بچه هاشون به سمت هتل حرکت کردیم و ترسیدم بریم سمت آبشار .
هوا عالی بود ، پرهام هم سرزنده ، پر از انرژی ،فقط می دوید .
توی مسیر مهدیه و من دست پرهام رو می گرفتیم و می دویدیم .
اینقدر دویدیم و خندیدیم که خدا می دونه ، منم از خنده های پرهام ، پُر می شدم از شادی.
یه لحظه نگاه کردیم و این رنگین کمان زیبا رو دیدیم .
اینم مهدیه دوست و همراه صمیمی پرهام .
محمد مرتب بهمون زنگ می زد و ما هم دلش رو می سوزندیم که داره خیییییلی بهمون خوش می گذره .واقعاً هم جاش خالی بود ، هر چند که محمد هم اینجا حسابی استراحت کرده بود، اونم نیاز داشت چند روز زن و بچه دور و برش نباشه.
هر وقت با پرهام حرف می زد ، پرهام بهش می گفت : بابا سوار اتوبوس بشو ، بیا اینجا.
اینجا هم داره با بابایی حرف می زنه .
شب هم که مراسم وداع بود ، هتل مراسم گرفته بود ، تعدادی آقا و یه خانم مراسم و رقصای سنتی اونجا رو اجرا می کردند ، رقص لری و چوب بازی .
واقعاً لذت بخش بود ، خیلی خوشم آمد.
اینم سروش دوست و هم اتاقی پرهام . پرهام کوچکترین عضو گروه بود و بعدش سروش و مهدیه بودند .
اینجا پرهام داره مراسم رو نگاه می کنه
اینم اتاق هتلمون و اینم شوهر تبسم خانم .
روز جمعه ساعت 9 صبح هم حرکت کردیم و ساعت 10 شب رسیدیم شیراز.
کلاً پرهام خیلی پسر خوبی بود ، واسه غذا خوردن زیاد اذیتم نکرد واسه هر چیزی اولش ازم اجازه می گرفت ، مثلاً می گفت مامان سنگ بندازم ، می گفتم نع . دومرتبه می پرسید مامان سنگ بندازم. و اینقدر این روند ادامه پیدا می کرد تا اجازه بدم و بعدش هم به هیچ وجه کوتا نمی آمد .
وقتی مینی بوس می ایستاد پرهام می گفت چرا ایستاده ؟؟ بزن بریم .
همه همکارام از خنده می مردند ، کلاً همکارام خیلی بهم کمک کردند که بتونم از عهده پرهام بر بیام ، خدا خیرشون بده .
خدا رو هزاران مرتبه شکر که سفرمون به خیر و خوشی گذشت .