سفر به کنگان
هفته گذشته یکی از همکارام باهام تماس گرفت و گفت می خوان از طرف اداره ببرند کنگان ، ما هم از خدا خواسته سریع گفتیم اسم من و پرهام هم بنویس و این گونه شد که چهارشنبه(30/7/93) ساعت یک بعدظهر به سمت کنگان حرکت کردیم .
یه کوچولوی بامزه به اسم مانی که حدوداً یک سال از پرهام کوچکتر بود توی این سفر همراهمون بود. خیلی رابطه خوبی داشتند ، در حقیقت پرهام خیلی احساس بزرگتری واسش می کرد و مواظبش بود .
توی راه مانی بیشتر کنار ما می نشست .
طرفای ساعت 7:30 بود که رسیدیم کنگان و سریع رفتیم به سمت دریا .
مامان مانی می گفت : چند هفته قبل کیش بودیم و مانی از آب به شدت می ترسه ولی همین کوچولو با پرهام افتاد و با هم رفتن داخل آب . بعد مانی لباسش رو درآورد ، بعد شورتش و کاملاً لخت توی آب دراز کشیده بود . اینم از عوارض دوست ناباب
ولی خوشبختانه پرهام اصلاً دوست نداشت اینجوری خیس و کثیف بشه .
همکارام می گفتن جالبه که پرهام کارای اونو تقلید نمی کنه .
جالب این جا بود که هر چی به مامانش می گفتم کاش بچه ها رو بیرون می آوردیم می گفت ولش کن مانی که سرما می خوره بذار حسابی بازی کنه .
مانی کلی توی آب بود و آب بازی کرد بعد که بیرون آمد مامانش گفت من فقط واسش یه تاپ شورت آوردم ، حالا باد هم می آمد .
. وقتی هم که رفتیم سوپری که شیر بخریم مانی گفت بستنی می خوام وای که پرهام هم گفت منم بستنی می خوام ، فکر کردم مامانش مخالفت می کنه ولی مامانش رفت و یه بستنی گنده واسش خرید منم مجبور شدم واسه پرهام یه بستنی ولی کوچیک بخرم .
نمی دونم توی این مواقع باید چطور با پرهام رفتار کنم .
روز پنچ شنبه رفتیم به سمت دیر ، اونجا بچه ها می خواستند خرید کنن ، پرهام توی مینی بوس خوابش برد و من تا بلندش کردم از خواب پرید به خاطر همین خیلی بدعنق شد و مرتب بهانه می گرفت و گریه می کرد .
واسه خرید جای خیلی خوبی بود ، قیمت جنسا ارزون تر از شیراز بود .
دو تا فروشگاه رفتیم و حرکت کردیم به سمت کنگان .
ناهار خوردیم و دو مرتبه رفتیم به سمت دریا.
اینم غروب دریای کنگان
با زحمت تونستم چند تا عکس ازش بگیرم.
کنار دریا پارک بازی بود که پرهام حسابی هم سرسره بازی کرد.
شب هم با پرهام رفتیم توی آب ، اینبار دیگه مانی نیامد. ، امواجش خیلی بلند بود به خاطر همین اصلاً نمی شد دست پرهام رو رها کنم . خودمم حسابی خیس شدم
روز جمعه صبح هم بچه ها خرید کردند و من و پرهام رفتیم پارک ولی اینقدر توی پارک بدو بدو کرد که منم رفتم توی فروشگاه که حداقل اونجا امنیت داشته باشه .
ساعت 1 بعدظهر هم به سمت شیراز حرکت کردیم و ساعت 7 رسیدم به شهرمون
سفر کوتاه ولی خوبی بود ، کنگان و دیر چیز خاصی نداشت فقط دریا بود ، با ساحل صخره ای ما فقط یه تکه کوچیک ساحل شنی پیدا کردیم و بچه ها بازی کردند.
مثل سفر قبل خانمهای بازنشسته و مسن تر بیشتر شاد بودند ، می رقصیدن و آواز می خوندن ، مخصوصاً یه خانم مسن اونجا بود که فوق العاده صدای خوبی داشت .
امیدوارم همه شاد باشند و سرخوش.
خدایا شکرت که سفرمون بی خطر بود.