بعد از یک ماه
بالاخره 20 دی ماه رسید و پرهام باید به مهد می رفت .
روز شنبه بود ، گذاشتم راحت بخوابه ، وقتی بیدار شد بهش صبحانه دادم و آماده شدیم واسه رفتن .
تا محمد آمد دنبالمون و رسیدیم ساعت 11 صبح بود.
پرهام راحت بغل الهام جون رفت و بعد که یه گشت توی مهد زدن رفت سر کلاس .
راحت سر کلاس نشست .
باور نمی شد به این راحتی از من جدا شده.
آمدیم طبقه پایین .
صبح که زنگ زده بودم اداره واسه مرخصی رییس مون ازم خواست که یه نامه بنویسم ، تصمیم گرفتم حالا که پرهام راحت ازم جدا شده برم اداره و کارم رو انجام بدم .
آمدم اداره و زنگ زدم مهد که احوال پرهام رو بپرسم . مربی اش گفت خیلی خوبه و الان سر کلاسه.
ولی نیم ساعت بعدش زنگ زد بیا که پرهام داره گریه می کنه .
پرهام بعد از کلاس می آید طبقه پایین و می بینه من نیستم به خاطر همین گریه کرده بود .
سریع خودم رو رسوندم ولی اتفاقی که نباید بیافته افتاده بود و این تقصیر خودم بود.
نباید رهاش می کردم ، حداقل باید بهش می گفتم که من دارم می رم .
روز دوشنبه با محمد رفت مهد . محمد می مونه پیش پرهام و بعد از چند ساعت بهش می گه بابا من برم اداره . پرهام هم قبول می کنه و به راحتی از همدیگه جدا می شن .
اون روز اصلاً گریه نکرده بود .
روزهای بعد خودم می بردمش ، تا ساعت 9 پیشش می موندم و بعد که بهش می گفتم مامان من برم اداره . سریع می گفت نععععععع منم می آم و بهم می چسبید و مجبور می شدم بدون اینکه متوجه بشه از مهد برم بیرون .
بعد که زنگ می زدم مربی اش می گفت بعد از رفتن شما گریه کرده ولی زود آروم شده.
به همین ترتیب روزها گذشت . اگه صبح ها خواب بود باهاش مشکلی نداشتم ولی اگه بیدار بود و من می خواستم برم با گریه و ناراحتی بود .
معمولاً ساعت 1 بعدظهر می رفتم دنبالش . ولی اون موقع دیگه حاضر واسه رفتن نمیشد و باید کلی باهاش کلنجار می رفتم تا حاضر بشه و بیرون بریم .
اینم پارک بازی توی حیاطش بود که با کلی خواهش و تمنا حاضر می شد دست ازش برداره .
اینم محوطه بازی داخل مهد بود . اسباب بازی های آموزش خوبی داشتند .
پسر ما در حال تلاش با وسایل خانه بازی
وقتی تمام شد گفت مامان تختخواب درست کردم و روش خوابید.
یه روز هم رفتم مهد و دیدم صورت پرهام زخمی شده ، بعد که سئوال کردم متوجه شدم توی حیاط با یکی از بچه ها داشتن می دویدن که پرهام با صورت می ره توی درخت و شاخه های درخت صورتش رو زخمی می کنه ، خیلی خیلی ناراحت شدم بهش که نگاه می کردم دلم ریش می شد .
توی این یک ماه که پرهام به مهد رفت تجربه جالبی واسه ما بود .
یه سری سختی داشت ، به هر حال من باید واسه هر روز پرهام تغذیه می گذاشتم . شب قبلش غذای مورد علاقه پرهام رو درست می کردم و همش نگران بودم که صبح چطور می خواد از من جدا بشه .
در کنار اینکه شیفت بچه های صبح تا ساعت 1 بعدظهر بود و اگه پرهام می خواست بیشتر بمونه با شیفت بچه های عصر برخورد می کرد من معمولاً بین ساعت 13 تا 13:30 می رفتم دنبالش در حالیکه ساعت کاری من تا 15:45 دقیقه هست .
حالا یا مرخصی می گرفتم و می بردمش خانه یا اینکه می بردمش اداره . هر کدومشون سختی خودش رو داشت اگه می خواستم پرهام رو ببرم خانه باید سه تا ماشین عوض می کردم تا خانه، که از کمر درد می مردم . و اگه هم می آمد اداره که به هر حال باید به نحوی سرگرمش می کردم که نه حوصله اش سر بره و نه سرو صدا کنه و خیلی هم خسته می شد .
از طرف دیگه توقع من از مهد خیلی بیشتر از اینها بود. فکر می کردم حالا چقدر مطلب یاد می گیره ، چقدر شعر . ولی هیچی یاد نگرفت . واقعاً هیچی. توی دفترش سه تا شعر نوشته شده بود که باید خودم توی خانه باهاش کار می کردم ولی هر وقت هم که می خواستم باهاش کار کنم مقاومت می کرد .
توی دفترش نوشته بودن مسواک و خمیردندان واسش بزارم ولی هر روز که نگاه میکردم نه مسواکش خیس شده بود و نه سر خمیردندانش باز .
صبحانه و ناهار اونجا اصلاً نمی خورد و فقط میان وعده می خورد به خاطر همین سعی میکردم میان وعده کاملی رو براش بزارم . نخوردن صبحانه و ناهارش هم باعث نگرانی ام می شد .
یه مطلب دیگه اینکه چون بچه ها از گروههای سنی مختلف کنار همدیگه بودن آسیب رسیدن به بچه های کوچکتر بیشتر می شد.
کلاً مهد خوبی بود ، تعداد کم بچه ها از بهترین مزیت اش بود ، الهام جون که تقریباً میشه گفت مثل یه مربی بود رفتار و برخوردش عالی بود . من که خیلی دوستش داشتم .
ولی بعد از اینکه سبک و سنگین کردم تصمیم گرفتم فعلاً پرهام مهد نره تا یه مقدار برزگتر بشه و بهتر بتونه با شرایط و محیط عادت کنه .
اینم از یک ماه مهد رفتن پرهام که با سختی ها و خوشی های خودش امروز 20 بهمن ماه 1393 به پایان می رسه و پرهام باز مهمان خانه آقا و مامان می شه .
( کلاً 12 جلسه پرهام به مهد رفت ، فقط روزهای زوج که اونم دو روزش به خاطر بارندگی صلاح ندونستم بره.)
خدایا به خاطر تمام نعمت هایی که بهمون دادی و ما نمی بینیم هزاران مرتبه ازت متشکرم.