پسرک چشم حنایی
دیروز (1/12/93) هوا خیلی عالی بود ، بارون زده بود و حسابی همه جا تر و تازه بود ، تصمیم گرفتیم ناهار رو بیرون بخوریم ، رفتیم سمت دالاهو ولی اینقدر شلوغ بود که جا نشد ،
ماشاالله همه ماشین ها مدل بالا . ما هم با پراید ، محمد به شوخی گفت قفل پدال رو بزنم ، بهش گفتم یه پول هم بده به این آقا که حواسش به ماشینمون باشه یه موقع روش خط نندازن .
خلاصه اونجا که نتونستیم بمونیم رفتیم سمت باغ منوچهری . خیییییییییلی خوب بود ، موزیک ، غذا ، فضای باز .
دیدم روی دیوار نوشته نقاشی روی صورت کودکان رایگان .
پرهام رو بردیم و روی صورتش نقاشی کشید ،
خودشم خیلی ذوق می کرد که صورتش نقاشی شده .
اینم فضای بیرونی باغ
و اما ادامه اخبار:
به مناسبت دهه فجر اداره یه برنامه خانوادگی ترتیب داده بود و من واسه روز شنبه 18/11/93 بلیط گرفته بودم . در انتهای برنامه مجری گفت تمام پسرا روی سِن برن . پرهام هم رفت .
و به همه بچه ها جایزه داد ، یه پاک کن به شکل هشت پا یا به قول پرهام اختاپوس.
اینم اولین جایزه پرهام
مامان می گفت با پرهام توی خانه بودیم ، رفتم دسشتویی ، وقتی خواستم بیام بیرون دیدم پرهام در رو از پشت بسته ،
هر چی بهش می گه پرهام بیا در رو باز کن پرهام اهمیت نمی ده و به مامان می گه مامان من رفتم تو حیاط دوچرخه بازی .
حالا مامان هم می خواسته برنج آبکش کنه ، دیگه مامان بهش گفته بیا این شکلات رو بگیر و بعد برو ، دیگه آقا پسر می آید و در رو باز می کنه.
جدیداً پرهام خیلی لجباز شده ، بهش می گم مامان این حیوانه چی هست می گه اسبه ، می گم نع مامان زرافه است می گه نه اسبه ، زرافه نیست ، به هیچ طراطی هم مستقیم نمی شه ، دیگه من قبول می کنم که اسبه .
عمو مجتبی ( شوهر خاله پرهام) خیلی خیلی پرهام رو دوست داره و هر وقت با مهناز صحبت می کنیم دوست داره با پرهام حرف بزنه ،
پسر ما هم این مطلب رو به خوبی فهمیده .
اون روز مهناز زنگ زده بود و می خواست با آقا صحبت کنه ، پرهام گوشی رو گرفته و می گه خاله گوشی بده به عمو مجتبی می خوام باهاش حرف بزنم ،
همین که مهناز گوشی رو می داد به مجتبی پرهام می گفت اقا بیا گوشی رو بگیر .
دومرتبه همین که می فهمید آقا داره با مهناز حرف می زنه سریع می آمد و گوشی رو می گرفت و می گفت خاله می خوام با عمو حرف بزنم ، گوشی بده به عمو ، تو رو خدا بهش بده کارش دارم ، و همین که صدای مجتبی رو می شنید گوشی رو می داد به آقا.
حسابی اوضاعی درست کرده بود ، این فسقلی هم مردم رو می زاره سر کار.
خداوندا ، خداوندا
قرارم باش و یارم باش
جهان تاریکی محض است
می ترسم ...
کنارم باش!