پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

پرهام مهربونم

سلام بر سال 94

1394/1/15 14:15
نویسنده : فریده
1,537 بازدید
اشتراک گذاری

لحظه سال تحویل ساعت 2 و 15 دقیقه و 10 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 هجری شمسی بود .

 

از اسب پیاده شدیم و سوار بر بز شدیم .

 

و من مثل همیشه عاشق سال نو و لحظه سال تحویل .

 

اصلاً اون لحظه یه حس ناب و دوست داشتی رو تجربه می کنم .

 

 بعد از اینکه کل خونه رو تمیز کردیم ، سفره هفت سین و چیدیم و منتظر موندیم تا لحظه تحویل سال فرا برسه.

 

سفره هفت سین

 

پرهام ظهر نخوابیده بود و حول و حوش ساعت 9 شب خوابش برد .

 

به خاطر همین  با محمد تصمیم گرفتیم پرهام رو بیدار نکنیم و خودمون دوتا عکس بگیریم  و فردا صبح عکسای خانوادگی  رو بگیریم .

 

 منم مشغول آپ دیت کردن وبلاگ پرهام شدم که دیدم ساعت 2 شده ، بلند شدم که لباس بپوشم و واسه سال تحویل آماده بشم که دیدم پرهام وسط هال ایستاده و داره با تعجب به سفره هفت سین نگاه می کنه .

 

چقدر از دیدن سفره هفت سین سوپرایز شده بود. منم سریع لباسش رو عوض کردم و کنار سفره نشستم و لحظه سال تحویل کنار همدیگه بودیم .

 

پرهام وسفره هفت سین سال 94

 

خدا رو شکر می کنم که پرهام بیدار شد ، خیلی دوست داشتم خانواده سه نفری مون کامل باشه .

 

پرهام وسفره هفت سین سال 94

 

پرهام با چشمای خواب آلود

پرهام و سفره هفت سین سال 94

 

پرهام و بابایی

پرهام و بابایی

 

روز اول فرودین ، اول رفتیم خانه مادر شوهرم و به اونا تبریک گفتیم . و بعد رفتیم خانه مامان و آغا .

 

پرهام کنار سفره خانه مامان بزرگ و بابابزرگ

پرهام وسفره هفت سین خانه آقا سال 94

 

از اونجا که اول فرودین تولد بهارکوچولو هست ، هر سال ناهار عید مهمون بهار خانم هستیم.  ناهار خوردیم و زدیم و رقصیدیم و به این ترتیب  سال نو رو  با جشن و شادی شروع کردیم.

 

بهار و پرهام

 

تولد سه سالگی بهار

سه تا فرشته زیبا

 

پارسال ایام عید من از دید و بازدیدها واقعاً خسته شده بودم . از این خانه به اون خانه اونم با وجود یه پسر بچه شیطون .

 

اصلاً آرامش نداشتم  ،نه خودم نه پرهام .

 

تصمیم داشتم به همه اعلام کنم که امسال خانه هیچ کس نمی رم که خدا رو شکر خانواده همسرم اعلام کردن که یه روز اختصاص می دن که  همه بیان باغ و همدیگه رو اونجا ببینن تا از این خاله بازی ها نجات پیدا کنیم.

 

ما هم با روی باز استقبال کردیم . روز دوم فرودین رفتیم باغ و عید دیدنی خانواده شوهر تمام شد ، البته خانه دایی ، عمه ،  مجید آقا و علی آقا رو رفتیم .

 

 

بیست و دو بهمن ماه که بود یه نمایشگاه توی اداره برگزار شد که کتاب و اسباب بازی و بازی های فکری داشت ، منم کلی خریدم و تصمیم گرفتم هر وقت پرهام یه کار خوب کرد بهش بدم . ولی دریغ از حتی یه کار خوب .

 

واسه ایام عید یه کشتی و یه کتاب پازل بهش عیدی دادم که حداقل تاریخ مصرفشون نگذره .

 

پرهام وسفره هفت سین سال 94

 

خدا رو شکر امسال پرهام خیلی خیلی بهتر از پارسال بود . پارسال مثل خروس جنگی بود ولی امسال خیلی قشنگ با نگا رو بهار بازی می کرد و خیلی کم بینشون دعوا پیش آمد.

 

یه روز  ناهار دعوت مهناز بودیم ، من ناهار پرهام رو دادم و بهش ماژیک دادم که روی یه برگه خط بکشه چون قدش کوتاه بود  و دستش به میز نمی رسید زیر پاش یه بالش گذاشتم که بالاتر بره ، بالش هم سفید.

 

بعد که آمدم دیدم روی بالش با ماژیک خط خطی کرده . منم نامردی نکردم ، بالش روبرداشتم و انداختم روی رختخوابها  .

 

چند لحظه بعد زن داداشم آمد و گفت فریده ببین پرهام بالش رو چیکار کرده .

 

خنده ام گرفت ، گفتم خودم می دونم می خواستم کسی نفهمه .

 

روز پنچ شنبه 6/1/93 هم به قصد پاگشای علی آقا و خانمش کل خاندان شوهر رو شام دعوت کردم.

 

ظهر نگذاشتم پرهام بخوابه به خاطر همین حسابی خسته شد و ساعت 9 شب اونو خوابوندم . دیگه راحت تونستم به مهمانها برسم و نگران این نبودم که پرهام دست گلی به آب بده.

 

روز سیزده به در هم با خانواده آقای دارا رفتیم یه باغ سمت خانه زینیان . خیلی خوش گذشت .

 

پرهام روز سیزده به در 94

 

داخل باغ یه استخر بود بدون هیچ حفاظی ، زمانی که رسیدیم زن داداشم گفت بهار افتاده توی استخر و خدا بهش رحم کرده که اتفاقی واسش نیافتاده . به خاطر همین حسابی حواسمون به بچه ها بود و بهشون می گفتیم اطراف استخر نرن.

 

حالا به پرهام می گم مامان بیا بریم کنار استخر عکس بگیریم ، می گه مامان استخر خطرناکه . نه اینکه فکر کنید به خاطر استخر بوده هااااااااا ، فقط می خواست بازی کردن رو حتی لحظه ای از دست نده .

 

پرهام روز سیزده به در 94

 

بالاتر از باغ یه مجتمع تفریحی بود که با محمد و علیرضا و بچه ها رفتیم . خیلی خوشگل بود .

 

پرهام روز سیزده به در 94

 

و در آخر که با گره زدن سبزه ها به پایان رسید .

 

پرهام روز سیزده به در 94

 

مطمئنم امسال سال خیلی خوبی واسه همه هست .

 

سالی که با شنبه شروع بشه ،  ایام کاری از شنبه ادامه پیدا کنه و با خبر مسرت بخش توافق هسته ای تکمیل  بشه حتماً سال خوبی هست .

 

خدایا

از تو به خاطر چشمهایم که می بیند،

گوشهایم که می شنوند،

دستها و پاهایم که حرکت می کنند و

عزیزانی که کنارم هستند

سپاسگزارم.

پسندها (3)

نظرات (27)

مامان زهره
15 فروردین 94 15:41
سلام پرهام جونم سال نوت مبارک گلم امیدوارم سال خوب وخوش بهمراه سلامتی داشته باشی گلم
فریده
پاسخ
سلام بر شما ، خیلی خیلی به وبلاگ پرهام خوش آمدی . منم واسه شما سال خیلی خوبی آرزو می کنم
مامان فهیمه
16 فروردین 94 1:42
سلام فریده جونم خوبی عیدتون مبارک انشالا که حتما حتما امسال سال خوبی واسه همه باشه همونجوری که گفتی چقدر خوب که پرهام بیدار بود لحظه سال تحویل اگه بدونی ما چه اوضاعی داشتیم حالا تو وبم مینویسم به به خانم . چه سفره هفت سین خوشکلی ای خواهر نداشتیمااااا کلک میزنی به زن داداش.عجب خواهر شوهرییییییی
فریده
پاسخ
نع خانه خواهر بودم که روی بالش خط کشید بعد زن داداشم بالش می خواست یک راست رفت همون بالشه رو برداشت آورد و بلند گفت . خودم می خواستم یواشکی به خواهرم بگم که دیگه نشد . زودتر پست جدید بذار که خیلی دوست دارم بخونم علی کوچولو چیکار کرده
عشق یعنی ...
16 فروردین 94 9:10
زرنگی ها کل عید و تو یه پست خلاصه کردی؟؟؟؟ من دنبال سبزه ات می گشتم . چرا سبزه ات تو سفره نیست ؟ نکنه مال تو هم کچل شده
فریده
پاسخ
سبزه من اصلاً در نیامد ، امسال شیراز از یه هفته قبل از عید بارندگی بود و سبزه هم به آفتاب نیاز داره . این همه با وسواس درست کردم و آخرش درنیامد ، آخر هم از بیرون سبزه خریدم. ایشااله سال دیگه
عشق یعنی ...
16 فروردین 94 9:12
فکر کردین بدون پرهام می تونین سال تون و تحویل کنید. اصلا اگر پرهام لحظه سال تحویل نمی بود و من تو عکس ها نمیدیدمش عمرا نظر می زاشتم . سفره ات خیلی قشنگه مثل همیشه خوش سلیقه . خوش به حالتون ما تو عید دریغ از این که یه نفر شام یا نهار دعوتمون کنن. تازه من یه روز شام مهمون داشتم
فریده
پاسخ
من چند جایی ناهار یا شام دعوت شدیم، هر وقت دیدی کسی دعوت نکرد ، خودت زنگ بزن بگو فردا ناهار می آیم خونتون . تا دفعه دیگه حساب کار خودشون رو بکنن. بعدم هر کسی خواست بیاد خونتون بگو ما نیستم داریم می ریم مسافرت.
عشق یعنی ...
16 فروردین 94 9:13
چه حالی دارن این اقوام شما که روز اول عید تولد می گیرن . این همه تمیز کاری می کنن و بعد یهویی یه روزه همه چیزو به هم میریزن . دقیقا یادمه سال پیش گفتی که دیگه از سال دیگه خونه میشینی و جایی نمیری . اما می بینم که پرهام شرمنده ات کرد
فریده
پاسخ
حالا فکرش بکن همیشه هم خانه مامانم جشن می گیرن و بعد بدون تمیز کردن خداحافظی می کنن و می رن . خدایی امسال اصلاً تصمیم نداشتم هیچ جا برم و خدا رو شکر خانواده شوهر فقط چند جا رفتم . اگه باغ نرفته بودیم حداقل 15 جایی باید می رفتیم
مامانی غزل جون
16 فروردین 94 11:27
بازم عیدتون مبارک فریده جونم ایشالله امسال سال خیلی خوبی برای همه باشه منم به دلم برات شده امسال سالی پر از موفقیت خواهد بود برامون به امید خدا ایشالله میبوسمت دوست مهربونم
فریده
پاسخ
مرسی زینب جون ، از همین الان باید واسه سال 94 برنامه ریزی کنیم و هدف داشته باشیم که بعد افسوس نحوریم.
مامان زهرا
16 فروردین 94 15:43
سلام فریده جون سال نو مبارک انشااله که سال خوبی داشته باشید من که عاشق تیپ پرهام جونم شدم وای که چقدر بانمک شده سفره هفت سینتونم خیلی قشنگ شده
فریده
پاسخ
سال نو شما هم مبارک ، همراه با شادی و تندرستی. مهدی جان که همیشه شیک و باکلاس می گرده و این به خاطر مامان خوش سیلیقه اش هست .
بابا و مامان
17 فروردین 94 18:25
سلام عزیزم چه تعبییر جالبی از اسب پیاده شدیم سوار بز شدیم
فریده
پاسخ
همه که معتقد هستن سال بز سال خوبی هست ، امیدوارم همین طور باشه ، پر از خبرها و اتفاقات خوب .
بابا و مامان
17 فروردین 94 18:26
ماشالاه به پرهام جونم که با چشمهای خوابالو هم مثل ماه میمونه
فریده
پاسخ
ممنونم ،چشمای شماهمه چیز رو قشنگ می بینه
بابا و مامان
17 فروردین 94 18:26
عزیزم جمع گرم خانوادتون همیشه پر باشه از شادی و سلامتی
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، منم واسه شما سلامتی آرزو دارم
مهسا
18 فروردین 94 18:42
وای چقدر خوب... همگی یه روز رفتید باغ همدیگه رو دیدید تموم شد. عید به این می گن. دید و بازدید خیلی خسته کننده هست.
فریده
پاسخ
نمی دونم یادت هست یا نع ، ولی پارسال واقعاً اذیت شدم ولی امسال خیلی خوب بود کلی وقت اضافه آوردیم.
مامانی کسرا
19 فروردین 94 12:53
انشالله که واسه همه سال خوبی باشه مخصوصا واسه شما و پرهام عزیز
فریده
پاسخ
ممنونم دوستم برای شما و کسرا جون هم سال خوبی آرزو می کنم
مهسا
19 فروردین 94 14:13
اره کاملا یادمه . نوشته بودی که خیلی اذیت شدی. خدا رو شکر امسال خوب بوده.
فریده
پاسخ
آره امسال خیلی خوب بود ، حداقل تونستیم یه کم به خودمون و فرزندمون برسیم
مامان
20 فروردین 94 17:48
عزیز دلم سال نو مبارک. ان شاالله سال خوبی داشته باشید.
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، برای شما هم سال خوبی آرزو می کنم
مامان
20 فروردین 94 17:50
ای جان پرهام رو ببین خوابالو. خدا رو شکر که بیدار شد و لحظه تحویل سال کنار هم بودید. چه کار جالبی کردن قوم شوهر.واقعا خاله بازیه عید دیدنی. من اومدم خونه تون. فردا شما میاید.اونم در حد سوک سوک. چه کاریه خو. خود ازاریه به خدا. تو کل سال به هم سر نمیزنیم اونوقت توی چند روز خودمونو خفه میکنیم.
فریده
پاسخ
واقعاً ، حالا خانواده شوهر من خیلی گسترده هستن به این نمی رسه که فردا بری ، هممون دسته جمعی می رفتیم خانه مثلاً خواهر شوهرم ، بعد به برادر شوهرم می گفتیم شما سریع تر برو خانه خودتون تا ما بیام اونجا.یعنی روزی حداقل 5 جا می رفتیم آخرش حالت تهوع و سرگیجه داشتیم . خود آزاری رو خوب آمدی
مامان ِ یسنا
20 فروردین 94 19:24
دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست ، تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته ام وهمیشه تورا می ستایم. روزت مبارک دوست من
فریده
پاسخ
مرسی خانم ، روز زن و مادر بر شما هم مبارک
♥ایدا♥
21 فروردین 94 20:24
سلام روز مادر وروز زن مبارک خوش حال میشم بهم سربزنی اپم
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، حتماً می آم
عشق یعنی...
26 فروردین 94 9:19
فریده به نظرم دیگه عنوان پست و تغییر بده بابا رسیدیم به اردیبشهت ازت خبری نیست . یعنی تو این یه ماه از سال جدید هیچ ابتکاری خلاقیتی نواوری دعوایی جنگی مهمونی ... رخ نداده؟
فریده
پاسخ
خیلی باحالی ، حالا بعد از عمری یه پست گذاشتی هااااااااااا ببین چه قشقری به پا می کنی . اصلاً دلم نمی خواد پست بذارم . دلم می خواد همیشه ایام عید باشه . خلاقیت و ابتکار که نداشتیم ولی دعوا ، جنگ ، بزن بزن ، گشت و گشتار تا دلت بخواد.
مامان
28 فروردین 94 22:29
وای فریده جونم یادم رفت رمز رو خصوصی کنم. بی زحمت تاییدش نکن
فریده
پاسخ
چشم
مرجان مامان لیانا
29 فروردین 94 1:16
ماشالا هزار ماشالا پرهام جونم چه جیگر شده مدل موهاش خیلی بهش میاد..تولد دختر دایی ناز هم مبارک..فریده جون عکسا خیلی قشنگن کلی انرژی گرفتم..خدارو شکر که سال با خوشی و جشن شروع کردین انشالا که با شادی هم به پایان برسه براتون دوستتون دارم زیاااد
فریده
پاسخ
مرسی دوست خوبم ، امیدوارم لیانا جون منم همیشه شاد باشه و خندان و در کنار پدر و مادر مهربونش روزهای خوبی رو سپری کنه . منم دوست دارم هوارتاااااااااااااااا
ĸoѕαr
29 فروردین 94 20:05
سلام خاله فریده خوشحال میشم بهم سربزنید...
فریده
پاسخ
حتماً می آم
بابا و مامان
30 فروردین 94 7:48
خصوصی عزیزم
فریده
پاسخ
آخ جون خصوصی
عشق یعنی...
30 فروردین 94 8:56
فریده خسته شدم بس که چند وقته بهت گیر ندادم . خوب بیا از دعواهاتو بگو یکم دور هم خوش باشیم غیبت کنیم . بیا یه اعلام حضوری بکن لا اقل
فریده
پاسخ
چشم حتماً می آم ، ایشاالله فردا یه پست جدید می زارم.
عشق یعنی...
30 فروردین 94 11:23
نه بابا چرا زشت باشه . دیگه آقای مدیر تو رو تو این چند ساله شناختت. چرا باخودش فکر کنه خل شدی ؟ چون مطمئن هست تبسم ام کجا بوده . دیوانه ام به این زودی بکارم؟ تازه رفتمک کلی چکاپ و سونو و ازمایش فهمیدم کلی درد و مرض تو جونمه که باید معالجه اش کنم. چهارشنبه وقت دکتر دارم . ببینم این چیزها که تو چکاپمه واقعیه یا الکی؟ باز خدا رو شکر عروس شدم واگرنه تو خونه می موندم
فریده
پاسخ
ای ناقلا ، می خواستی اون آزمایشها رو قبل از ازدواجت بدی ،بیچاره پسر مردم . آخه اون چه گناهی کرده بود که باید یه زن مریض گیرش بیاد . من دوست ندارم عروسم بیشتر از 5 سال با پسرم فاصله داشته باشه هاااااااااا گفته باشم.
عشق یعنی...
31 فروردین 94 9:47
فریده نکنه از دیروز خوابی ؟
فریده
پاسخ
چقدر خواب خوبه
مامانی غزل جون
4 اردیبهشت 94 14:49
مامانی پرهام ما اومدیم شما نبودین....
فریده
پاسخ
خیلی خیلی خوش آمدید ، غزل خانم هم می آوردید، خوشحال می شدیم . شرمنده که نبودیم ، دیگه تکرار نمی شه
عشق یعنی...
5 اردیبهشت 94 11:16
اومدم یاداوریت کنم که اردیهشت هم رسیده و تو هنوز داری به سال 94 سلام می کنی
فریده
پاسخ
مگه اردیبهشت سال 94 نیست ؟؟ من تا آخر سال فقط می خوام همین پست رو بذارم