پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

پرهام مهربونم

مهد کودک پرهام

1394/6/14 11:32
نویسنده : فریده
1,090 بازدید
اشتراک گذاری

روز یکشنبه 1/ شهریور ماه /94 پسر ما رسماً به مهد کودک رفت ،

 

بالاخره بعد از تحقیق و تفحص بسیار پرهام رو مهد کودک ثبت نام کردم .

 

مهد کودک فراتر از شادی.

 

اسم مربی اش خاله لاله است .

 

چند روز قبل از اینکه به مهد بره با پرهام و محمد رفتیم و با ذوق و شوق کیف خریدیم.

 

بین دو تا کیف مونده بودیم یکی با عکس ماشین مک کوئین و یکی دیگه مینیون ها .

که پسر ما کیف مینیون رو برداشت .

 

هر چند که من از اون کیفه بیشتر خوشم می آمد ولی مگه  واسه من بود.

 

کیف مینیون پرهام

 

بعد هم ظرف غذا و قمقمه با عکس مینیون خریدم و یه لیوان با عکس پرنده های خشمگین.

 

لباس های گل پسر رو  مرتب کردیم و روز یکشنبه پرهام با سر شکسته رفت  مهد .

 

پرهام در مهد کودک

 

تا رفتیم ساعت 10:30 بود و بچه ها داشتن تو حیاط بازی می کردن ،

 

پرهام رو گذاشتم و به مربی اش گفتم حواستون به سر پرهام باشه.

 

لاله جون هم صدا زد ، بچه ها همگی از سرسره ها بیرون بیاید و اینجا بایستید .

 

وقتی همه بچه ها آمدن ، گفت پرهام امروز اولین روزه که پیش ما آمده ، سرش شکسته به خاطر همین همگی باید مواظب اش باشیم ،

پس اول پرهام می ره و با سرسره ها بازی می کنه و بعد شما  بازی رو ادامه  بدهید.

 

پرهام از پله های سرسره که رفت بالا یکی از دوستاش گفت اسمت چیه ؟؟؟

 

پرهام در مهد کودک

 

پرهام وایستاد و گفت پرهام هاشم پور

اسم پسرعموم هم امیر حسین هس ولی مامانش بهش اجازه نداده که بیاد مهد کودک.

اسم دوستام هم نگار و بهاره .

 

واسم خیلی جالب بود که به این زودی خودش و خانواده اش رو معرفی کرد.

 

بعد که از سرسره پایین آمد بهش گفتم پرهام من برم اداره ، گفت برو .خداحافظ

 

به همین راحتی ازم جدا شد.

 

من رفتم تو ماشین نشستم ،

بچه ها بازی کردن و رفتن سرکلاس . همین جور خودم رو مشغول کردم تا  بعد از یک ساعت  مربی اش پرهام رو آورد.

 

گفت همین که گفت مامانم منم آوردمش.

 

روز دوشنبه بازم با همدیگه رفتیم مهد ، باهاش خداحافظی کردم و رفتم بیرون از مهد ، شماره ام رو به مدیر مهد دادم که اگه گریه کرد سریع بهم خبر بدن . دوساعتی بیرون بودم و بعد رفتم دنبالش ، اون روز هم خوب بود.

 

پرهام در مهد کودک

 

روز سه شنبه محمد مرخصی گرفت و از ساعت 11 بردش مهد تا ساعت 2 .

 

روز چهارشنبه پسرمون از ساعت 8:30 رفت تا ساعت 1 بعدظهر . از اداره به مهد زنگ زدم و احوالش رو پرسیدم ، گفت خوبه.

 

به نظرم خیلی راحت و سریع خودش رو با محیط جدید وفق داد .

 

بعضی روزا که ساعت 2:30 بعدظهر می رم دنبالش می گه چرا اینقدر زود آمدی ، دیرتر بیا ،

می گم مگه چیکار می کردی ، می گه داشتیم برنامه کودک نگاه می کردیم .

 

یا آنروز که محمد رفته بود دنبالش ، گفته بود داشتیم می رقصیدیم.

 

خیلی خوشحال و راضی هستم از این بابت ، پسرم به راحتی وارد محیط می شه و احتمالاً اینقدر بهش خوش می گذره که دوست داره بیشتر بمونه .

 

ولی من ... ،  دلم تو سینه  آروم و قرار نداره ،  از  وقتی  که  می آم اداره همین جور شور می زنه تا ساعت می شه یک بعدظهر ،

 

اونوقت دیگه از شور زدن می گذره و  می شه یه استرس عذاب آور ، جوری که دیگه نمی تونم اداره بمونم و باید سریع جمع و جور کنم و برم دنبالش.

 

از 14 شهریور هم امیر حسین ، پسر عموی پرهام ، به همین مهد آمد و دیگه روزگار حسابی بر وفق مرادشون شد .

 

روز شنبه 28 شهریور ماه هم جشن ورودی داشتن ،  ساعت 5 پرهام رو آماده کردیم و به جشن ورودی بردیم ،

 

جشن ورودی مهد

 

ما که خبر نداریم ولی از قرار معلوم حسابی بزن و برقص یا به قول پرهام بپر بپر داشتن.

 

پرهام و امیرحسین در جشن ورودی مهد

 

پرهام و امیرحسین حسابی با همدیگه دوست هستن و همدیگه رو دوست دارن.

 

پرهام در مهد کودک

 

تا حالا که خوشحالم از اینکه پرهام رو این مهد ثبت نام کردم ، از مربی اش هم بی نهایت راضی ام ، خیلی خوب با بچه ها رفتار می کنه  و خیلی خوبه که پرهام وامیرحسین به یه مهد می رن اینجوری نگرانی ام کمتر می شه .

 

خداوندا !

به تو محتاجم ، هر روز ، هر لحظه ،

هر ثانیه که نفس می کشم

محتاج تو هستم ، من بی تو ناتوانم

 

 

پسندها (2)

نظرات (15)

مرجان
30 شهریور 94 16:59
فریده جونم سلام کیف کردم مطالب مربوط به مهدکودک میخونم..قربون پرهام جونم که بهش خوش میگذره خیلی خوبه بچه ها چند ساعتی با همسن و سالهاشون شاد باشن من قبلا مخالف بودم ولی هرچی لیانا بزرگتر میشه متوجه میشم واقعا مهد نیازه..انشالا جشن دانشگاه رفتنت ..پرهام جونم کیفت هم خیلیییی خوشگله عزیزم
فریده
پاسخ
مرسی مرجان جونم منم با مهد رفتن مخالف بودم ولی الان احساس می کنم دیر پرهام رو مهد بردم باید از سه سالگی اقدام می کردم. تا الانش که پرهام حسابی راضی و خوشحاله ، خدا کنه همین جور ادامه پیدا کنه
عشق یعنی...
31 شهریور 94 9:48
آخ که من فداش بشم اینقدر آقا و فهمیده شده . ماشاله روز به روز داره بزرگتر میشه . فریده حسابی هوای دامادمو داشته باش
فریده
پاسخ
پسرم تو مهد دوست دختر پیدا کرده ، اسمش هم دیانا هست ، هر وقت می پرسم اسم دوستات رو بگو ، فقط می گه دیانا. از مربی اش پرسیدم ، گفت امسال می ره کلاس اول ، و خیلی هم دختر باکلاس و مودبی هست . پسرم دختر بزرگتر از خودش می پسنده
عشق یعنی...
31 شهریور 94 9:49
اینقدر این بلاگفا گند زده به روزگار ما که دیگه حال و هوای نوشتن و وبگردی از سرم پریده . فقط هر روز میام به وب شماها سر میزنم و میرم . گاهی هم اینقدر یواشکی میام و میرم که هیچ کی نمی فهمه
فریده
پاسخ
واقعاً که !!!!! دیگه دوست ندارم ، تو اصلاٌ به من اهمیت نمی دی ، نمی گی که نگرانت می شم ، نمی گی دلم برات تنگ می شه . حالا که اینطور شد بازم باهات قهر می کنم ، قهر قهر تا روز قیامت
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
31 شهریور 94 11:16
خود را نگران آنچه می دانی یا نمی دانی نکن نه به گذشته بیندیش نه به آینده فقط بگذار دستان خدا هر روز ، شگفتی های اکنون را برای تو بیاورند.
فریده
پاسخ
زیبا بود
مامان فهیمه
1 مهر 94 1:34
وااااای هورررررا یه مهد جدید فریده جون مبارک باشه گل پسری انگار این سری استقبال کرده انشالا روز به روز علاقه مند تر بشه راستی فریده جون این مهدی که گفتی کجاست؟؟؟؟
فریده
پاسخ
سلام فهیمه جان ، کجایی خانم ؟؟؟ چرا پست جدید نمی زاری ، دلمون تنگ شده . آره اینبار یا به خاطر بالاتر رفتن سن پرهام هست ، یا اینکه جاذبه های مهدش زیاده که خوشش می آید و خسته نمی شه . آدرس : حدفاصل فلکه سنگی و زرهی ، روبروی پارک بعثت ، کوچه 39 ، انتهای کوچه ، مهد فراتر از شادی
عشق یعنی...
1 مهر 94 11:49
بچه پرو رو دست پیش می گیری. پسرت و فرستادی مهد با دخترها می چرخه بعد اومدی پز اش و هم میدی تازه قهر هم می کنی؟ که مثلا بگی خطایی نکردین . بزار بیام تو نی نی وبلاگ وب بسازم حالتو میگگیرم
فریده
پاسخ
چیکار کنم دیگه ، پسره ، سرو گوشش می جنبه. دخترا هم دست از سر پسرم برنمی دارن ، همش دور و برش هستن. اون از خانواده شوهرم که پر از دختره ، اون از خانواده خودم ، حالا هم که مهد کودک . ای ناقلا نکنه داری نی نی دار می شی که می خوای تو نی نی وبلاگ ، وب بسازی .
بابا و مامان
1 مهر 94 14:05
عزیزم خدا را شکر که بهت خوش می گذره همیشه خوش باشی عزیز دلم عزیزم این استرس و نگرانی این روزا با منم هست خوب درکت می کنم اما باید بچه ها را بسپاریم به خدا که خودش نگهدارشون هست
فریده
پاسخ
خیلی خوشحال شدم که پارسا رو هم مهد می زاری ، خدا کنه حسابی جذب محیط بشن و از محیط بیرون خوششون بیاد. ما که فقط و فقط توکلمون به خداست.
مامان فهیمه
2 مهر 94 0:35
ممنونم ازت فریده جونبزودی یه پست میزارم
فریده
پاسخ
خواهش می کنم بی صبرانه منتظرم
مهسا
2 مهر 94 18:11
چقدر خوب با مهد کنار اومده..معلومه خوشش اومده وگرنه اذیت می شد.. خدا رو شکر.
فریده
پاسخ
آره ، حسابی بهش خوش می گذره ، ممنون از لطف شما.
مامانی غزل جون
6 مهر 94 7:58
سلام فریده جونم وای من چه دیر بع دیر میام شرمنده آفرین به پرهام زرنگ خیلی خوب با مهد کنار اومده عکس هاش هم عااالی شده اشالله خبر قبولی دانشگاهشو اینجا برامون بنویسی میبوسمتون عزیزم
فریده
پاسخ
سلام زینب جون خواهش می کنم عزیزم به هر حال هممون گرفتار این فسقلی های زیبا هستیم. آره خدا رو شکر با مهد راحت کنار آمد و به راحتی می ره ، امیدوارم تا آخرش به همین منوال ادامه داشته باشه .. وای یعنی می شه خبر قبولی اش رو تو دانشگاه بنویسم ، به نظرم تا اون موقع راه طولانی رو باید بگذرونم. تو هم غزل زیبای منو ببوس
عشق یعنی...
13 مهر 94 12:21
سلااااااااااااااااااااام فریده با معرفتم این قدر این بلاگفا تمام دوستامواز هم پاشیده و وبلاگمو به گند کشیده که دلم نمی خواد چیزی بنویسم . من خوب خوبم و هر روزم بهتون سر میزنم پرهام من چکار می کنه با مهده اش ؟ دوست دخ.... هاش ؟؟؟؟؟/
فریده
پاسخ
سلام دوست من ، دلم برات تنگ شده ، زوتر بنویس ، اصلا بیا تو نی نی وبلاگ و بنویس . آخه تو که نباشی وبلاگ نویسی مفهومی نداره یه خبر خوب برای شما دوست دختر پرهام رفت کلاس اول و از اون مهد رفت . حالا از افسردگی بیا بیرون و برامون دومرتبه از خوراکی های خوشمزه ای که درست می کنی بنویس
مامانی غزل جون
15 مهر 94 8:14
مامان فریده مهربون دلمون برات تنگ شده ما اومدیم شما نبودین بووووووووس به پرهام گلی ام
فریده
پاسخ
سلام عزیزم ، دل منم برای شما و غزل جونم تنگ شده شرمنده که نبودیم ، ایشالله سری بعد جبران می کنیم یه عالمه گل واسه شما و غزل جونم
بابا و مامان
19 مهر 94 7:04
فریده
پاسخ
عشق یعنی...
4 آبان 94 14:16
یعنی می خوام بدونم تو دلت برای من تنگ نشده؟؟؟؟؟
فریده
پاسخ
نععععععععععععععععععععع به هیچ عنوان ، چقدر خودشو تحویل می گیره
شادی
20 آبان 94 9:50
خیلی عالیه انتخاب یک مهد خوب خیلی انرژی و زمان و شاید هزینه داشته باشه ولی حداقل خیالمون راحته که بچه آرامش داره. و اینکه پرهام خیلی راحت جدا شده دلیلش آرامش و امنیتی هست که اونجا دیده
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ،واقعاً همینطور هست که می فرمایید . من واسه پیدا کردن مهد خیلی خیلی گشتم و خدا رو شکر تا الان از این مهد راضی ام. چقدر شما هم آرامش بخش حرف می زنید ، با اجازه شما رو لینک کردم .