دوره FAST
سال گذشته ، وقتی پرهام رو از مهد تحویل گرفتم دیدم روی دفتر غنچه هاش نوشته که یه جلسه آسیب شناسی اجتماعی تو مهد برگزار می شه و باید توی این جلسه شرکت کنیم .
همون روز خیلی خیلی خسته بودم ولی به هر سختی که بود رفتم ، اونجا فقط سه تا چهار خانواده آمده بودن . یه نفر از بهزیستی شروع به صحبت کرد . اونم راجع به یه کلاس به نام FAST .
FAST مخفف عبارت Families And Schools Together هست که در ایران به نام طرح همکاری خانه و مهدکودک معروفه.
از قرار معلوم فقط 60 تا مهد کودک تو ایران اجازه دارن این طرح رو اجرا کنن ، که در شیراز به مهد کودک پرهام به خاطر فضا و محیطی که داشته افتاده .
و از کل بچه های مهد کودک فقط ده تا خانواده اجازه شرکت در این طرح رو دارن که خوشبختانه ما یکی از این ده تا خانواده بودیم که باید با همسر و پسرمون در این طرح شرکت می کردیم .
((به طور کلی تمام افرادی که با کودک زندگی می کنن باید در کلاس حضور داشته باشن. ))
وقتی وارد کلاس می شدیم همه اعضاء خانواده دور یه میز می نشستیم .
اول از همه بچه ها موظف بودن که پرچم ها رو بیارن ،
این پرچم رو روز اول با همکاری تمام اعضاء خانواده درست کردیم.
ببخشید دیگه هنر ما در حد همین مثلث و دایره و قلب بود ، اون عکس کنار پرچم هم مهد از ما گرفت و چسبوند کنار پرچم . اسم پرچم ما خانواده شاد بود .
بعد بچه ها باید به تعداد اعضاء خانواده غذا بیارن . هر جلسه یه خانواده مسئول تهیه ناهار بود.
که اون خانواده از طریق قرعه کشی انتخاب می شد و بهش مبلغ صد تومن می دادن و باید با همکاری کل خانواده ناهار هفته آینده رو تدارک می دید .
بعد از ناهار ، بچه ها باید میز رو مرتب کنن و آشغالها رو بیرون بریزن. خوبی این طرح این بود که پدر و مادر مثل خان می نشستن و بچه ها کار می کردن ، آی حال می داد .
سپس نوبت به معرفی خانواده ها و سلام مخصوص بود .
بعد از اون شعر خانواده رو می خوندیم ، که بسیار شعر با احساسی بود .
فعالیت بعدی ترسیم بود که وسایل ترسیم رو بچه ها می آورند و هر کدام از اعضاء باید یه شکلی رو بکشن ، بدون اینکه کنار دستی ببینه .
جالب بود شما اصلاً هیچ دو ترسیمی رو نمی دیدی که شبیه به هم باشه .
مثلاً این طرح اولیه بود که برای همه ثابت بود.
این طرح من هست
این طرح محمد
و اینم طرح پرهام
فعالیت بعدی کارت احساسات بود که هر کس با توجه به احساسی که همون لحظه داشت یه کارت احساسی رو انتخاب می کرد ،
بدون اینکه کارت رو به اعضا نشان بده با حرکات دست و صورت اون احساس رو بیان می کرد و اعضای خانواده باید می گفتن که چه احساسی داره ، احساساتی مانند : خوشحال ، ناراحت ، عشق ، تنفر ، خسته ، ترسیده ، عصبانی .
اینجوری بدون اینکه حرفی زده باشی احساس واقعی ات رو بیان می کردی و در کنار اون می فهمیدی که فرزندت اون لحظه چه احساسی داره .
بعد از این فعالیت بچه ها همراه مربی بیرون می رفتن و زن و شوهر روبروی همدیگه قرار گرفته و هر کدام به مدت هفت دقیقه و نیم صحبت می کن . تو این مدت یه نفر شنونده محض است و یه نفر گوینده محض .
بعد از اون یه بحث گروهی رو ادامه می دادیم. این بحث هر چیزی می تونست باشه که بیشتر با همفکری بقیه اعضا بود ، مثلاً یه هفته راجع به سوء تفاهم ، یه هفته راجع به تک فرزندی و غیره و غیره .
بعد بچه ها وارد می شدن و یکی از والدین که بیشتر با بچه وقت می گذرونه باهاش می می موند و والد دیگه بیرون می رفت .
بچه وسایل بازی رو می آره و والد بدون اینکه بخواد به بازی جهت بده ، فقط و فقط در کنارش بازی می کنه و اجازه می ده که بچه بازی رو هدایت کنه .
در پایان هم ، همه در حیاط جمع می شدیم قرعه کشی می شد ، هر خانواده که قرعه به نامش می افتاد یه هدیه بهش داده می شد و مبلغ صد هزار تومان جهت تهیه ناهار هفته آینده.
دوره بسیار جالبی بود.
اول اینکه اولین کلاسی بود که من و محمد و پرهام می تونستیم همزمان با هم در اون شرکت کنیم .
دوم اینکه یاد می گرفتیم که باید بدون اینکه حرف طرف مقابلمون رو قطع کنیم به حرفاش گوش کنیم و متقابل می تونستیم راحت حرفایی که شاید هیچ وقت نمی زدیم رو بیان کنیم .
سوم اینکه یاد گرفتیم که نباید همیشه به بچه ها بگیم این کار درست هست و این کار اشتباه . اون باید بازی رو خودش مدیریت کنه ،
و مهمترین نکنه این بود که بچه ها می تونن کار کنن ، همش پدر و مادر نباید مواظب و مراقب بچه باشند و همه چیز رو بدون کم و کاست در اختیار بچه بذارن .
جالب بود روز اول که گفتن بچه ها باید ناهار اعضاء خانواده رو بدن ، پرهام اولین نفر رفت ، هر چی ما منتظر شدیم از غذا خبری نشد . همه بچه ساندویچ به دست برگشتن ولی پرهام نعع .
منم داشتم از گرسنگی می مردم .
بعد از کلی وقت با یه ساندویج کوچیک برگشت ، بهش گفتم مامان پس ما چی ، برو دو تا ساندویج دیگه بیار و نوشیدنی و به اضافه لیوان .
رفت و بعد از کلی وقت دیگه با یه لیوان برگشت .
ولی روزهای بعد خیلی بهتر شده بود ، راحت می رفت و غذا رومی آورد . این نشان می داد که من این مهارت رو داخلش تقویت نکردم و نمی تونه از عهده چنین کاری بربیاد.
جلسه آخر کلاس پنچ شنبه 23/اردیشهت /95 بود .
در حقیقت جلسه فارغ التحصیلی می شد ، باید برای خودمون کلاه تهیه می کردیم و یه قلب که داخلش یکی از خصوصیات مثبت بچه رو می نوشتیم و در جلوی همه اعضای کلاس اون صفت بچه رو می خوندیم و بهش می دادیم .
من و محمد یه هفته فکر کردیم که این پسر چه خصلت مثبتی داره که ما بنویسیم اما دریغ ...
تا یه خصلت مثبت یادمون می آمد پرهام برعکس اون رفتار می کرد .
تا اینکه روز آخر من به این نتیجه رسیدم که مهمترین خصلت مثبت پرهام پرانرژی بودنش هست ،
شاید این صفت من و اطرافیان رو کلافه می کنه و باعث عذاب ماست ولی این مشکل ماست که نمی تونیم به انرژی های پرهام جواب بدهیم و این مهمترین و بهترین صفت مثبتی هست که یه بچه می تونه داشته باشه .
واسه جشن فارغ التحصیلی من مریم ، احمدآقا و آناهید رو دعوت کردم
و در پایان هم گواهینامه شرکت در دوره بهمون دادن ، به اضافه کیک و میوه
شاید شرکت کردن در این دوره وقت و انرژی زیادی رو ازمون می گرفت ولی عالی بود ، عالی .
خیلی چیزا از دوستان ، مربیان بهزیستی و مربیان مهد یاد گرفتم ، تو خیلی از زمینه ها فهمیدم رفتار من اشتباه بوده و خیلی جاها همون مکالمه هفت دقیقه ای به داد زندگی مون رسید.
به نظرم اگه هر زوج روزانه فقط هفت دقیقه و نیم حرفاش رو بزنه و همین مدت هم به حرف طرف مقابلش گوش بده خیلی از مشکلات حل می شه .
به امید روزای خوب .