پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

پرهام مهربونم

مترو

1395/11/30 12:52
نویسنده : فریده
374 بازدید
اشتراک گذاری

تقریباً از سال 80 پروژه متروی شیراز رقم خورد و هر از چند وقتی یه منطقه مسدود بود ، تا اینکه  سال 93 یکی از فازهای متروی شیراز افتتاح شد.

 

خیلی دوست داشتم پرهام مترو سوار بشه  ولی هر دفعه تنبلی می کردم و برنامه ما به تعویق می افتاد ، تا اینکه یه روز ظهر بعد از اینکه پرهام رو از مهد آوردیم به صورت ناگهانی با محمد تصمیم گرفتیم که به مترو بریم .

 

پرهام کلی ذوق کرده بود و از تماشای مترو لذت برد.


مترو شیراز

 

 از مسیر زرگری به سمت میدان احسان رفتیم و برگشیتم.

 

مترو شیراز به همراه پرهام
 

خیلی از این قضیه نگذشته بود که مهد پرهام تصمیم گرفت بچه ها رو برای بازدید به مترو ببره ، وقتی این یادداشت رو روی دفتر پرهام دیدم ، برق از سرم پرید ، به نظرم اصلاً کار عاقلانه ای نبود  ، محیط مترو واسه این تعداد بچه خطرناک بود .

 

منم از اونجا که نمی خواستم اجازه بدم پرهام این اردو رو بره شروع به توجیه پرهام کردم .

 

بعد از کلی توجیه زمانی که مطرح کردم مترو خطرناکه و من صلاح نمی دونم بری ، خیلی ناراحت شد و توی ماشین شروع به گریه کردن کرد، منم گفتم پسرم ، بابا هم باید نظر بده تا اینکه یه کم آرومتر شد.

 

رسیدیم خانه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش پیش من آمد و گفت مامان بزرگتر این خانه من هستم و من به شما می گم که مترو خطرناک نیست و من باید برم .تعجبتعجبتعجب

 

شاخم درآمد یعنی چی !!!!!!!!    بچه هنوز شش ساله نشده ادعای بزرگتری می کنه ، ما هم چیزی  نگفتیم تا اینکه محمد آمد و بهش گفتم ، محمد هم گفت هر طور مامانت بگه .

 

با محمد صحبت کردم و به چند دلیل دوست نداشتم پرهام بره ، اول اینکه محیط خطرناک بود . دوم اینکه پرهام باید یاد می گرفت که بعضی از مواقع باید کلمه نع رو بشنوه و نباید این قدر شدید واکنش نشان بده . سوم اینکه یاد بگیره پدر و مادر براش تصمیم می گیرن و اون باید تبعیت کنه .( البته بیشتر حرصم از حرف پرهام بود .بزرگتر این خونه منم)

 

خلاصه چند روزی در کشمکش رفتن و نرفتن بودیم  .

 

تا اینکه شب قبل از اردوی مترو، بعد از اینکه پرهام متوجه شد قرار نیست فردا به مترو بره ، شروع کرد به خواهش کردن .

 

یعنی در حدود نیم ساعت یه تکه گفت مامان خواهش می  کنم ، مامان خواهش می کنم ، جوری شد که محمد هم دلش سوخت و گفت بزار بره ، منم تمام فلسفه هام رو رها کردم و شادی پسرم رو ترجیع دادم و پسرم شاد و شنگول خوابید .

 

صبح با اولین صدای من از خواب بیدار شد ، کاملاً به حرفم گوش می داد و حتی توی ماشین گفت مامان می خوای صبحانه رو توی ماشین بخورم که خیالت راحت بشه .

 

ساعت 9 صبح به مترو رفتن از ایستگاه نمازی سوار شده بودن تا ایستگاه احسان و همین مسیر هم برگشته بودن  و تقریباً ساعت 11 به مهد برگشته بودن ،

 

مترو  شیراز ، پرهام به همراه مهد

 

 از قرار معلوم مهد چند تا کوپه اختصاصی گرفته بوده و مامورهای مترو هم بهشون کمک کرده بودن .

 

مترو شیراز

 

خدا رو شکر می کنم که این اردو هم به سلامتی سپری شد و خدا رو سپاسگزارم که به پسرم حسابی خوش گذشته بود.

پسندها (3)

نظرات (3)

مرجان
8 اسفند 95 0:25
وای خدا قربونش چقدر ماشاالله بزرگ شده و اقا. چه جالب نمیدونستم مترو شیراز افتتاح شده..بهت حق میدم که دلت نمیخواست پرهام از طرف مهد مترو بره داشتم میخوندم استرس گرفتم هرچند این ذوق و اشتیاق پرهام جون برای رفتن دل سنگ هم آب میکرد خداروشکر به سلامتی رفت و برگشت
فریده
پاسخ
واقعاً به نظرت پرهام بزرگتر شده ؟؟ خدا کنه . من که احساس می کنم خیلی کوچیک مونده . حسابی پرهام مشتاق واسه رفتن بود به خاطر همین در آخرین لحظه موافقت کردم . خدا کنه بچه ها همیشه سالم باشن و سلامت .
mones0man.blogfa.com
16 اسفند 95 8:32
آفرین چه خوشحالم که صفحه وبلاگ تو هم فعال هست دلم براتون تنگ شده بود
فریده
پاسخ
ای دختر بد ، خیلی جات توی فضای مجازی خالیه ، چرا یه دست سر وبلاگت نمی کشی ، دلمون برات تنگ شده ، من که اینجا هستم و حالا حالاها خیال رفتن ندارم
شادی
26 فروردین 96 11:50
در مورد اردوی مترو کاملا حق داشتی نگران باشی. منم اگه جای شما بودم همین حسو داشتم. خیلی خوبه که مسئولین مدرسه چنین تدابیری داشتم و کوپه اختصاصی برای بچه ها گرفته بودن. اردوهای دوستانه برای بچه ها تجربه خیلی خوبیه و حتما خیلی به پرهام جون خوش گذشته .
فریده
پاسخ
حسابی پرهام لذت برده بود ، مخصوصا که منم مخالف بودم و لحظه آخر اجازه رو گرفت ، واسه همین حسابی قدر لحظه هاشو فهمید.