مشهد سومین سفر استانی پرهام
خیلی دوست داشتیم پرهام رو به زیارت امام رضا ببریم ولی نمی دونستیم چه جوری ؟
از یه طرف می گفتیم با هواپیما برویم که راحت تر باشه و چند روز بمونیم و برگردیم ولی نگران بودیم که این همه وسایل پرهام رو چطوری با خودمون حمل کنیم و آیا بدون وسیله می تونیم توی شهر بگردیم !
از طرف دیگه می گفتیم با ماشین برویم که حسابی بگردیم و از اون طرف به شمال هم برویم ولی بازم می ترسیدیم که پرهام توی راه اذیتمون کنه و دیگه اینکه مسافت خیلی زیاد بود.
تا اینکه مریم زنگ زد و گفت قراره 8 خرداد با قطار به مشهد بروند . من و محمد هر چی فکر کردیم دیدیم ما نرویم بهتره . پس بی خیال شدیم .
گذشت تا اینکه توی اداره از طریق paperless اطلاعیه اعزام به مشهد رو دیدم که پایان اردیبهشت می بردند به خانم داودی اصرار کردم که با مامانش بروند تلفن رو برداشتم و تماس گرفتم تا شرایطش رو بپرسم .
یه خانم جواب دارد و گفت این سفر کنسل شده و سفر بعدی 7 خرداد ماه تا 10 خرداد ( تقریبا همزمان با سفر مجید آقا ) است خلاصه تمامی اطلاعات رو بهم داد و در آخر هم اسم و فامیل منو پرسید منم اسم خودم ، محمد و پرهام رو دادم بدون اینکه با محمد هماهنگ کرده باشم یا اینکه اصلا تصمیم داشته باشیم به مشهد برویم .
ظهر که محمد دنبالم آمد بهش گفتم اونم حسابی استقبال کرد . خلاصه پول رو به حسابشون ریختیم و عازم سفر شدیم .
مجید و مریم به همراه مادر ، کیمیا و امیرحسین از شیراز با ماشین به اصفهان رفتند و از آنجا با قطار عازم مشهد شدند .
ما هم وسایلمون رو جمع کردیم . ساعت 5 حرکت ما از شیراز به مشهد بود تصمیم داشتیم همین که رسیدیم وسایلامون رو داخل هتل بذاریم و با محمد و پرهام به سمت حرم برویم .
قبل از اینکه سوار هواپیما بشیم سعی کردم پرهام رو نخوابونم که داخل هواپیما خوابش ببره ولی از لحظه ای که سوار هواپیما شدیم پرهام یه تکه گریه کرد . دو نفر آقا پشت سر ما نشسته بودند و سعی می کردند پرهام رو آروم کنند براش چراغ روشن می کردند و با هاش بازی کردند تا یه کم آروم شد. آقایه می گفت اگه می دونستیم اینجوری هست که با اتوبوس می آمدیم .
خلاصه به مشهد رسیدیدم و از آنجا به هتل رفتیم . محمد سریع رفت و کلید یه اتاق رو گرفت سریع پای پرهام رو عوض کردم و دیدم حسابی پاهاش قرمز شده . رفتم دستم رو بشورم که دیدیم پرهام با سر از روی تخت به زمین خورد . کف اتاق هم سرامیک بود و این اولین ضربه ای بود که توی سفر دید.
اینقدر پرهام ما رو خسته کرده بود که پشیمون شدیدم اون شب به حرم برویم پس شام رو خوردیم و خوابیدیم .
فردا صبح تقریبا ساعت 11 بود که پرهام از خواب بیدار شد . ما هم آماده بودیم و با هم به حرم رفتیم و پسرم مشهدی پرهام هاشم پور شد .
توی هتل یکی از دوستای محمد رو دیدیم و قرار گذاشتیم با هم بیرون برویم .
عصر با دوست محمد (مسلم) و خانموش (نسرین ) به پاساژ الماس شرق رفتیم واسه پرهام یه ساز دهنی خریدم و برای خودمون دوتا دمپایی حمام .
شب به حرم رفتیم و اونجا مجید و مریم و مادر رو دیدیم . واقعا شبها یه صفای معنوی خاصی داشت .
فردا صبح با دوست محمد هماهنگ کردیم یه ماشین دربست گرفتیم و با هم به باغ وحش و سد رفتیم و برای ناهار به رستوران شاندیز و عصر هم به پارک وکیل آباد رفتیم. شب هم دومرتبه به حرم رفتیم .
فردا صبح با مجید و مریم قرار گذاشتیم و با هم به آتلیه عکاسی در مشهد رفتیم و عکس گرفتیم .بعد به حرم رفتیم خداحافظی کردیم و با محمد بعد از اینکه عکسا رو گرفتیم به هتل آمدیم وسایل ها رو جمع کردیم و ساعت 7 عازم شیراز شدیم.
از اتفاقات جالبی که افتاد این بود که اتاق هتل خیلی کوچیک بود ( یه اتاق 12 متری که یه تخت دو نفره وسط اون بود ) و کف اتاق هم سرامیک بود محمد پرهام رو می برد توی نمازخانه که یه کم بتونه گاگله کنه و بعد هم می امد و برای من تعریف می کرد منم ذوقش رو می خوردم تا یه روز محمد گفت خودتم بیا ببین رفتم داخل نماز خونه بچه مثل این بود که از قفس آزاد شده و شروع کرد به گاگله کردن امدم پرهام رو بگیرم که سرش محکم به در خورد و حسابی گریه کرد .
از طرف دیگه با مسلم و خانمش قرار گذاشته بودیم که به حرم برویم پرهام هم که حسابی با مسلم اخت شده بود همین که مسلم رو دید سریع شروع کرد به زبون خودش گله کردن و دستش رو گذاشت روی سرش همون جایی که ضربه خورده بود. مسلم فوری گفت سر پرهام طوری شده که داره این جوری می کنه . واقعا برام عجیب بود که پرهام داره قصه رو تعریف می کنه و عجیب تر اینکه مسلم اینقدر سریع فهمید که برای پرهام اتفاقی افتاده .
با مسلم و خانمش که رفته بودیم دریاچه رفتیم و قایق پایی گرفتیم . به محمد گفتم با وجود پرهام فکر نمی کنم بیشتر از 5 دقیقه بتونیم روی آب بمونیم و احتمالا مجبوریم سریع برگردیم پرهام رو بین خودمون نشوندیم و شروع کردیم به پا زدن . بیشتر از 45 دقیقه روی آب بودیم و پرهام فقط وسط نشسته بود و داشت به پاهای ما نگاه می کرد ، صداش هم در نمی آمد. به عکسش نگاه کنید .
باغ وحش مشهد واقعا در نوع خودش بی نظیره . یه میمون باهال داشت که کلی مردم رو سرگرم کرده بود سیگار می کشید ، آدامس می خورد و کلی ادا در می آورد.
یه اسب کوچیک داشت که آدم رو یاد اسب دختر اسکالت داخل فیلم بر باد رفته می انداخت پرهام رو سوار این اسبه کردیم و ازش عکس گرفتیم.
خانواده سه نفری ما داخل باغ وحش مشهد .