پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

پرهام مهربونم

شیطونی های پرهام

1391/11/15 9:28
نویسنده : فریده
865 بازدید
اشتراک گذاری

اسباب کشی اداره  که تمامی نداره . کتابها و قفسه ها  رو به ولیعصر منتقل کردیم  و حالا من موندم و حوضم . این همه کتاب که باید تنهایی جا بدم . پر از گرد و خاک هم  هست و هیچ کس به روی مبارکش نمی آره که بیاد کمک من . یکی از همکارامون هم کنار من نشسته و مرتب حرف می زنه و نمی زاه که من کارم رو بکنم چه برسه به اینکه وبلاک پرهام رو آپ دیت کنم . اتاق ما شده پاتوق همکارا ، همش توی اتاق من هستند و چرت و پرت می گن

به هر حال الان اول صبح هست و هیچ کس نیامده و با توجه به اعتراض شدید الحن عمه منصوره تصمیم گرفتم امروز وبلاگ رو به روز کنم . اول از همه یه ماچ گنده  از طرف خانواده سه نفری ما واسه عمه منصوره .

http://www.messletters.info/comments/kisses-and-love/kisses-09.gif

از پرهام بگم که شیطون بلا شده اونم چه شیطون بلایی . من و محمد که پدر و مادرش هستیم و فقط چند ساعت از روز در خدمت گل پسر ‌نفسمون بریده حالا خدا به فریاد مامان و آغا برسه .

مبل راحتی خونه آغا پشت اپن (open) قرار داره . پرهام از روی مبل بالا می ره دست می گیره به پشت مبل و  از پشتی مبل بالا می ره و می ره روی اپن(open)  می نشینه.  تازه به این هم راضی نمی شه و می خواد از روی اپن با سر توی آشپزخانه  پایین بیاد . خدا به خیر بگذرونه .

 روز اول که این کار رو کرد ما داشتیم توی اتاق با بچه ها ناهار می خوردیم و پرهام و نگار با هم توی هال بازی می کردند یه لحظه نگار صدا کرد "عمه عمه پرهام " نگاه کردم دیدم پرهام چهار دست و پا روی اپن آشپزخانه هست .

خلاصه دیدیم کار خطرناکی هست و مجبور شدیم مبل رو جابه جا کنیم .

 

مامان تعریف می کرد می گفت با هم به میوه فروشی رفتیم ،‌ تا میوه فروشی خودش تنهایی راه رفت وقتی رسیدیم  داخل میوه فروشی رفتم سیب زمینی بردارم دیدم پرهام  داره تمام پیازها  رو می ریزه روی زمین بعد می خواست بره سراغ هلوها  که بلندش کردم  و نشوندمش روی سینی های میوه . مامان تعریف می کرد که  تمام سیب زمینی ها رو از اون بالا انداخت پایین و حسابی آبروریزی کرد . بعد هم که کارم  تمام شد و می خواستم  بیارمش خونه کلی گریه و زاری می کنه.

دیگه اینکه می ره سر کابینت آشپزخانه و هر چی داخلش هست رو می ریزه بیرون بعد گریه می کنه که بیایید وسایل رو داخل کابینت بذارید وقتی می ذاریم اون دومرتبه همه رو بیرون می آره و روز از نو و روزی از نو .

خیلی در دری شده می ره داخل حیاط و اشاره می کنه که ببریمش داخل کوچه وقتی هم که رفت بیرون دیگه با گریه برمی گرده. نمی دونم با این اخلاقش زمستون باید چکار کنیم .

آغا می گفت بردمش در کوچه و اونجا نشست ، یه موقع یه گربه 109.gif رد می شه .  آغا می گفت پرهام سریع بلند شد و دنبال گربه دوید . حالا  گربه بدو پرهام بدو .

115.gif

آغا می گفت با کلی دردسر گرفتمش و بردمش داخل خونه .

اون روز آغا رو بردیم مطب دکتر که آمپول بزنه از حیاط مطب که رد شدیم کنار پله ها راه شیب داری  بود  برای افرادی که با ویلچر هستند . پرهام بیشتر از ده دفعه از این شیب بالا و پایین آمد . برای بالا رفتن هیچ مشکلی نداشت ولی برای پایین آمدن باید دستش رو می گرفتیم .بعد هم که می خواستیم برگردیم شروع کرد به گریه کردن .

 خلاصه اینم گوشه ای از شیطنت های پرهام . از این به بعد سعی می کنم حداقل هفته ای یکبار وبلاک پرهام رو به روز کنم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

manoos
22 شهریور 91 1:56
mer30 ke up kardi. kolli az sheitoonihaye parham neveshete boodi amma agar khoob fek konim, in parham omran roo babash rafteh bashe,. kollan mesle mamanesh sheitoon hast, hala natijegiri inke mohamad in vast che sabri daraaaaaaadddddd jik jik felan
مریم
22 شهریور 91 2:15
فریده جان سلام شب خیلی خوبی بود حرفام شوخی بود اذیت کردم
zahra
22 شهریور 91 22:48
benazare man age mishod ahango avaz konin kheyli khob mishod
manoos
26 شهریور 91 8:22
zahra jan, ahangi ke pishnahad mikoni chi hast? begoo ke man inja, dar youtube peida konam v be yade to goosh konam, jigaram jik jik