پرهام نامرد
وقتی از سر کار می روم خونه تو راه دعا می کنم بیدار باشه که بتونم باهاش بازی کنم و نازش رو بکشم اون وقت می رسم خونه می بینم حتی بغلم هم نمی آید و می پره بغل مامان .
با خودم فکر می کنم حتما چون از صبح نبودم اینجوری می کنه ولی می بینم نه ، محمد که می آد می پره بغل محمد . بعدم بهم می خنده . نامرد روزگار
مامان هر جا می ره اونم پشت سرشه . پشت سرش می ره داخل آشپزخانه ،هال ،اتاق و حتی دستشویی.
ظهرا مامان پرهام رو می آره داخل اتاق و در رو می بنده اونم گریه می کنه و می زنه داخل در که بیا در و باز کن و همین طور غر می زنه .
آغا می گه داره فحش می ده که چرا منو تنها گذاشتی انگار من برگ چغندرم .
هرچی بهش می گم مامان من تو رو حامله بودم ،شکم من به خاطر تو پاره شده ،من تو رو دنیا آوردم هیچی نمی فهمه .
یا مامان یا محمد .
یه جایی که من و محمد نشسته باشیم می گرده و می ره بغل محمد و مجبورش می کنه اونو بگردونه .
شاید حق داشته باشه تمام کارای بدش با منه . من پاشو عوض می کنم . من بهش غذا می دم (که خیلی هم بدش می آید) اون وقت وقتی تمیز و مرتب شد محمد بغلش می کنه ،باهاش بازی می کنه و بیرونش می بره .
بعد من آدم بده هستم و محمد آدم خوبه .