آهای آهای خبردار پرهام آمد به بازار
آبان ماه بود ، با محمد و خانوادش رفتیم ارسنجان .
شب که شدبه محمد گفتم : محمد من حامله ام . گفت: مگه می شه ، اشتباه می کنی .
منم تقریبا مطمئن ، هرچی دلم می خواست انار خوردم . توی آشپزخانه فرزانه ازم پرسید : زن دایی چقدر شکمت بزرگ شده . به شوخی گفتم آخه بچه داخلش هست و با هم خندیدیم .
چند روز بعد که آمدیم شیراز اولین کار که کردیم رفتیم داروخانه و بیبی چک گرفتیم . شب که چک کردم دیدم که بعععععله حامله ام .
اون روز پرهام هنوز یک ماهش هم نبود.
فردا شب با محمد تصمیم گرفتیم پیش دکتر بریم و مطمئن بشیم . به محمد گفتم ما که کار خاصی نداریم پس پیش یه دکتر خلوت می رویم . رفتم پیش دکتر فریبا ناطقی .
بهش گفتم که با بیبی چک ، چک کردم . گفت درصد خطای بیبی چک بسیار ناچیز هست پس مطمئن باش که حامله ای و یه سری آزمایش داد که انجام بدم .
فردا صبح آزمایشها رو آزمایشگاه دکتر سعادتی انجام دادم . چند روز بعد که جواب آزمایشها آمد تازه پسر من 32 روزش بود و همه هم خبردار بودند.