پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پرهام مهربونم

سفر بوشهر

1392/11/29 13:35
نویسنده : فریده
561 بازدید
اشتراک گذاری

روز یکشنبه 20/11/92 وسایلمون  رو جمع کردم که پرهام منو گشت از بس  شیطنت کرد. 

آقا زمانی که چمدون ما رو دید گفت مگه چند روز دارید می رید که این همه وسایل میبرید ، نمی دونست که وروجک خان بیشتر از اینها لباس می خواد .

پرهام

ساعت چهار و نیم  عصر روز دوشنبه  به سمت بوشهر حرکت کردیم . یه توقف کوتاه سمت کازرون داشتیم ، محمد پیاده شد و یه مقدار کیک و آبمیوه خرید . به پرهام آبمیوه دادم . وسط راه گفت مامان خسته شدم . پرهام رو برداشتم و روی پام نشوندم همین که نشست تمام محتویات شکمش رو بالا آورد . این طور مواقع پرهام خیلی ناراحت میشه به خاطر همین بهش گفتم مامان ایرادی نداره بذار همشون بیان بیرون ، خلاصه چشمتون روز بد نبینه تمام لباس و شلوار خودش ، تمام لباسای من و لباس مامان کثیف شد .

دیگه محمد یه جا نگه داشت و ما کنار جاده لباس عوض کردیم .

خیلی نگران شدم که نکنه مسموم شده ولی بوشهر که رسیدیم حمیده ،زن داداشم ،  گفت به خاطر پیچ های زیاد جاده است و نگار و بهار هم همین مساله رو دارند .

روز 22 بهمن رفتیم سمت ساحل . به خاطر اینکه پرهام عادت نکنه زیاد بره داخل آب با هم می رفتیم تا کنار موج ها و زمانی که موج برمی گشت من و پرهام می دوید به سمت ساحل تا کفشمون خیس نشه .

پرهام کنار دریا

دیگه عادت کرده بود یه لحظه رفتم  عکس بگیرم که دیدم یه موج برگشت و پرهام خواست سریع بدوه که نتونست خودش رو کنترل کنه افتاد داخل آب و آب از روی سرش هم رد شد . سریع بغلش کردم و با عجله رفتیم سمت ماشین لباسش رو عوض کردم و به سمت خونه حرکت کردیم .

 یه عینک آفتابی چند ماه قبل خریده بودم و چون فکر می کردم سریع بشکوندش عینک دودی ارزون قیمت گرفتم ولی پرهام عاشق این عینک دودی هست  و مرتب اونو روی چشماش می زنه ، گفتم ممکنه به چشمش آسیب بزنه به خاطر همین یه مدت برداشتم ، سفر که رفتیم عینک آفتابی هم برداشتم ولی مگه بی خیال می شد مرتب روی چشمش بود حتی شبا ، و من و محمد رو هم مجبور می کرد که عینک بزنیم .

پرهام و دریا

عصر تا شب اونجا جنگ جهانی سوم بود بین سه تا وروجک .

خوب این سه تا وروجک ، یکی نگاره که 5 ساله ونیمه هست ،

نگار

واقعاً کاری به کسی نداره و می خواد محدوده خودش رو داشته باشه ، می خواد نقاشی بکشه و می گه کاری به من نداشته باشید و وقتی پرهام و بهار به وسایلش دست میزنن دفاع می کنه اونم چه دفاعی !!!

نگار زورش به همشون می رسید  بزرگتره و قدرتش بیشتر ، به قول محمد اینجا حکومت نگار حاکمه .

پرهام توانایی جنگ با نگار رو نداشت . تا اینکه یه عصر می خواستیم برویم بیرون ، بلندش کردم که به محمد  بدم ، نگار ایستاده بود و پشتش به پرهام بود همین که پرهام رو از کنار سر نگار عبور دادم پرهام دوتای پاهاش رو دور گردن نگار انداخت و موهاشو کشید ،  همه غش کرده بودن از خنده ، حمیده سریع جداشون  کرد ، پرهام رو به محمد دادم  و خودم رفتم آماده شدم ، همین که  توی ماشین نشستم  پرهام گفت مامان موهاش کشیدم . مثل اینکه قله اورست رو فتح کرده باشه . علیرضا امد سمت ماشین ، پرهام گفت  موهاش کشیدم .

دیگه نقطه ضعف نگار رو پیدا کرده بود و همین که کوچکترین چیزی پیش می آمد سریع موهاشو می کشید.

بهار 9 ماه از پرهام کوچکتره و اول فروردین 91 به دنیا آمده  

بهار

خیلی دختر خوبیه . خیلی زود جوشه . با بهار سر اسباب بازی مشکل داشتند .

بهش می گفتم بهار بیا پیش عمه ، سریع می آمد و توی بغلم می نشست و کلی بوسش می کردم.

همچون خودش رو واسه محمد لوس می کرد ، آخه می دونه که قراره عروس ما بشه از همین الان خودشو شیرین می کنه .

و یه اخلاق زیبا داشت . هر اسباب بازی که دست می گرفت و به پرهام نمی داد کافی بود بگم بهار لطفاً ، خواهش می کنم ازت که این اسباب بازی رو بهم بدی ، با تمام وجودش اسباب بازی رو می داد.

خیلی گوگولی هست .

بهار و نگار کلاً شبا دیر می خوابند ، یه شب سر یه ماشین که به اندازه یه بند انگشت هست دعوا کردن و پرهام ماشین رو برداشت ، بهش گفتم دیگه وقت خوابه ، بردمش توی اتاق و چراغها رو خاموش کردم ، می دید که صدای بهار و نگار می آید اولش بهم می گه مامان نگار پی پی داره ، بهش می گم خوب مامانش اونو می شوره ، می گه نه پی پی داره ،

با بدبختی خوابش کردم همین که خوابش می برد ماشین از توی دستش می افتاد سریع بلند می شد می گفت ماشین ، ماشین ، ماشین رو پیدا می کردم و بهش میدادم و دومرتبه ، صبح هم از خواب بلند شده اول سراغ ماشین رو می گیره ، بهش میگم مامان شما ماشین شارژی داری بهش نگاه نمی کنی این ماشینه رو می خوای .

خلاصه اوضاعی بود بس عجیب و غریب.

بهار ، نگار ، پرهام

این بهترین عکس سه نفره ای بود که تونستم بگیرم.

یه عصر حمیده جون گفت پرهام رو ببرید شهر بازی رنگین کمان ، رفتیم اونجا ، جای خوبی بود وسایل اسباب بازی بچه ها رو داخل یه خونه گذاشته بودند و بچه ها میتونستد راحت بازی کنند ، اینقدر پرهام منو خسته کرده بود که به مربی آنجا گفتم واقعا ً کار سختی دارید .

پرهام از اول تا آخرش (حدود یک ساعت ) فقط با این وسیله بازی کرد.جامپینگ ،

پرهام

و بعد هم چراغها رو خاموش کردند تا حاضر شد بیاد بیرون .

یه روز هم رفتیم بندرگاه و قایق بادی که داشتیم باد کردیم و  انداختیم توی آب ، پرهام رو گذاشتیم داخل قایق و یه مسافتی رفتیم داخل آب  موقعی که می خواستم من سوار بشم قایق از زیر پام در رفت و افتادم داخل آب .

پرهام و قایق

حالا این در صورتی بود که شب قبلش تب و لرز شدید گرفته بودم .

فریده و

خیلی خوش گذشت ، آخرین دفعه ای که رفته بودیم بوشهر من 5 ماهه حامله بودم .

بعد از بندرگاه هم رفتیم چاهکوتاه که اونجا هم عالی بود واسه بچه ها پارک بازی داشت که پرهام ، نگار و بهار حسابی بازی کردند .

 شهر بازی

و صبح روز جمعه به سمت شیراز حرکت کردیم که خدا رو شکر پرهام بیشتر مسیر رو خواب بود

پرهام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

پریسا مامان کیان
29 بهمن 92 20:34
سلااااااااااااام چه سفر باحالی داشتین. خدای من چقدر عینک به پرهام میاد. مااااااااااه شده. جنتلمن حسابی. بوووووووووووس فریده جون آب تنی حسابی هم کردیاااااااااا. چقدر کنترل بچه ها تو این سن سخته. ماشالله به برادرزاده هات. خیلی ناز و خوشگلن. چند وقت بود عکس از پرهام ندیده بودم. کاملا میشه حس کرد بزرگ شده. خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته.
فریده
پاسخ
آب تنی کردم چه آب تنی ، کلی محمد ازم خندید ، حالا لباس هم نبرده بودم ، آب شور هم بود همه تنم می سوخت ، دیگه با داداشم تماس گرفتم که از خونه حرکت نکنن تا من بتونم برم و دوش بگیرم ، قرار بود بعدش بریم چاهکوتاه ماهی رو آتش بذاریم و واسه ناهار بخوریم ، ساعت چهار ناهار خوردیم . حالا به نظرت بهار خوبه ؟ می تونم به عنوان عروس قبولش کنم ؟ به زن داداشم که می گم ، می گه بهار رو راحت می تونم شوهر بدم ، نگار رو ببر که با این اخلاقش شوهر گیرش نمی آید.
ماماني كسرا
29 بهمن 92 20:52
چقدر مطلب نوشته بودي و من نديده بودم خدا رو شكر كه اتفاقا همه ختمه به خير شدن خدا رو شكر سفر بهتون خوش گذشت هميشه به گردش
فریده
پاسخ
ممنون که به یادمون هستید . امیدوارم کسرا جون هم سالم و سلامت باشه .
مامان مهدی کوچولو
29 بهمن 92 22:28
عزيزم خدارو شکر که به سلامتى رفتيد و برگشتيد و خدارو شکر که بهتون خوش گذشته ماشااله نگار جون و بهار جون خيلى نازن خدا حفظشون کنه عکساتونم عالي شده راستى خيلى ذوق کردم عکس خودتم بود
فریده
پاسخ
ممنونم ،واقعاً ممنونم
مامان یاسمن و محمد پارسا
29 بهمن 92 23:37
عزیزم ایشالاه همیشه خوش باشید و سلامت فدای پرهام جونم که اینقده ناز مثل فرشته ها خوابیده
فریده
پاسخ
مرسی عزیزم ، همه بچه ها فرشته هایی هستند که خداوند به ما عطا کرده
مامان شیما
30 بهمن 92 12:01
سلام دوست عزیز پسر خوشکلی داری اومدم دعوتتون کنم به وبم خوشحال میشم بیاین منتظرتونیمراستی همیشه به مسافرت فعلا
فریده
پاسخ
حتماً می آم ، ممنون که به وبلاگ پرهام آمدید
پریسا مامان کیان
30 بهمن 92 13:27
تجربه به من ثابت کرده که همیشه دخترایی که از نظر خانواده شون اخلاق ندارن و کسی نمیتونه باهاشون کنار بیاد ، شوهرای خوبی گیرشون میاد. نمونه اش من. کلا هر کدوم از دور و بریام که تو زندگی با شوهراشون موفق تر بودن قبلا در زندگی مجردی چندان اولاد صالحی نبودن. سالم بودنااا فرمان بَر نبودن. نگار رو بگیر برا کیان من. من راضی ام. من از بچه های مطیع خوشم نمیاد. اینجوری پسرامونم باجناق میشن. من و تو هم دو تا مادر شوهر توووووووووووپ. چه شود.
فریده
پاسخ
خدا خیرت بده، خدا عمر با عزت بهت بده، اینجوری داداش و زن داداش منم از دست دختراشون راحت می شن. توی این دوره بی شوهری یه دفعه دو تا دختراشون شوهر کردن . ولی فکر کن شما ارومیه، بابا رصا کرمان، کیان جان هم بوشهر. در اقصی نقاط ایران یه نماینده دارید. من خودم هم اخلاق درست وحسابی دوره مجردی نداشتم چقدر موقعی که ازدواج کردم همه خوشحال بودند از دستم راحت شدن. باور کن.
امیرحسین کوچولو نفس ما
1 اسفند 92 4:40
همیشه به سفر عزیزم.خدا رو شکر که بهتون خوش گذشت.ماشاالله به خودت خیلـــــی نازی.آخی ناراحت شدم بالا آورد.برای مسیر برگشت هم همون طوری شد یا نه؟الهی همیشه تنت سالم باشه گل پسر
فریده
پاسخ
ممنونم ، واسه برگشتن بهش مایعات ندادم و خدا رو شکر به خیر گذشت .
عشق یعنی
1 اسفند 92 9:22
وای عجب سفری بوده. پرهام طفلی حق داشته تنها با دو تا دختر بوده. یعنی دو به یک بودن. در ضمن این بهار خانم یعنی می خواد بشه هوو دختر من / چه قایق بادی خوشگلی دارین. من تا به حال بوشهر نرفتم . یعنی کلا چند تا شهر بیشتر نرفتم . گاهی اوقات بچه ها از یه چیزهایی خوششون میاد که فکرشم نمی کنی. مثلا همون ماشین کوچیک و به یه ماشین بزرگ ترجیح میدن. این شاله که همیشه تن درست و سالم باشین.
فریده
پاسخ
اگه نمی پسندی بی خیال می شم ، عروس اولم دختر شماست . ولی می دونی که این دوره قحط الرجال هست ، داداشم گناه داره دوتا دختر داره ، پسر منم خوش اشتهاست تا چهار تا هم که اسلام اجازه داده .
عشق یعنی
1 اسفند 92 9:24
یعنی شاید باورت نشه. کلی منتظر بودم که پست سفرتون و بزاری. از روزی هم که گذاشتی هر روز ده بار میومدم همین که می خواستم بخونم یه کاری پیش میومد نمی تونستم بخوندم. خلاصه الان موفق به خوندنش شدم
فریده
پاسخ
باعث افتخار ماست که خانم هنرمندی مثل شما پست های وبلاگ پرهام رو می خونه و نظر می ذاره .
عشق یعنی
1 اسفند 92 13:33
یعنییییییی کلییییی چاق می شم بهم می گی هنرمند
فریده
پاسخ
خوب هنرمندی دیگه ، هر وفت می آم وبلاگت کلی دور و برم رو نگاه می کنم که شوهرم نباشه افسوس بخوره که چه زنی گرفته
پریسا مامان کیان
1 اسفند 92 14:24
سلاااااااااام فریده جونی. خوبی؟ پرهام جونم خوبه؟ ما یکی از این سه جاییم همیشه. خیلیییییییییییییی خوشحال میشیم بیاین پیشمون خانوادگی.بدون تعارف میگم به خدا. قدمتون رو چشممون. فقط خدا وکیلی وقتی میای سوار یه چیزی بشو بیا، سینه خیز نیای هاااااا مردم این دوره زمونه شعور ندارن و نمیفهمن تو از عشق زیاد داری سینه خیز میای. پیش خودشون فکرای دیگه میکنن. یک دنیا از خوندن نظراتت خوشحال میشم و روحیه میگیرم. حالا ببین از دیدنت چه قدر خوشحال بشم خدا داند و بس.
فریده
پاسخ
تو ماه آسمونی ، تو بهترینی ، ممنونم دوست خوبم ، شاید این نظر رو هزار بار خوندم ، اصلاً دلم نمی آمد تایید کنم می گفتم مال خودمه دوست ندارم عمومی بشه . مرسی که این حس خوب رو بهم منتفل کردی .آدرس ها رو حدف کردم که فقط خودم بیام .
مامان ایمان
1 اسفند 92 18:38
سلام عزیزم به سلامتی برگشتید خوش گذشتت؟ همیشه تو تفریح و گردش باشید انشالله عزیزم چقدر ناز خوابیده فدات بشممممممممممم وای واییییییی فسقلی رو چه عینک افتابی هم زده خوش تیپ پسر
فریده
پاسخ
ممنون خیلی خوش گذشت ، جای دوستان خالی بود . من گفت این عینک آفتابی بیشتر از دو روز مهمون پرهام نیست ولی خیلی دوستش داره اصلاً حاضر نیست اونو بشکنه .
مهسا
2 اسفند 92 9:49
وای خدا ا ا ا اینجا چه خبره.. کلی خاطره هست.. خوب حالا می خوام نظر بدم از کجا شروع کنم؟این عکس آقا پرهام با عینک حرف نداره. معلومه که حسابی خوش گذشته. ایشالا که همیشه شاد باشید. جنگ جهانی سوم.. با سه تا بچه.. من همیشه فکر می کنم که مامانم ما رو چطوری بزرگ کرده دلم واسش می شوزه. من و 2 تا داداشم که همیشه خرابکاری و دعوا داشتیم... من الان موندم که کی یه دونه نی نی بیارم.. آیا می تونم نگه دارم یا نه... قایق سواری هم که معلومه خوش گذشته. یه بار با آرش تو پارک اورمیه قایق سواری کردیم که همش می گفتم آرش می افتیم تو آب.. اونم همش بهم می خندید... پریسا جون هم که... آره دیگه تو هر شهری نماینده داره.. مارکوپولو هست دیگه.
فریده
پاسخ
مرسی از نظر زیبایی که گذاشتید. حالا شما سه نفر بودید ما پنچ تا بچه بودیم که خیلی خیلی هم شیطون بودیم خدا به داد پدر و مادرهامون برسه . اتفاقاً دیروز داشتم می گفتم بهشت زیر پای مادرهای قدیمی هست نه ما . بابام همیشه می گه پرهام که بزرگ شد نگی من حق گردنت دارم که هیچ حقی نداری . شما هم ان شاءا... زندگیت که نظم گرفت یه نی نی خوشکل برامون بیار. آقا آرش رو ندیدیم ولی اگه به مامانش ببره که خیلی خوشگل می شه .
مامان یسنا
3 اسفند 92 11:34
عجب سفری بود. به من که این پست رو خوندم خوش گذشت به شما که حتما خوش گذشت. بخصوص بعد اون آبتنی حسابی. همیشه به شادی و مسافرت
فریده
پاسخ
مرسی ، جای دوستان حسابی خالی بود.
امیرحسین کوچولو نفس ما
3 اسفند 92 13:10
عزیزم رمز رو خصوصی برات گذاشتم
مامان هستی
3 اسفند 92 14:46
انشالله همیشه به سفر...حسابی خوش گذشته... چه ناز خوابیده پرهام جان ممنون که به یاد ما بودید
فریده
پاسخ
مرسی ، جای دوستان خالی بود.
مهسا
3 اسفند 92 22:49
ایشالا وقتی رسیدم انکارا اگر مقدور باشه یه عکس از آرش جون هم می ذارم.شایدم عکس جفتمون گذاشتم. مرسی که بهم لطف دارید.
فریده
پاسخ
مهم اینه که به سلامتی داری می ری آنکارادیگه بقیه اش مهم نیست ، البته اگه عکس بذاری که خیلی خوشحال می شیم .
امیرحسین کوچولو نفس ما
4 اسفند 92 1:33
خصوصی عزیزم
مامان یاسمن و محمد پارسا
4 اسفند 92 8:20
فریده
پاسخ
وای چقدر بوس ، چقدر لاو ، مرسی . هزار برابرش تقدیم به شما .
عشق یعنی
4 اسفند 92 10:25
راستی برای بیمه ات بالاخره چه کار کردی؟
فریده
پاسخ
همون شرایطی که گفتی رو بهشون گفتم و قرار شد با همون شرایط بیمه نامه رو تنظیم کنه . ممنون از راهنمایی ات .
عشق یعنی
4 اسفند 92 12:32
خواهش می کنم. عزیزم تو بیمه عمر چیزی به نام تخفیف نداریم. فقط مزیت گروهی اینه که میتونه ماهیانه از حقوق تون کسر کنه.
فریده
پاسخ
واقعاً؟؟؟؟ آخه گفت به صورت گروهی که اسم می نویسید سالیانه سود بیشتری دریافت می کنید .
مامان شیما
5 اسفند 92 8:58
سلام دوستم ممنون که بهمون سر زدید با اجازتون لینکتون کردم
فریده
پاسخ
مرسی منم شما رو لینک می کنم و هر روز می آیم پیشتون.
مامان مینا
5 اسفند 92 19:41
پرهام نانازو با عینکش ماه شدهچه سفر خوبی چه دخملایه نازیپرهام وروجک اخر تونست از دختر دایی انتقام بگیرهچه خوب مامان ناز رو هم دیدیم عزیزم ایشالا همیشه به سفر باشید و خوش باشید
فریده
پاسخ
ممنونم ، آره آخر انتقام گرفت ، به زن داداشم می گفتم اگه ما چند روز دیگه اینجا باشیم نگار موهاشو از ته می زنه ،دیگه پرهام نقظه ضعف پیدا کرده بود .، کارن جون عزیز رو ببوس
مامان مینا
7 اسفند 92 19:31
ا من پیام گذاشته بودم کهاشکال نداره دوباره عزیزم پرهام جون با عینکش خیلی جیگر شدهشیطون بلا آخرش با مو کشیدن انتقام گرفتخوشحال شدم مامان نازو دیدم ایشالا همیشه به سفر و شادی
فریده
پاسخ
پیامت رو تایید کرده بودم ، ممنون که دومرتبه نوشتی ، خیلی به عینک علاقه داره ، اصلاً حاضر نیست اونو بشکنه ،در صورتیکه سریع اسباب بازی هاشو خراب می کنه ، از این کارش مشخصه که آقا خیلی سوسول تشریف داره .
عشق یعنی
10 اسفند 92 9:48
سلام عزیزم خوبییییی پرهامم خوبه؟ چند وقته دارم یه مطلب راجع به آشنایی خودم و کلید مینویسم که رمزی تو وب بزارم اما نمیدونم چرا همش بدون رمز نمایش داده میشه نمیدونم مشکل کجاست ؟
فریده
پاسخ
چقدر عالی ، زودی بذار که خیلی مشتاقم .
مامان یسنا
10 اسفند 92 10:26
خصوصی
مامان ایمان
11 اسفند 92 0:12
مامانی اپیم سر بزنننننننننننننن
فریده
پاسخ
الان می آم
عشق یعنی
11 اسفند 92 10:19
خصوصی تو دریااااااااااااب
فریده
پاسخ
آخ جون ، امدم
مهسا
11 اسفند 92 16:25
سلام... پیام من رو از انکارا می خونید.
فریده
پاسخ
هووووووووووووووووووووووووووووووووررررررررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
عشق یعنی
12 اسفند 92 8:55
سلام پست آخرو کلید برای من گذاشته اون کلی عذاب وجدان داره راستی ادامه مطلب و دارم اماده می کنم حتما میزارمش همین روزا
فریده
پاسخ
آره الان دومرتبه خوندم متوجه شدم ، پس سعی کن مرتب این مسائل رو بهش یادآوری کنی و عذاب وجدانش رو زیادتر کنی خیلی حال می ده .
مامان شیما
12 اسفند 92 10:00
سلام دوست خوبم ما منتظر پست جدیدیم
فریده
پاسخ
چشم
عشق یعنی
13 اسفند 92 10:08
میگم ها اگه کلید بفهمه من یه دوست خوب مثل تو دارم که بهم یاد میده کادو ولنتاینش کمربند باشه و عذاب وجدان شو بهش یادآوری کنم . فکر کنم کلااااااااااااااااا اینترنتم و بترکونههههههه
فریده
پاسخ
دوست ناباب به من می گن .ولی چیکارکنم که هرچی بهت یاد می دم ، عمل نمی کنی . هر چی باشه من چند تا پیراهن بیشتر از شما پاره کردم . حرف گوش بده . زودتر هم ادامه مطلب رو بذار.