پسر شیطون
وای که پرهام خیلی شیطنت داره ، از شیطنت گذشته ، خیلی اذیت می کنه .
28 بهمن ماه تولد 18 سالگی نیما (خواهر زاده ام ) بود .
مامان و نیما روی مبلی که مثلاً جایگاه نیما بود نشسته بودند ، پرهام هم آمد روی همون مبل و سعی می کرد نیما رو بلند کنه ، به مامان گفتم شما بلند شو بذار نیما و پرهام بشینن، مامان بلند شد ، حالا نمی گذاشت نیما بشینه ، می گفت ، جای مامانه ، اوضاعی بود تا راضی بشه .
حالا می خواست نیما شمع فوت کنه نمی گذاشت ، همین که شمع ها رو روشن می کردیم سریع فوت می کرد . محمد بلندش کرد و بردش پشت سر نیما . از اون بالا میخواست فوت کنه ،دیگه واسش فندک روشن می کردیم تا فوت کنه و بذاره نیما خودش شمع تولدش رو فوت کنه ،
بماند که همه از دستش یه دل سیر کتک خوردند.
خیلی می دوه ، به نظرم اگه بهش کیلومتر شمار ببندم روزی 50 کیلومتر راه می ره .
اون روز رفتیم خونه فروزان خانم (خواهر شوهرم ) و با فیروزه بازی کرد، یه توپ والیبال آورد و باهاش بازی کردند
فردا شب که نگاه کردم دیدم ناخن شصت پاش ، برگشته ، با دست جداش کردم ، بعد فکر کردم شاید اگه بدون چسب باشه دردش بگیره ، رفتم یه چسب آوردم و انگشتش رو بستم ،
اینقدر گریه کرد ، شاید 15 دقیقه همین جور اشک می ریخت ، می گفتم مامان طوری نشده ، فقط چسب زدم ، همین طور گریه می کرد ، حالا گریه اش بند آمده ، دیگه روی پاهاش راه نمی رفت ، با آقا دو دستش رو گرفتیم ، اونم دوتا پاهاش رو گرفته بود بالا و راه می رفت .
دیروز خونه آقا خیلی شیطنت می کرد و می دوید ، یه لحظه گفتم وای مامان از انگشتت خون آمده و بعد با روسری پای پرهام رو بستم ، دیگه نشست ، دفتر نقاشی و ماژیک رو بهش دادم و شروع کرد به نقاشی کشیدن ،
مامان می گفت کاش صبح که اینقدراذیت کرده بود این کار رو کرده بودم
ولی به این نتیجه رسیدم که خودش رو خیلی دوست داره و میشه با این ترفند حداقل چند دقیقه روی زمین اونو بشونی.
وقتی با محمد داریم حرف می زنیم مگه می زاره میاد وسطمون ، می ره روی کمرمون ، روی پاهامون ، خلاصه کاری می کنه که نتونیم یه کلام با هم حرف بزنیم .
اینجا داره از پاهای من می ره بالا.
حرف زدنش بهتر شده و تقریباً می تونه منظورش رو بیان کنه .
متاسفانه هنوز نمی گه که دستشویی داره و باید مرتب ببریمش دستشویی، کی یاد می گیره خدا می دونه .
هر چی فکر کردم که خدایا چه تشویقی در نظر بگیرم که پرهام خوشش بیاد و بگه که دستشویی دارم فکرم به جایی نرسید ، با شکلات و خوراکی که نمی تونم اونو راضی کنم ، کلاً میونه ای با خوراکی نداره ، تا اینکه دیدم فیروزه رو خیلی دوست داره .
حالا بهش می گم مامان هر وقت گفتی جیش یا پی پی دارم و رفتی دستشویی همون روز می برمت پیش فیروزه تا با هم بازی کنید . اونم همون لحظه می گه مامان جیش دارم ، مامان پی پی دارم ، الکی هاااا .
ببینیم کی در این امر موفق می شم .
این روزها دارم خونه تکانی می کنم ، در حقیقت آشپزخانه تکانی .
به دادم برسید الان یه هفته هست که درگیر یه آشپزخانه فسقلی هستم و هنوز تمام نشده .
با اجازه اینقدر آب بازی کردم که هود آشپزخانه سوخت. اینم از کار کردن من ، پارسال یه نیرو خدماتی گرفتم که کمکم کنه ولی بازم فایده ای نداشت ، فقط وقت تلف کن بود.
با یه وروجک بخوای خونه تکانی هم بکنی فقط خدا باید کمک کنه .