پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

پرهام مهربونم

حسینی شدن پرهام

توی مطالب خیلی قبل نوشته بودم که همسایه مادر شوهرم خواب می بینه که  خدا بیامرز پدر شوهرم می گه محمد یه پسر گیرش می یاد ،  ایام محرم یه پارچه سبز به کمرش ببندید و به عزاداری امام حسین ببرید . ما اون زمان اصلا تصمیم بچه دار شدن نداشتیم وقتی اینو شندیم کلی خندیدم . نگو که من باردار هستم و خودم هم نمی دونم. اولین سال تولد پرهام مادر شوهرم از کربلا واسه پرهام و امیر حسین یه لباس سفید با آرم یا حسین آورد و امسال هم واسه پرهام و امیر حسین یه لباس بافتنی سبز رنگ گرفته که خیلی هم به پرهام می یاد. مامان هر مجلسی که میره  پرهام رو با خودش می بره و همین لباس رو تنش می کنه . اینم پرهام با کلاه ، این کلاه هم ماج...
21 آبان 1392

برنامه روزانه ما

دوستان گله مند بودند که چرا دیر به دیر مطلب می زارم ولی خودتون قضاوت کنید. من و محمد ساعت6:30 صبح از خونه حرکت می کنیم  که اون زمان پرهام خواببده . یه بوسش می کنم و به سمت اداره حرکت می کنم. دور و بر ساعت 10 صبح با مامان تماس می گیرم و احوال پرهام رو می پرسم . بعضی مواقع چند کلمه باهام حرف می زنه . البته بعضی مواقع !!!! ساعت 16:30 دقیقه به خونه برمی گردم که اون زمان هم پرهام خوابیده می خوام بوسش کنم که مامان می گه بوسش نکن بیدار می شه برو ناهارت رو بخور و بخواب . ما هم همین کار رو می کنیم. پرهام معمولا تا ساعت 5:30 الی 6 عصر می خوابه . بعد که بیدار شد با مامان می ره مسجد . این روزها که عزاداری هست تا ساعت 8 شب اونجا می مونه و ...
21 آبان 1392

قالب جدید وبلاگ پرهام

ما دیدیم بیشتر دوستان قالب وبلاگی شون خیلی خوشگه . ما هم حسود ، تصمیم گرفتیم این صفت حسادت رو مخفی نکنیم و ما هم سفارش یه قالب بدیم . دوست داشتم بچه گونه باشه که با حال و هوای این روزای پرهام جور در بیاد  ، از رنگای شاد داخلش استفاده بشه و از اونجایی که جدیداً به رنگای آبی و زرد علاقه مند شدم از این دو رنگ استفاده کنیم تم دار باشه که اردک میکی موس بیشتر بهش می آمد به هر حال تمام اون چیزی که می خواستم انجام شد. یه تشکر ویژه از گروه وبلاگ نگر  و یه تشکر از پریسای خوب  (مامان کیان کوچولو)  که منو مصمم کرد این کار رو انجام بدم . پس بهتون می گم : یه دست و هوارا هم واسه خودم . ...
20 آبان 1392

پرهام ناز نازی

بزرگترها می گن بچه وقتی زمین خورد نباید بهش اعتنا کنی تا خودش بلند بشه ، اینجوری مرد می شه ، ناز نازی بار نمی آید و واسه هر چیز کوچکی وای و واویلا راه نمی اندازه . ما هم یه مدتی همین کار رو می کردیم خیلی واسم سخت بود ولی بعضی مواقع بهش توجه نمی کردم . تا اینکه با یه مشاور صحبت کردم و اون گفت این کار فوق العاده اشتباه است . این که وقتی بچه آسیب می بینه بهش توجهی نکنی  یا اینکه وقتی زمین می خوره و گریه می کنه بزنی به زمین و بگی زمین کور هست باعث می شه که بچه احساس دردش رو پنهان کنه  و نتونه در آینده احساس واقعی اش رو بیان کنه . به خاطر همین هست که مثلا ما خسته هستیم و یه نفر به ما می گه خسته شدی سریع این احساس خستگی رو پنهان می ک...
11 آبان 1392

جمعه ما

دیروز رفتیم سیاخ دارنگون باغ یکی از همکارامون . خیلی خوش گذشت جای همگی خالی بود. علی پسر همکارمون رفت و با یه سگ زیبا برگشت . چقدر پرهام از این سگه خوشش آمده بود مرتب می گفت هاپو هاپو . رفتیم و براش نون آوردیم و دادم دست پرهام که بهش بده . پرهام که نون رو پرتاب می کرد آقا سگه ، نه ببخشید خانم سگه ( آخه سگه ماده بود)  می پرید بالا و توی هوا می گرفت و می خورد خیلی گرسنه بود . خلاصه تا عصر اونجا بودیم و حسابی خوش گذروندیم . موقع برگشتن پرهام توی ماشین خوابش برد و ما خوشحال بودیم که پرهام خوابیده و تا صبح دیگه بیدار نمی شه ولی همین که رسیدیم پرهام بیدار شد . حالا ما خسته و کوفته ، پرهام شارژِ و سر حال . ولی نمی دونم چرا خیلی ب...
11 آبان 1392

اعجاز عشق و منطق در تربیت کودکان (فصل اول )

شروع کردم به خوندن یه کتاب با عنوان  اعجاز عشق و منطق در تربیت کودکان دوست خوبم سودابه جون پیشنهاد داده بود نکاتی که به نظرم مهمه داخل وبلاگ بنویسم . اینجوری هم بقیه استفاده می کنن و هم خودم بیشتر راجع به آن فکر می کنم در فصل اول این کتاب چهار اصل تربیتی بیان شده اصل اول : ایجاد استقلال فکری در کودک   : هر بار ما کودکمان را از مشکلی نجات می دهیم ، استقلال فکری او را تحلیل می بریم ، اما در مقابل هر باری که به کودک کمک می کنیم تا مشکلش را خودش حل کند او را قوی تر می کنیم . والدینی که از خطاهای کودک دائماً انتقاد می کنند. والدینی که تمام کارهای کودکشان را خود انجام می دهند. این والدین باعث ایجاد استقلال فکری پایین در فر...
5 آبان 1392

گذر زمان

سال 91 که رفته بودیم مشهد باغ وحش هم رفتیم . اونجا یه اسب داشت که نژادش کوتاه قد بود پرهام رو سوار کردیم و عکس گرفتیم اون موقع پرهام تقریبا 11 ماهه بود. امسال هم رفتیم باغ وحش و دو مرتبه با همون اسبا عکس گرفتیم . پرهام حالا 27 ماهه است .   این هم گذر یکساله زمان واسه پرهام . به نظرم لپ هاش آب شده و کمی بزرگتر شده ولی از نظر ظاهری تفاوت چندانی نکرده . ...
23 مهر 1392

ادامه سفر مشهد

روز پنچ شنبه محمد و غلامرضا می خواستند بروند سرزمین موجهای آبی . پس پرهام با من بود . با آغا و مامان و نوشین رفتیم حرم . موقع نماز ظهر که شد دیدم پرهام می خواد اذیت کنه . منم آمدم آهنگ توی ده شلمرود رو واسه پرهام گذاشتم که نگاه کنه و ما هم بتونیم نماز بخونیم . ولی خیلی ضایع بود امام جماعت داشت سوره حمد و احد رو می خواند و آهنگ دلنشین توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود  هم بلند بود دیدم خیلی ضایع هست موقع سجده آهنگ رو خاموش کردم حالا پرهام گیر داده که برام روشن کن موبایل رو به سمت من می گیره و همین که من می خواستم موبایل رو بگیرم می گرفتش به سمت نوشین و حسابی ما رو گداشته بود سر کار . خلاصه نماز ظهر گذشت  و موقع نماز عصر گفتم بذار...
22 مهر 1392

سفر مشهد

 ساعت 15:30 روز سه شنبه 92/7/16 پرواز داشتیم . زمان پرواز دقیقا با خواب پرهام یکی شده بود نگران بودم که شاید اذیت بشه ولی همین که هواپیما بلند شد پرهام خوابش برد و یک ساعتی خوابید و ما هم خوشحال . روز سه شنبه حرم نرفتیم ولی چهارشنبه صبح به سمت حرم حرکت کردیم ، خیلی خوب بود . پرهام با محمد بود . قبلش کلی توصیه کردم که حواست به پرهام باشه گم نشه کسی بچه رو ندزده و هزار تا داستان واسه محمد تعریف کردم که حسابی حواسش رو جمع کنه . بعد از حرم من و نوشین رفتیم سرزمین موجهای آبی که اونجا هم حسابی خوش گذروندیم . ادامه دارد ...
22 مهر 1392