ماجرای خواب دیدن زن همسایه
یه روز یکی از همسایه های مادر بزرگ (مامان محمد ) به خونشون آمده بود و گفته بود دیشب حبیب (بابا بزرگ که تقریباً دو ماه بود فوت کرده بود ) به خوابم آمد و گفت به مامان حمید بگو محمد یه پسر گیرش می آد به اسم علی اکبر ، یه پارچه سبز که خونه داریم به کمرش ببند و ایام عاشورا ببریدش هیات . اون زمان ما نه قصد بچه دار شدن داشتیم و نه می خواستیم به این زودی ها بچه دار شیم . وقتی اینو شنیدیم کلی خندیدیم و گفتیم آغا اون دنیا هم بخش سونوگرافی کار می کنه . آغا خدا بیامرز بچه خیلی دوست داشت همیشه من و مریم رو تشویق می کرد که بچه دار بشیم مخصوصاً از پسر خوشش می آمد . بعد از فوتش من و مریم هر دو حامله شدیم ، &nb...
نویسنده :
فریده
13:11