پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

پرهام مهربونم

دومین سفر پرهام به مشهد

                    فردا راهی مشهد هستیم . این دومین سفر هوایی پرهام هست . اولین سفرش هم به مشهد بود . از یک ماه قبل تدارک سفر رو دیدیم ولی چون اینجا ایران هست هیچ چیز قابل پیش بینی نیست . می خواستیم ساعت 8:30 صبح پرواز داشته باشیم که هر جا رفتیم بلیط گیرمون نیامد و شد ساعت 15:30 . بنابراین یک روز رو از دست می دهیم . قرار بود از طرف پست بانک هتل بگیریم که چند روز مانده به سفر اعلام کردند این دفعه قرعه کشی شده و اسم شما در نیامده . اینم از مکان . حالا قرار شده از طرف پست بهمون هتل بدن و اگه نشد می ریم یه باغ سمت طرقبه ولی فکر کنم حسابی سرد باشه و به درد پرهام نخ...
15 مهر 1392

صفر تا نه ماهگی پرهام

کلاس خودکاوی که می روم یه قسمت به نام کودک درون داره . اون روز گفت از مادرتون بپرسید تا 9 ماهگی شما چه اتفاق هایی پیش آمده . ما هم قبل از اینکه از مامان جونمون بپرسیم گفتیم اول خودمون در مورد پرهام این نه ماهه رو بنویسم . خوب ، پرهام که می خواستم طبیعی دنیا بیارم ولی گل پسرمون توی شکم مامانش پیپی کرد و مجبور شدیم اورژانسی سزارین بشم و چقدر از این بابت خوشحالم . روزی هزار مرتبه خدا رو شکر می کنم که دستشویی کرد . من کجا و طبیعی کجا . از طرف دیگه دکتر هلاکویی هم می گه بچه هایی که سزاریانی به دنیا آمدن از نظر روحی وضعیت بهتری دارند و آسیب های کمتری هنگام تولد دیدن. خلاصه پرهام بیمارستان دنا ساعت 5:10 صبح  به دنیا آمد. این عکس شاید پ...
7 مهر 1392

ادامه تا 9 ماهگی

خلاصه داشتم می گفتم اولین عروسی که رفتی 2 ماهه بودی و عروسی دوست بابا بود این اولین عروسی بود که شما رفته بودی و اولین عروسی بود که ما می رفتیم و ناهار به جای شام سرو می شد . آخه داماد ترک بود و ترکا عادت دارن مراسم رو در طول روز می گیرن خیلی پسر خوبی بودی . دوماهه و نیمه که بودی توسط دکتر موذن ختنه شدی . با بابا و عمو امیر رفتیم ، عمو امیر حالش بد شد و دکتر بهش خرما داد بعد که به خونه آمدیم کلی گریه کردی عمه آزاده تو رو بغل کرده بود و تکونت می داد تا آرام بشی حدود 3 الی 4 ساعت خیلی بی تاب بودی ولی بعدش خوب شدی و تا صبح خوابیدی. جشن ختنه سورون  و عقیقه کردنت رو با هم توی باغ صحت گرفتیم که خیلی خوش گذشت . هنوز خوب نشده بودی ک...
7 مهر 1392

هیس ! دخترها فریاد نمی زنند.

دیروز (17/6/92) با بچه های کلاس خودکاوی رفتیم سینما . اونم فیلم هیس دخترها فریاد نمی زنند . واقعاً فیلم قشنگی بود نمی دونم چطور توی ایران مجوز گرفته بود . این فیلم رو به همه پدر و مادرها توصیه می کنم نگاه کنن مخصوصا کسانی که دختر دارن . شاید در نگاه اول احساس کنیم این اتفاق که واسه بچه های ما نمی افته  ولی می شناسم دخترهای زیادی که توی دوران کودکی اونا این اتفاق افتاده و هنوز هم نمی تونن اون رو فراموش کنن .  اصلا یه گوشه از این فیلم رو تعریف می کنم . دختری توی سن هشت سالگی مورد تجاوز یکی از کارمندان سطح پایین مامانش قرار می گیره و هروقت دختر بیچاره می خواست واسه مادرش یا معلمش تعریف کنه هیچ کس به حرفش گوش نمی داد و اون مرد هم م...
19 شهريور 1392

پسر خرابکار

                    پسر خرابکار مامان دیشب موبایل آغا رو برداشت و محکم زد داخل تلویزیون و شیشه اش رو شکوند . حالا کاشکی تلویزیون خودمون بود ، کاشکی تلویزیونشون از اون مدل قدیمی ها بود  ،کاشکی ... زنگ زدم نمایندگی اش واسه تعمیر می گه یک میلیون و چهارصد هزینه داره .یک سال و نیم پیش ما یک میلیون خریدیم . بنده خدا آغا و مامان . بچه نگه دارن اونم خیلی راحت بزنه تلویزیون رو خرد کنه و به روی مبارکش هم نیاره . همین که گوشی موبایل رو پرتاب کرد سریع تصویر رفت ، نگاه کردیم دیدیم شیشه اش شکسته . حالا ما همه ناراحت پرهام هم به روی مبارکش نمی اره و داره عروسکش رو به بال...
29 مرداد 1392

مجله موفقیت

توی این شماره مجله موفقیت یه مطلب جالب نوشته بود که دوست داشتم بعضی از قسمتهای اونو با تحلیل خودم اینجا بنویسم.عنوان مطلب : تغییراتی که نوزاد کوچک شما در زندگی تان ایجاد می کند. اون مطلبی که رنگیه داخل مجله نوشته شده بود و اونی که مشکی هست تحلیل خودمه. 1- قبلا بچه دوست نداشتید اما الان آنها را دوست دارید. من قبلا هیچ احساسی نسبت به بچه ها نداشتم ، بود و نبود آنها برام مهم نبود و به عنوان موجودات کوچک مزاحم بهشون نگاه می کردم زمانی که ازدواج کردم با محمد داشتیم توافق می کردیم که هیچ وقت بچه دار نشیم که یکدفعه پرهام وارد زندگیمون شد حالا کاملا دیدگاهم تغییر کرده و هر بچه ای که می بینم ناخودآگاه به سمتش جذب می شم . 2- قبلا د...
27 مرداد 1392

اقوام مهربان پرهام

چقدر داشتن اقوام خوب توی این دوره غنیمت هست . وسط این همه مشکل که داشتم تنها چیزی که باعث دلگرمی می شد این بود که می دیدم همه از دل و جون واسه محمد مایه می ذارند و برای حل شدن مشکلش تلاش می کنن. مجید آقا ، آقا هادی ، علی و امیر ، دایی حسن ، دایی غلام ، عمو تیمور همه و همه تلاش می کردند تا این مشکل حل شه . از جواب دادن به تلفن ها خسته شده بود همه زنگ می زدند و می خواستند کمکی کرده باشند . همین جا از همه اونا تشکر می کنم نمی دونم اگه اونا نبودن من باید چکار می کردم . پرهام باید یاد بگیره که مهمترین نعمت خداوند داشتن اقوام خوب هست که باید همیشه مراقب باشه اونا رو از دست نده .
20 مرداد 1392

مریضی پرهام و گرفتاری محمد

همیشه به خدا می گم خدایا من تو سختی ها جواب نمی دم،  منو با سختی امتحان نکن که قبول نمی شم. منو با راحتی امتحان کن به من پول بده ، امکانات بده ، خوشی و سلامتی بده ببین چقدر بنده خوبی می شم چقدر از نعمت ها سپاسگذاری می کنم .منو با شادی امتحان کن جواب می دم ، مطمئن باش . بعد از اون حادثه کذایی که واسه محمد اتفاق افتاد حسابی اعصابم خرد بود و دوست نداشتم کسی دور و برم باشه چون مطمئناً ترکش هام به اونم اصابت می کرد و حوصله ناز کشیدن اونا رو نداشتم . به خونه آغا رفتم و ماجرا رو تعریف کردم اونا هم خیلی ناراحت شدن . پرهام مرتب بهانه می گرفت و دوست داشت باهاش بازی کنم . آغا پرهام رو تو بغل گرفت و گفت فکر کنم پرهام تب داره مامان اونو چک کرد و گ...
20 مرداد 1392

شروع تولد پرهام

 روز دوشنبه 3/4/92 رسید . قرار بود تولد خونه آغابرگزار بشه . علیرضا از بوشهر با خانمش و دو تا عروسک های خوشکل آمده بودند .زیبا هم که به خاطر حاملگی دوقلوهای قشنگش نمی تونست بیاید ولی زهرا و حمید آمده بودند . صبح به خونه آغا رفتیم و من شروع کردم به تزئین هال و جابه جا کردن وسایل . همون موقع مامان گفت وای چاه آشپزخانه گرفته و آب بالا زده . قالی آشپزخانه رو بیرون بردند و مامان ، آغا و علیرضا شروع کردن به مهندسی کردن . محمد  صندلی سفارش داد ضبط صوت رو  راه انداخت و کلیه خریدهای بیرون با محمد بود . با حمیده سالاد درست کردیم و داخل ظرف های یکبار مصرف ریختیم . غذا رو سفارش داده بودیم و قرار بود خودشون بیارند . کیک هم قرار شد ساعت...
22 تير 1392