پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

پرهام مهربونم

پرهام و سینما

از وقتی پرهام دنیا آمده اصلا سینما نرفتیم . یه زمانی فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه رو پرده بود و من خیلی دوست داشتم این فیلم رو ببینم ولی نمی شد . پرهام رو چکار می کردم ؟ مثلا ساعت 4 که به خونه می رسیدیم به مامان و آغا می گفتم شرمنده من و محمد می خواهیم بریم سینما زحمت بکشید و عصر هم  پرهام رو نگهدارید. ما واسه شام می آیم خونه .   یا اینکه پرهام رو می بردیم سینما و همه افراد  از صدای جیغ پرهام مستفیض می کردیم. بالاخره بی خیال سینما شدیم . تا اینکه از طرف اداره واسه 22 بهمن بهمون بلیط سینما دادند ما هم از خدا خواسته با مامان و پرهام و محمد راهی سینما شدیم .  جالب این جا بود که فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه هم نمایش دادند. ...
1 اسفند 1391

حرف زدن پرهام

خیلی جالب هست . به پرهام می گم : بگو بابا                   میگه بابا ،  بابایی بگو حمام                حم بگو آینه                  آین بگو عمه                 عم بگو دست               دس بگو خاله                  آله بگو آب...
29 بهمن 1391

پرهام و مسابقه نی نی وبلاگ

سلام به دوست خوبم مامان جون کسرا  که منو به مسابقه دعوت کردن و گله هم داشتن که چرا من انگیزمو از نوشتن وبلاگ پرهام ننوشتم . خوب یکی از دلایل های من اینه که همیشه از کمبود وقت حرف بزنم و بگم وقت نداشتم و یکی دیگه اینکه اصولا من دوست وبلاگی بجز شما ندارم و به نظرم امد که نتونم به کسی پیغام بدم و این گردش ادامه پیدا کنه ولی به هر حال خودم دلیلم از نوشتن وبلاگ رو می نویسم. خوب من برای پرهام وبلاگ درست کردم در حالی که می دونم پرهام بزرگ که بشه اصلا نگاهی هم به وبلاگش نمی دازه و به خودش می گه بابا بی خیال مامان من چقدر بی کار بوده که نشسته و این مطالب رو نوشته . یا به قول شیرازی بابا حال داری ها این خاطره ها رو بخونم که چطو بشه . ولیکن من...
28 بهمن 1391

شیطونی های پرهام

اسباب کشی اداره  که تمامی نداره . کتابها و قفسه ها  رو به ولیعصر منتقل کردیم  و حالا من موندم و حوضم . این همه کتاب که باید تنهایی جا بدم . پر از گرد و خاک هم  هست و هیچ کس به روی مبارکش نمی آره که بیاد کمک من . یکی از همکارامون هم کنار من نشسته و مرتب حرف می زنه و نمی زاه که من کارم رو بکنم چه برسه به اینکه وبلاک پرهام رو آپ دیت کنم . اتاق ما شده پاتوق همکارا ، همش توی اتاق من هستند و چرت و پرت می گن به هر حال الان اول صبح هست و هیچ کس نیامده و با توجه به اعتراض شدید الحن عمه منصوره تصمیم گرفتم امروز وبلاگ رو به روز کنم . اول از همه یه ماچ گنده  از طرف خانواده سه نفری ما واسه عمه منصوره . از پر...
15 بهمن 1391

مشهد سومین سفر استانی پرهام

خیلی دوست داشتیم پرهام رو به زیارت امام رضا ببریم ولی  نمی دونستیم چه جوری ؟ از یه طرف می گفتیم با هواپیما برویم که راحت تر باشه و چند روز بمونیم و برگردیم ولی نگران بودیم که این همه وسایل پرهام رو چطوری با خودمون حمل کنیم  و آیا  بدون وسیله  می تونیم توی شهر بگردیم ! از طرف دیگه می گفتیم با ماشین برویم که حسابی بگردیم و از اون طرف به شمال هم برویم ولی بازم می ترسیدیم که پرهام توی راه اذیتمون کنه و دیگه اینکه  مسافت خیلی زیاد بود. تا اینکه مریم زنگ زد و گفت قراره  8 خرداد  با قطار به مشهد بروند . من و محمد هر چی  فکر کردیم دیدیم ما نرویم بهتره . پس بی خیال شدیم . گذشت تا اینکه توی اد...
15 بهمن 1391

سفر دوباره به قشم

پارسال که به قشم رفته بودیم خیلی بهمون خوش گذشت اون زمان پرهام 5 ماهه بود و فقط شیر خودمو می خورد و امسال یه مرد کوچک یکساله و نیمه . تصمیم گرفتیم چند روز بندرعباس بمونیم و بعد به قشم بریم غلامرضا و نوشین هم قرار شد با ما بیاند ولی هر کاری کردیم مامان و آغا نیومدند چون وسایل های شازده کوچولوی ما زیاد بود نتونستیم با یه ماشین برویم و با دو تا ماشین به سمت بندرعباس حرکت کردیم . روز یکشنبه 10/10/91 به سمت بندرعباس حرکت کردیم . محمد  از طرف پست بانک جا گرفته بود وقتی که به بندرعباس رسیدیم ساعت یک نصف شب بود مکان خیلی عالی بود یه آپارتمان دو خوابه که تمامی وسایل اونجا نو بود به قول مسئولش ما اولین یا دومین کسایی بودیم که به اونجا می رفتیم ...
28 دی 1391

قشم اولین سفر پرهام

بعد از عروسی عمه آزاده و با توجه به اینکه من باید یکماه دیگه به سر کار می رفتم . با محمد تصمیم گرفتیم یه سفر برویم . خیلی دوست داشتم به کیش بروم ولی وقتی فکر کردیم دیدیدم بهتره که با ماشین برویم که بتونیم وسایل پرهام رو با خودمون ببریم پرسیدم و  متوجه شدم که پراید رو نمی تونیم با خودمون به داخل جزیره ببریم . پس تصمیم گرفتیم با ماشین سه نفری  به قشم برویم . صبح که حرکت کردیم هوا ابری بود در طول مسیر چون آفتاب بهمون نمی تابید خیلی حال داد .پنبه زارها رو دادیم و عکس گرفتیم . ظهر که شد به لار رسیدم کنار یه پارک وایسادیم و بساط ناهار رو چیدیدم داشتیم ناهار می خوردیم که باران گرفت اونم چه بارونی من و پرهام سریع سوار م...
27 دی 1391

مامان و بابا بزرگ عزیز پرهام

یکسال از زمانی که پرهام  به اضافه من و محمد به خونه آغا رفتیم  می گذره . دقیقا پارسال اول دیماه باید به اداره می رفتم نگران پرهام بودیم که اونو کجا بذاریم . تصمیم صد در صد داشتیم که پرستار بگیریم دوست نداشتم زحمت پرهام گردن کسی بیافته و از طرف دیگه هم می گفتم بچه باید خونه خودش بزرگ بشه . ولی وقتی خوب فکر کردم دیدم ما هر پرستاری که بگیریم هیچ شناختی از اون  نداریم و نمی دونیم زمانی که ما نیستیم چه برخوردی با پرهام داره پس تصمیم گرفتیم یه مدت محدود پیش مامان بذاریمش و  یه کم که  بزرگتر شد پرستار بگیریم . مامان  و آغا پیشنهاد خوبی دادند  (یه پیشنهاد اکازیون ) و اونم اینکه به جای اینکه ما صبح ها پرهام رو...
2 دی 1391

دوران حاملگی و دکترهای زنان و زایمان

زمانی که متوجه شدم حامله ام اولین دکتری که رفتم دکتر فریبا ناطقی بود . این دکتر آزمایشهای اولیه رو برام نوشت که آزمایشگاه سعادتی انجام دادم . بعد شروع کردم دنبال یه دکتر معروف و معتبر  گشتن  . به زیبا زنگ زدم و اسم چند تا دکتر خوب رو ازش پرسیدم . از همکارا هم پرس و جو کردم و بالاخره به این نتیجه رسیدم که برم پیش دکتر مینو رباطی . یکی از همکارا گفت اگه می خوای زایمان طبیعی بدون درد داشته باشی این دکتر انجام می ده و در ضمن دکتری هست که اجازه می ده شوهرت باهات به داخل اتاق معاینه بیاد . خلاصه پیش این دکتر می رفتیم . یکی از خوبیهاش این بود که محمد می تونست باهام به داخل اتاق بیاد و همراهیم کنه . روز اول که رفت...
28 آذر 1391