پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

پرهام مهربونم

پرهام و برف

یه سری عکس جا مانده بود که توی این پست می ذارم . ببخشید که با تأخیره . هفته گذشته شیراز حسابی برف بارون بود . خدا رو شکر . با محمد و پرهام حرکت کردیم به سمت میانرود . اول پرهام داخل ماشین بود و دوست نداشتم از ماشین بیرون بیاد  ،می ترسیدم سرما بخوره . چند تا گلوله برف برداشتم و به سمت شیشه ماشین پرتاب کردم  دیدم غش کرده از خنده . دیگه محمد بلندش کرد و آوردش بیرون و چند تا عکس ازش گرفتم. خیلی خوشش آمده بود ولی ترسیدم سرما بخوره .     بعد حرکت کردیم به سمت گلستان اونجا حسابی برف باریده بود ولی خدا رو شکر پرهام داخل ماشین خوابید . من و محمد هم رفتیم برف بازی و حسابی خوش گذروندیم ...
23 دی 1392

پسر ما

هفته گذشته سه شنبه و پنچ شنبه تعطیل بود . یعنی من  و محمد فقط با گرفتن یه روز مرخصی می تونستیم چهار روز استراحت کنیم . اول تصمیم گرفتیم توی این چند روز برویم بوشهر و حسابی خوش بگذرونیم . خیلی وقت هم بود که بوشهر نرفته بودیم . ولی با توجه به اینکه سه شنبه مامان می خواست شله زرد درست کنه پس عملاً سه شنبه از بین می رفت و ما باید صبح چهارشنبه حرکت می کردیم . گزارش آب و هوایی رو هم که دیدم متوجه شدیم که بوشهر بارانی است پس بوشهر کنسل شد . تصمیم گرفتیم به کیش برویم که اونجا هم جور نشد . پس تصمیم گرفتیم توی این فاصله و زمان دنبال خونه بگردیم . آخه تصمیم گرفتیم اگه بشه خونه رو عوض کنیم . من که مرخصی رد کردم ولی محمد گفت صبح ...
15 دی 1392

پسر گلم سی ماهگی ات مبارک

پرهام سی ماهه شد . هوووووووووووووووووووووووووووووووووووررررررررررررررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مامان جون دوستت دارم . به قول خودت دوس دوس. عزیز دلم ، مهربون مامان، عاشقتمممممممممممممممممممممممممممم . تو بهترین هدیه خدا واسه منی . خدایا مرسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسی خدایا خیلی دوستت دارم که موجود زیبا و دوست داشتنی مثل پرهام  رو بهم دادی . خدایا هزاران بار شکرت می کنم . خدایا از این به بعد هم پرهام رو زیر سایه خودت قرار بده. خدایا تا حالا حواست بهش بوده از این به بعد هم هوای پسر منو داشته باش . و به من توانایی این رو بده که بتونم به بهترین شکل پرهام رو تربیت کنم .  ای خدا...
4 دی 1392

مامان دوس

چه لذتی بالاتر از اینکه خواب باشی پسرت بیاد بالای سرت و بهت بگه  مامان دوس . وای که خیلی حال می ده . بعدم بگه مامان بغل   و بیاد توی بغلت بخوابه . این موضوع دیشب واسه من اتفاق افتاد . خسته بودم وقتی رسیدیم خونه  خوابیدم . محمد با پرهام بازی می کرد . دیدم پرهام آمد کنارم و گفت مامان دوس (یعنی مامان دوستت دارم ) . کلی خوشحال شدم . بعدم کنارم خوابید و گفت مامان بغل . دیگه چی توی زندگیم می خوام . از کارهای جدید پرهام اینکه: کلی رقصش خوب شده آقا می گه من نمی دونم از کجا یاد گرفته اینجور می رقصه میشینه و با قر کمر بلند می شه . روزهایی که با هم هستیم اگه آهنگی روشن باشه مگه می ذاره من بشینم می ...
26 آذر 1392

حکایت این روزهای ما

این روزها من حسابی دارم استراحت می کنم چطوری ؟ حالا تعریف می کنم: جدیداً پرهام خیلی اذیت می کنه مخصوصاً خونه آغا که هست . ما هم تصمیم گرفتیم چند روزی شب ها خونه خودمون بخوابیم . تا مامان و آغا هم استراحت کرده باشند ولی از شانس خوبِ من پرهام عصرها خوابش نمی بره . ما هم تا می رویم دنبالش و می ذاریمش توی ماشین ساعت 6 عصر می شه . اینقدر خسته هست که همین که ماشین حرکت می کنه خوابش می بره . منم آروم بلندش می کنم و می ذارمش توی تخت . خودم هم سریع مسواک می زنم و کنارش دراز می کشم ولی دراز کشیدن تبدیل به خوابیدن می شه . تا ساعت 9 می خوابم بعد بیدار می شم یه کم تلویزیون نگاه می کنم طرفای ساعت 10 الی 11 شب پرهام بیدار می ...
20 آذر 1392

پنچ شنبه و جمعه ما

من پنچ شنبه و جمعه ها تعطیلم ولی محمد فقط جمعه ها تعطیله . هفته گذشته پر بود از حواس پرتی های من . اولش که گوشی موبایلم رو گم کردم و بعدش هم رفتم باشگاه بدنسازی و لباسامو گم کردم . آغا می گه خدا رو شکر که پرهام خونه ماست و گرنه تا حالا هزار بار گمش کرده بودی. به هر حال پنچ شنبه تصمیم گرفتم بروم دفاتر خدمات ارتباطی و سیم کارت قدیمی رو باطل کنم  و جدید بگیرم . فاصله اش تا خونه ما صد متر هم نیست . رفتیم اونجا ولی خانمه اینقدر کند کار می کرد که گفتم ما می رویم و دو مرتبه برمی گردم . با پرهام رفتیم پارک . بارون آمده بود و حسابی هوا تمیز بود . گنجشک ها روی زمین دنبال غذا می گشتند. آب می خوردند و یه دفعه همگی ب...
2 آذر 1392

کمک ، کمک ....

واقعاً احتیاج به کمک دارم ، نمی دونم این موضوع رو چطوری حل کنم . اگه کسی راه حلی داره بهم بگه. پرهام خیلی پسر خوبی هست ، من که خیلی دوسش دارم در حقیقت عاشقشم . اون روز  از خواب بیدار شده بهم می گه دوس ، دوس . من که این جوری تفسیرش کردم مامان جون من خیلی خیلی دوست دارم ، من عاشقتم ... خلاصه کلی خَر کیف شدم . این روزها به خاطر اینکه می دونم پرهام پتو روی خودش نمی اندازه اونو پیش خودم می خوابونم بهم می گه بَغل بَغل . منم محکم بغلش می کنم و با هم می خوابیم . بازم خَر کیف می شم در حد المپیک . اینا رو گفتم که اول خوبیهاشو گفته باشم ولی مشکلی که باهاش پیدا کردم و ذهنمو خیلی درگیر کرده اینه که همش دستا...
26 آبان 1392

تلویزیون نگاه کردن پرهام

تا دو سالگی اصلا دوست نداشتم پرهام تلویزیون نگاه کنه و هر وقت به تلویزیون نگاه می کرد یا حواسش رو پرت می کردم یا تلویزیون رو خاموش . آخه دکتر فرهنگ هلاکویی می گه تا 20 ماهگی نشاندن کودک روبروی تلویزیون اشتباه است . به نظر می آید که کودک آرامه و داره تلویزیون نگاه می کنه  ولی ذهنی درگیر  و مشوش  داره و نمی تونه حرکت تصاویر رو درک کنه  . ما هم به این گفته جامه عمل پوشاندیم. به خاطر همین ، الان پرهام علاقه چندانی به تلویزیون نداره . شاید 10 دقیقه نگاه کنه و سریع خسته می شه . خونه آغا که هستیم مامان عادتش داده که هروقت بخواد تلویزیون نگاه کنه به پشتی تکیه بده . اینم از حالت های مختلف تلویزیون نگاه کردن پرهام ...
21 آبان 1392