پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

پرهام مهربونم

پرهام نامرد

وقتی از سر کار می روم خونه تو راه دعا می کنم بیدار باشه که بتونم باهاش بازی کنم و نازش رو بکشم اون وقت می رسم خونه می بینم حتی بغلم هم نمی آید و می پره بغل مامان . با خودم فکر می کنم حتما چون از صبح نبودم اینجوری می کنه ولی می بینم نه ، محمد که می آد می پره بغل محمد . بعدم بهم می خنده .  نامرد روزگار مامان هر جا می ره اونم پشت سرشه . پشت سرش می ره داخل آشپزخانه ،‌هال ،‌اتاق و حتی دستشویی. ظهرا مامان پرهام رو می آره داخل اتاق و در رو می بنده اونم گریه می کنه و می زنه داخل در که بیا در و باز کن و همین طور غر می زنه .   آغا می گه داره فحش می ده که چرا منو تنها گذاشتی انگار من برگ چغندرم . هرچی بهش می گم مام...
18 تير 1391

جشن تولد یکسالگی پرهام

بالاخره پنچ شنبه یکم تیر ماه رسید. بماند که قبل از آن  پرهام سرمای شدیدی  خورد . خودم  هم سرما خوردم و دندان درد شدیدی گرفتم و هر دفعه تصمیم می گرفتم تولد رو یک هفته عقب بندازم . ولی عشق به پرهام باعث شد که تولد رو همون روز برگزار کنیم . صبح زود از خواب بیدار شدم و با آغا و مامان قبل از اینکه صبحانه بخوریم تمام بادکنک های پرهام رو باد کردیم . صبحانه خوردیم و شروع کردیم به تزئین کردن هال . پرهام که از خواب بیدار شد دیدم از بینی اش آب می آید خیلی حالم گرفته شد ولی سعی کردم خونسردی خودم رو حفظ کنم . بادکنک ها رو به سقف هال چسباندیم ولی دونه دونه می ترکید و مامان مجبور شد دو مرتبه بادکنک بخره و ما به سقف بچسبونیم. ...
7 تير 1391

تولدت مبارک عزیزم

    همین دیروز بود که با ترس و دلهره به محمد گفتم سریع آماده شو برویم بیمارستان .  توی اتاق عمل به ساعت نگاه کردم و دیدم ساعت 5:10 دقیقه صبح رو نشون می ده  و از هوش رفتم و وقتی به هوش امدم  مهناز و فروزان بالای سرم بودن و یه پسر خیلی زیبا که دستاش تا مچ توی دهنش بود و یه گل قشنگ که محمد برام خریده بود و بالای سرم گذاشته بودن . یه پسر قشنگ که لباسای سایز صفر هم اندازش نبود . یه پسر ناز که با کمی شیر من ساخت و هیچی نگفت . یه پسر مهربون که با خنده هاش خستگی رو از تنم بیرون می کرد. شش ماه توی خونه کنار هم بودیم و مونس تنهایی همدیگه تا بابا محمد از راه برسه  و خانواده سه نفری مون کامل بشه . ...
4 تير 1391

دوندگی های قبل از مراسم تولد پرهام

تولد، تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک  لبت شاد و دلت خوش چو گل پرخنده باشی بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی پرهام 3/ تیرماه/90 دنیا آمد امسال که می خواستیم تولد بگیریم تولدش روز شنبه می افتاد پس تصمیم گرفتیم با دو روز تعجیل روز پنچ شنبه 1 تیرماه تولدش رو جشن بگیریم از دو ماه پیش من و محمد دنبال خرید وسایل تولد بودیم . تمام کارهایی که داشتیم  روی یه برگه نوشتیم و به در یخچال چسبونیدم که مبادا چیزی رو از قلم بدازیم . ١- لباس برای پرهام                    &...
4 تير 1391

اصفهان سفر دوم پرهام

سه شنبه ١٢ اردبیهشت (١ می ) روز جهانی کار و کارگر بود . به خاطر همین این روز رو  تعطیل کردند. منم روز چهارشنبه مرخصی گرفتم ،‌پنچ شنبه و جمعه هم که خودم تعطیل بودم . پس با محمد صحبت کردم و اونم چند روز مرخصی گرفت و تصمیم گرفتیم به اصفهان برویم .  روز دوشنبه بعد از اداره مستقیم به سمت خونه رفتیم کارامون رو کردیم وسایلمون رو جمع کردیم و به خونه آغا آمدیم .مامان ناراحت بود که پرهام غذا نمی خوره . داخل حیاط بهش پوره سیب زمینی دادم و تقریبا ساعت 8 شب بود که به سمت ارسنجان حرکت کردیم .  ساعت ١٠ شب به ارسنجان رسیدیم  اونجا پرهام کلی شیطونی کرد . دیگه می تونست از پله های خونه عمه بالا و پایین بره که یکبار ه...
24 خرداد 1391

11 ماهگی پرهام

پسر من امروز 11 ماهش تمام شد . چقدر دوسش دارم . اصلا باورم نمی شه کسی رو اینقدر دوست داشته باشم . توی اداره که هستم دلم واسش پر می زنه دائم به عکسش نگاه می کنم و قربون صدقش می روم .  وقتی نزدیک خونه آغا می رسم دعا می کنم بیدار باشه و ببوسمش . وای که چقدر مزه می ده . وقتی مریض می شه به اندازه مرگ ناراحت می شم و غصه می خورم . وقتی غذا نمی خوره دیونه می شم و نمی دونم چکار کنم .  بیرون که می روم فقط دوست دارم واسه اون خرید کنم . عاشق اینم که توی بغل من خوابش ببره . عاشقانه  دوستت دارم . خدایا پسرم رو حفظ کن و توانایی اینو بهم بده که بتونم خوب تربیتش کنم .   ...
3 خرداد 1391

عکسهای آتلیه پرهام (6 ماهگی)

اینم عکسای آتلیه پرهام زمانی که 6 ماهه بود . این عکس رو بزرگ کردیم و داخل سالن گذاشتیم .     برای دیدن بقیه عکسها بر روی ادامه مطلب کلیک کنید. پرهام در آتلیه عکاسی مینیاتوریست پرهام با حوله حمامش. خیلی ها معتقد بود که باید این عکس رو بزرگ می کردیم.       ...
27 ارديبهشت 1391

پرهام و عروسی عمه آزاده

عروسی عمه آزاده ٢٧/آبان/90 برگزار شد.  منم تصمیم گرفتم به  آرایشگاه بروم و بعدش با محمد و پرهام به آتلیه برویم و عکس بگیریم . زن عمو مریم ،عمه فرح و عمه مریم هم تصمیم گرفتند که به همون  آتلیه بیایند و عکس خانوادگی بگیرند . من رفتم آرایشگاه فدک ، چون هم به خونه مادر جون نزدیک بود و هم اینکه کارش خوبه . خلاصه آماده که شدم  دیدم پرهام خوابه . ما هم منتظر نشستیم تا بیدار بشه . به خاطر همین دیر شد . وقتی که رفتیم آتلیه خیلی شلوغ شده بود . عکسای خانوادگی رو گرفتیم ولی عکس از پرهام احتیاج به وقت بیشتری داشت به خاطر همین مسئول آتلیه گفت هر وقت که خواستید عکسای خودتونو انتخاب کنید پرهام رو بیارید که عکسای بیشتری...
27 ارديبهشت 1391

پرهام به خونه آمد

من ساعت ٥:١٠ صبح جمعه ٣/٤/٩٠ زایمان کردم روز جمعه بیمارستان بودم و یک شب اونجا خوابیدم . شنبه محمد تمام کارهای ترخیص منو انجام داد . دکتر رباطی هم  که نمی دونم این وسط چکاره بود آمد و منو چک کرد و گفت که می تونم مرخص بشوم . اتاقی که من در اون بستری بودم چهار تخته بود . روز جمعه تنها کسی که داخل اتاق بود من بودم ولی روز شنبه همه تختا پر شدند یکی از پرستارا آمد و به من گفت تا کی اینجا هستید؟ منم گفتم نهایتا تا ساعت ١ بعداز ظهر.  نگو که می خواستند مریض روی تخت من بخوابونند.ساعت یک که شد دیدیدم یه مریض رو آوردند ،‌ما هم مجبور شدیم  وسایلمون رو جمع کردیم و روی مبل نشستیم . اون روز مامان ،‌مامان محمد و طاهره آم...
27 ارديبهشت 1391